زنده اندیشان

۱۳۶ مطلب در بهمن ۱۳۸۷ ثبت شده است

جمعه ششم اردیبهشت 1387

پیک  صلح

 

 اسم  من متی جوزف تادیوس استپانک  است (البته اسم  اصلی ام متیو  است ،اما دوست  دارم  متی  صدایم کنن).

یازده سالم  است .از سه  سالگی  نوشتن را  شروع کردم  و  حالا مجموعه ای بزرگ شامل  هزاران  شعر ،بیش از  دوازده مقاله ،داستان کوتاه  و نقاشی  دارم  .من  در  پاییز 2000  یک  جلد  از  گزیده  نوشته  هایم  را  به  کتابخانه کنگره  اهدا کردم .برای  نوشته هایم جایزه  های زیادی گرفته  ام ،مثل  جایزه  بین  المللی  کتاب  ملیندا ای  لارنس  در  سال  1999 برای ” الهام  بخش  ترین  اثر  .“

من به  یک  نوع  نادر  از بیماری نارسای  عضلانی به نام ” میوپاتی میتوکندریایی “  مبتلا  هستم.همچنین  بیماری  دیگری  به نام  ”دیسل آتونومیا“  دارم .یعنی سیستم  های خودکار بدنم مثل  تنفس ،تپش  قلب، درجه  حرارت  بدن ،دم و  بازدم ،هضم  غذا و  چیزهایی  مثل اینها،درست و  به موقع کار خود را انجام  نمی  دهند.بنابراین مجبورم از  مخزن  اکسیژن  استفاده  کنم  و  وقتی  که  خسته  یا  خوابیده  ام  از یک  دستگاه  هوارسان  استفاده می  کنم . همچنین برای حفظ  توان و  انرژی ام  یک  صندلی چرخ دار برقی  دارم و  با  آن  حرکت  می  کنم  و  وسایل پزشکی  مورد نیازم را  جابه جا می  کنم .دو برادر و  یک  خواهر داشتم که  هر  سه  در کودکی بر  اثر همین  بیماری از بین  رفتند.

مادرم هم  به نوع بزرگسال  این  بیماری  مبتلاست و همیشه  از  صندلی  چرخدار برقی  استفاده می کند.

من  عاشق نوشتن ،خواندن  و  سخنرانی  در کنفرانس ها و  سمینارها  هستم .امسال  به  عنوان ” سفیر  پاک نیت  سازمان  نارسایی  عضلانی ایالت  مریلند آمریکا “ انتخاب  شدم .

من  باید در  بسیاری از  گردهمایی ها ی جمع آوری  اعانه شرکت  کنم.این  کار برای  پیدا  کردن  راه  درمان  برای  بیماری  های عضلانی  موثر است  و به  بچه  ها  و خانواده  های  مبتلا به  این  بیماری  در شادمانه  زیستن کمک می کند.

من  از  لگو سازی ،کشیدن نقاشی،کارتون ،پوکمون و مطالعه درباره  انسان های  معروف و انجام  ورزش های  رزمی لذت می برم  و  مقام  اول  کمربند سیاه را در  یک  ورزش  رزمی کره ای  کسب  کرده  ام .

وقتی  بزرگ  شدم دوست  دارم  که  یک  مصلح  اجتماعی و پیک  صلح  باشم .دلم می  خواهد به  عنوان  منادی صلح خدمت کنم و  شهرها ،مقاله  ها و  فلسفه  ها و  تفکراتم را در اختیار  دیگران  بگذارم،شاید از این  طریق آنها نیز به همکاری با همنوعانشان  تشویق  شوند.می  خواهممردم  بدانند که  در  هر زندگی توفان ها و مصائبی وجود دارد  و همه  باید به  یاد  داشته  باشیم  که بعد  از  هر توفان  باید  به  راههمان  ادامه  دهیم  و به شکرانه نعمت  زندگی جشن  بگیریم .

باید  همیشه  به  نغمه  ای  که در  قلبمان  است  گوش فرا دهیم  و  آن  نغمه  را با  دیگران  قسمت  کنیم  .

 

شعرهایی  از متی  استپانک            

  نام  شعر :  رویارویی با آینده

هر سفر،با قدمی کوچک آغاز می شود

و  هر روز  تلاشی است برای  برداشتن قدمی  دیگر

در  مسیر درست،

فقط آوای  قلبت  را  دنبال کن

****

            نام  شعر : بزرگ  شدن

ما بزرگ می شیم.

