زنده اندیشان

۱۳۶ مطلب در بهمن ۱۳۸۷ ثبت شده است

یکشنبه پنجم اسفند 1386

قدم اول

سخت ترین قدم

قدیمها موقعی که به استخر می رفتم و کم کم شنا یاد گرفته بودم همیشه آرزو داشتم از پله های دایو به داخل استخر بپرم ( کسانیکه شنا کرده اند میدانند دایو یک نردبان چند طبقه است که شناگران بسته به مهارت خود از طبقات آن بالا رفته و به داخل استخر شیرجه میروند) می گفتم که پریدن از پله ها برایم آرزویی شده بود ولی هربار که به استخر می رفتم و به ارتفاع آن نگاه می کردم بی خیال می شدم و کار را به دفعه بعد موکول می کردم تا اینکه در آخرین مرتبه ای که به اسخر رفتم به ما اعلام شد بدلیل باز سازی اساسی تا چند سال استخر تعطیل است و این برای ما که از سهمیه دبیرستان برای رفتن به استخر استفاده می کردیم به معنی خداحافظی با آن استخر بود. ( دیگر به ما بلیط مجانی ندادند، حیف )

این بار بود که عزمم جزم شد که هرطور شده نقشه خودم را عملی کنم پس با هر ترس و لرزی که بود به بالای دایو رفتم و آنجا بود که عین کارتونها سرم گیج رفت که وای من باید از این ارتفاع بپرم؟ حدود یک ربع آن بالا بودم و به علت تعداد زیاد نفراتی که مرتب از پله ها بالا می آمدند امکان برگشتم نبود و افرادی که به بالا میرسیدند مرتبا غرغر می کردند که جلوی راه آنها را گرفته ام در همین حین صدای سوت مدیر استخر بلند شد و این به معنی اتمام نوبت ما بود و باید هرچه زودتر از آب خارج می شدیم در یک لحظه با خودم تصمیم گرفتم که اگر از پله ها پایین بروم تا آخر عمر پشیمان خواهم شد و پریدم!

چند ثانیه بعد هیج وقت از خاطرم نمی رود وقتی پریدم اول کمی پایم سوخت چون محکم با سطح آب برخورد کرده بودم و بعد من بودم و حدود سه متر آب بالای سرم خوشبختانه سریع خودم را به سطح رساندم و از استخر بیرون رفتم ولی شیرینی آن لحظه تا آخر عمر برایم خواهد ماند.

 

 خوب همه این خاطره ها را برای این گفتم که بدانیم سخت ترین قدم در شروع کارها همان اولین قدم است و بعد از آن انجام مابقی خیلی سخت نبست این میتواند برای همه موارد زندگی اعم از اقتصادی مالی تحصیلی و غیره باشد و بخصوص برای مایی که حساستر و لطمه پذیر تریم باید مورد نظر قرار بگیرد.

اگر دوست داری ورزش را شروع کنی و از شر عضلات ضعیف راحت شوی نیاز نیست در ابتدا روزی ۲ کیلومتر بدوی و یا ۵۰ ست دمبل ۲۰ کیلویی بزنی همان اول با روزی ۱۰ قدم و یا یک جفت دمبل یک کیلویی شروع کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۱۲
محمدرضا امین
یکشنبه پنجم اسفند 1386

قدم اول

سخت ترین قدم

قدیمها موقعی که به استخر می رفتم و کم کم شنا یاد گرفته بودم همیشه آرزو داشتم از پله های دایو به داخل استخر بپرم ( کسانیکه شنا کرده اند میدانند دایو یک نردبان چند طبقه است که شناگران بسته به مهارت خود از طبقات آن بالا رفته و به داخل استخر شیرجه میروند) می گفتم که پریدن از پله ها برایم آرزویی شده بود ولی هربار که به استخر می رفتم و به ارتفاع آن نگاه می کردم بی خیال می شدم و کار را به دفعه بعد موکول می کردم تا اینکه در آخرین مرتبه ای که به اسخر رفتم به ما اعلام شد بدلیل باز سازی اساسی تا چند سال استخر تعطیل است و این برای ما که از سهمیه دبیرستان برای رفتن به استخر استفاده می کردیم به معنی خداحافظی با آن استخر بود. ( دیگر به ما بلیط مجانی ندادند، حیف )

این بار بود که عزمم جزم شد که هرطور شده نقشه خودم را عملی کنم پس با هر ترس و لرزی که بود به بالای دایو رفتم و آنجا بود که عین کارتونها سرم گیج رفت که وای من باید از این ارتفاع بپرم؟ حدود یک ربع آن بالا بودم و به علت تعداد زیاد نفراتی که مرتب از پله ها بالا می آمدند امکان برگشتم نبود و افرادی که به بالا میرسیدند مرتبا غرغر می کردند که جلوی راه آنها را گرفته ام در همین حین صدای سوت مدیر استخر بلند شد و این به معنی اتمام نوبت ما بود و باید هرچه زودتر از آب خارج می شدیم در یک لحظه با خودم تصمیم گرفتم که اگر از پله ها پایین بروم تا آخر عمر پشیمان خواهم شد و پریدم!

چند ثانیه بعد هیج وقت از خاطرم نمی رود وقتی پریدم اول کمی پایم سوخت چون محکم با سطح آب برخورد کرده بودم و بعد من بودم و حدود سه متر آب بالای سرم خوشبختانه سریع خودم را به سطح رساندم و از استخر بیرون رفتم ولی شیرینی آن لحظه تا آخر عمر برایم خواهد ماند.

 

 خوب همه این خاطره ها را برای این گفتم که بدانیم سخت ترین قدم در شروع کارها همان اولین قدم است و بعد از آن انجام مابقی خیلی سخت نبست این میتواند برای همه موارد