رنگ  پوستمون  فرق  می  کنه.

به زبونای  مختلفی حرف  می زنیم.

سن  وسال و قد و قواره مون فرق می کنه .

کشورای ما  فرق  می کنه .....

هر کدوممون یه  قلب داریم

با هم  بزرگ می شیم ،

پس باید مث  یه  خانوار کنار هم  زندگی  کنیم .

ماخذ:

http://fekreno.org/readfek7.htm

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۳۳
محمدرضا امین
جمعه ششم اردیبهشت 1387

پیک  صلح

 

 اسم  من متی جوزف تادیوس استپانک  است (البته اسم  اصلی ام متیو  است ،اما دوست  دارم  متی  صدایم کنن).

یازده سالم  است .از سه  سالگی  نوشتن را  شروع کردم  و  حالا مجموعه ای بزرگ شامل  هزاران  شعر ،بیش از  دوازده مقاله ،داستان کوتاه  و نقاشی  دارم  .من  در  پاییز 2000  یک  جلد  از  گزیده  نوشته  هایم  را  به  کتابخانه کنگره  اهدا کردم .برای  نوشته هایم جایزه  های زیادی گرفته  ام ،مثل  جایزه  بین  المللی  کتاب  ملیندا ای  لارنس  در  سال  1999 برای ” الهام  بخش  ترین  اثر  .“

من به  یک  نوع  نادر  از بیماری نارسای  عضلانی به نام ” میوپاتی میتوکندریایی “  مبتلا  هستم.همچنین  بیماری  دیگری  به نام  ”دیسل آتونومیا“  دارم .یعنی سیستم  های خودکار بدنم مثل  تنفس ،تپش  قلب، درجه  حرارت  بدن ،دم و  بازدم ،هضم  غذا و  چیزهایی  مثل اینها،درست و  به موقع کار خود را انجام  نمی  دهند.بنابراین مجبورم از  مخزن  اکسیژن  استفاده  کنم  و  وقتی  که  خسته  یا  خوابیده  ام  از یک  دستگاه  هوارسان  استفاده می  کنم . همچنین برای حفظ  توان و  انرژی ام  یک  صندلی چرخ دار برقی  دارم و  با  آن  حرکت  می  کنم  و  وسایل پزشکی  مورد نیازم را  جابه جا می  کنم .دو برادر و  یک  خواهر داشتم که  هر  سه  در کودکی بر  اثر همین  بیماری از بین  رفتند.

مادرم هم  به نوع بزرگسال  این  بیماری  مبتلاست و همیشه  از  صندلی  چرخدار برقی  استفاده می کند.

من  عاشق نوشتن ،خواندن  و  سخنرانی  در کنفرانس ها و  سمینارها  هستم .امسال  به  عنوان ” سفیر  پاک نیت  سازمان  نارسایی  عضلانی ایالت  مریلند آمریکا “ انتخاب  شدم .

من  باید در  بسیاری از  گردهمایی ها ی جمع آوری  اعانه شرکت  کنم.این  کار برای  پیدا  کردن  راه  درمان  برای  بیماری  های عضلانی  موثر است  و به  بچه  ها  و خانواده  های  مبتلا به  این  بیماری  در شادمانه  زیستن کمک می کند.

من  از  لگو سازی ،کشیدن نقاشی،کارتون ،پوکمون و مطالعه درباره  انسان های  معروف و انجام  ورزش های  رزمی لذت می برم  و  مقام  اول  کمربند سیاه را در  یک  ورزش  رزمی کره ای  کسب  کرده  ام .

وقتی  بزرگ  شدم دوست  دارم  که  یک  مصلح  اجتماعی و پیک  صلح  باشم .دلم می  خواهد به  عنوان  منادی صلح خدمت کنم و  شهرها ،مقاله  ها و  فلسفه  ها و  تفکراتم را در اختیار  دیگران  بگذارم،شاید از این  طریق آنها نیز به همکاری با همنوعانشان  تشویق  شوند.می  خواهممردم  بدانند که  در  هر زندگی توفان ها و مصائبی وجود دارد  و همه  باید به  یاد  داشته  باشیم  که بعد  از  هر توفان  باید  به  راههمان  ادامه  دهیم  و به شکرانه نعمت  زندگی جشن  بگیریم .

باید  همیشه  به  نغمه  ای  که در  قلبمان  است  گوش فرا دهیم  و  آن  نغمه  را با  دیگران  قسمت  کنیم  .

 

شعرهایی  از متی  استپانک            

  نام  شعر :  رویارویی با آینده

هر سفر،با قدمی کوچک آغاز می شود

و  هر روز  تلاشی است برای  برداشتن قدمی  دیگر

در  مسیر درست،

فقط آوای  قلبت  را  دنبال کن

****

            نام  شعر : بزرگ  شدن

ما بزرگ می شیم.

رنگ  پوستمون  فرق  می  کنه.

به زبونای  مختلفی حرف  می زنیم.

سن  وسال و قد و قواره مون فرق می کنه .

کشورای ما  فرق  می کنه .....

هر کدوممون یه  قلب داریم

با هم  بزرگ می شیم ،

پس باید مث  یه  خانوار کنار هم  زندگی  کنیم .

ماخذ:

http://fekreno.org/readfek7.htm

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۳۳
محمدرضا امین
پنجشنبه پنجم اردیبهشت 1387

این مطلب زیبا را در سایت ایران روشن به آدرس زیر خواندم

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan/

مرگ همکار

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
 
 دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
 
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
 
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.
 
آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.
 
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.
 
مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
 
خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۳۰
محمدرضا امین
پنجشنبه پنجم اردیبهشت 1387

این مطلب زیبا را در سایت ایران روشن به آدرس زیر خواندم

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan/

مرگ همکار

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
 
 دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
 
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
 
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.
 
آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.
 
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.
 
مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
 
خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۳۰
محمدرضا امین
پنجشنبه بیست و نهم فروردین 1387
 

یک خاطره جالب

یکی از همکاران بعد از برگشت از اداره بیمه می خندید. بعد از اینکه دلیل خنده او را پرسیدیم به این صورت پاسخ داد:

در صف بیمه برای انجام کارم ایستاده بودم . از آقای نسبتا مسنی که جلوی من ایستاده بود ساعت را پرسیدم و اون گفت که ساعت را به من نمیگه وقتی دلیلش را پرسیدم اینطور جواب داد:

وقتی ساعت را به تو بگم کم کم با هم شروع به صحبت میکنیم و با هم دوست میشیم بعد من شما را ناهار به منزلم دعوت میکنم موقع ناهار شما میگی چه غذای خوشمزه ای دست پخت کیه؟ من هم میگم دختر عزیزم دختر یکی یکدونم بعد شما میخوای با دخترم آشنا بشی بعد از دیدن دخترم به اون علاقمند میشی و میخوای اونو بیشتر ببینی بعد علاقت بیشتر میشه و میخوای با اون ازدواج کنی و من هم به کسی که ساعت نداره دختر نمیدم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۲۹
محمدرضا امین
پنجشنبه بیست و نهم فروردین 1387
 

یک خاطره جالب

یکی از همکاران بعد از برگشت از اداره بیمه می خندید. بعد از اینکه دلیل خنده او را پرسیدیم به این صورت پاسخ داد:

در صف بیمه برای انجام کارم ایستاده بودم . از آقای نسبتا مسنی که جلوی من ایستاده بود ساعت را پرسیدم و اون گفت که ساعت را به من نمیگه وقتی دلیلش را پرسیدم اینطور جواب داد:

وقتی ساعت را به تو بگم کم کم با هم شروع به صحبت میکنیم و با هم دوست میشیم بعد من شما را ناهار به منزلم دعوت میکنم موقع ناهار شما میگی چه غذای خوشمزه ای دست پخت کیه؟ من هم میگم دختر عزیزم دختر یکی یکدونم بعد شما میخوای با دخترم آشنا بشی بعد از دیدن دخترم به اون علاقمند میشی و میخوای اونو بیشتر ببینی بعد علاقت بیشتر میشه و میخوای با اون ازدواج کنی و من هم به کسی که ساعت نداره دختر نمیدم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۲۹
محمدرضا امین
پنجشنبه بیست و نهم فروردین 1387

هزاران بار مارا سوخت حریق حادثه تا مرز خاکستر

ولی ما نسل سیمرغیم که از خاکستر خاک می گشاید پر

 

طلوع تازه سیمرغ در راه است همین فردا که می آید

سحر پایان تاریکی است و این دیری نمی پاید

اگر به اطراف نگاهی بکنید و با افراد مختلف گفتگو داشته باشید متوجه خواهید شد که هیچ شخصی را پیدا نمی کنید که در زندگی خود فراز و نشیب نداشته باشد و این مسئله برای افراد موفق بیشتر و ملموس تر است زیرا این مشکلات و مصائب است که را موفقیت را به ما نشان میدهند و به عنوان یک آموزگار سخت گیر راه و روش زندگی را به ما آموزش میدهند.

البته در درجه اول تحمل بسیاری از سختیها غیر ممکن به نظر میرسد ، شخصی که بیماری سختی گرفته و یا سرپرست خود را از دست داده و و ....... فکر میکند دنیا برایش به آخر رسیده ولی چنانچه چند سال بعد پشت سر خود را نگاه کند می بیند که آن مشکلات راههای جدیدی را برای او باز کرده است.

البته نقش ما هم در کنترل وضعیت بسیار مهم است مانند یک خلبان که در طوفان گیر کرده . اگر خود را ببازیم هواپیمای زندگی ما سقوط خواهد کرد ( مانند افرادیکه به بهانه مشکلات زندگی به موارد پوچی مانند اعتیاد پناه میبرند ) و اگر خود را کنترل کنیم  میتوانیم از طوفان مشکلات سربلندو قویتر از قبل بیرون بیاییم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۲۴
محمدرضا امین
پنجشنبه بیست و نهم فروردین 1387

هزاران بار مارا سوخت حریق حادثه تا مرز خاکستر

ولی ما نسل سیمرغیم که از خاکستر خاک می گشاید پر

 

طلوع تازه سیمرغ در راه است همین فردا که می آید

سحر پایان تاریکی است و این دیری نمی پاید

اگر به اطراف نگاهی بکنید و با افراد مختلف گفتگو داشته باشید متوجه خواهید شد که هیچ شخصی را پیدا نمی کنید که در زندگی خود فراز و نشیب نداشته باشد و این مسئله برای افراد موفق بیشتر و ملموس تر است زیرا این مشکلات و مصائب است که را موفقیت را به ما نشان میدهند و به عنوان یک آموزگار سخت گیر راه و روش زندگی را به ما آموزش میدهند.

البته در درجه اول تحمل بسیاری از سختیها غیر ممکن به نظر میرسد ، شخصی که بیماری سختی گرفته و یا سرپرست خود را از دست داده و و ....... فکر میکند دنیا برایش به آخر رسیده ولی چنانچه چند سال بعد پشت سر خود را نگاه کند می بیند که آن مشکلات راههای جدیدی را برای او باز کرده است.

البته نقش ما هم در کنترل وضعیت بسیار مهم است مانند یک خلبان که در طوفان گیر کرده . اگر خود را ببازیم هواپیمای زندگی ما سقوط خواهد کرد ( مانند افرادیکه به بهانه مشکلات زندگی به موارد پوچی مانند اعتیاد پناه میبرند ) و اگر خود را کنترل کنیم  میتوانیم از طوفان مشکلات سربلندو قویتر از قبل بیرون بیاییم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۲۴
محمدرضا امین
جمعه شانزدهم فروردین 1387
 

نظرتان راجع به این جمله چیست؟

(( خواستن توانستن است ))

 

این جمله یکی از زیباترین جملاتی است که میتوان در زمینه موفقیت استفاده کرد ولی مشکلی که بارها ما با ان برخورد می کنیم این است که درست است که ما همگی امکانات خوب ، اتومبیل خوب ، زندگی راحت و مرفه و شغل خوب را میخواهیم اما چرا اکثرا به آن دسترسی نداشته و فقط تعداد اندکی به آرزوهای خود دست خواهند یافت یکی از پاسخهای نابجا و غیر واقعی این است که: ((منابع کم هستند و ما بسیار و به خاطر همین است که خوشیها و خوبیها و کامروائیها به همه ما نمیرسند)) در حالیکه خداوند بزرگ برای بشر نعمات خود را نامحدود خلق کرده و به همین نسبت نعمات در دنیای مادی نیز نامحدود است. در دوران دبیرستان در کتابهای درسی ما آمده بود که منابع نفت تا حدود سال 2000 به پایان میرسند در حالیکه اکنون که سال 2008 است هر روز خبر از کشف منابع جدید نفتی با تکنولوژیهای جدید میشود.

از مطلب دور نشویم . چنانچه هدفی برای ما مطلوب است باید بدانیم که رسیدن به هر هدفی نیاز به انجام اقداماتی دارد و چنانچه ان اقدامات انجام نشود ما نخواهیم توانست به هدف خود برسیم مثل اینکه به خودمان بگوئیم من میخواهم دکتر شوم . اگر تا صد سال دیگر برای دکتر شدن دعا کنم و برای آن سعی و تلاش ( بمنظور مطالعات مورد نیاز برای این رشته) نداشته باشم هرگز نمیتوانم دکتر شوم .

لطیفه ای در این مورد وجود دارد که میگوید بنده خدایی به ضریح امام زاده ای چنگ انداخته بود و گریه و زاری میکرد که خدایا به من یک پسربده و اگر ندهی من از اینجا پا نمی شوم در نهایت خداوند که از سادگی او دلش به تنگ آمده بود به او اعلام کرد باشد لااقل پاشو برو زن بگیر تا من به تو یک پسر بدهم.

اگر تا صد سال دیگر آرزو داشته باشیم که فلان اتومبیل را داشته باشیم تا زمانیکه برنامه دقیق و عملی برای تهیه مبلغ مشخص پولیکه برای خرید آن اتومبیل مورد نیاز است نداشته باشیم نخواهیم توانست آن اتومبیل را بخریم و شاید با سعی و تلاش کمتر اتومبیلی مدل پائین تر را بخریم .

 پس خواستن به تنهایی نمیتواند به معنای رسیدن به مطلب دلخواه باشد بلکه بمعنای شروع راه بوده و موارد دیگری مانند همت و پشتکار و اقدام عملی است که ما را در رسیدن به هدف یاری میکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۲۳
محمدرضا امین
جمعه شانزدهم فروردین 1387
 

نظرتان راجع به این جمله چیست؟

(( خواستن توانستن است ))

 

این جمله یکی از زیباترین جملاتی است که میتوان در زمینه موفقیت استفاده کرد ولی مشکلی که بارها ما با ان برخورد می کنیم این است که درست است که ما همگی امکانات خوب ، اتومبیل خوب ، زندگی راحت و مرفه و شغل خوب را میخواهیم اما چرا اکثرا به آن دسترسی نداشته و فقط تعداد اندکی به آرزوهای خود دست خواهند یافت یکی از پاسخهای نابجا و غیر واقعی این است که: ((منابع کم هستند و ما بسیار و به خاطر همین است که خوشیها و خوبیها و کامروائیها به همه ما نمیرسند)) در حالیکه خداوند بزرگ برای بشر نعمات خود را نامحدود خلق کرده و به همین نسبت نعمات در دنیای مادی نیز نامحدود است. در دوران دبیرستان در کتابهای درسی ما آمده بود که منابع نفت تا حدود سال 2000 به پایان میرسند در حالیکه اکنون که سال 2008 است هر روز خبر از کشف منابع جدید نفتی با تکنولوژیهای جدید میشود.

از مطلب دور نشویم . چنانچه هدفی برای ما مطلوب است باید بدانیم که رسیدن به هر هدفی نیاز به انجام اقداماتی دارد و چنانچه ان اقدامات انجام نشود ما نخواهیم توانست به هدف خود برسیم مثل اینکه به خودمان بگوئیم من میخواهم دکتر شوم . اگر تا صد سال دیگر برای دکتر شدن دعا کنم و برای آن سعی و تلاش ( بمنظور مطالعات مورد نیاز برای این رشته) نداشته باشم هرگز نمیتوانم دکتر شوم .

لطیفه ای در این مورد وجود دارد که میگوید بنده خدایی به ضریح امام زاده ای چنگ انداخته بود و گریه و زاری میکرد که خدایا به من یک پسربده و اگر ندهی من از اینجا پا نمی شوم در نهایت خداوند که از سادگی او دلش به تنگ آمده بود به او اعلام کرد باشد لااقل پاشو برو زن بگیر تا من به تو یک پسر بدهم.

اگر تا صد سال دیگر آرزو داشته باشیم که فلان اتومبیل را داشته باشیم تا زمانیکه برنامه دقیق و عملی برای تهیه مبلغ مشخص پولیکه برای خرید آن اتومبیل مورد نیاز است نداشته باشیم نخواهیم توانست آن اتومبیل را بخریم و شاید با سعی و تلاش کمتر اتومبیلی مدل پائین تر را بخریم .

 پس خواستن به تنهایی نمیتواند به معنای رسیدن به مطلب دلخواه باشد بلکه بمعنای شروع راه بوده و موارد دیگری مانند همت و پشتکار و اقدام عملی است که ما را در رسیدن به هدف یاری میکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۲۳
محمدرضا امین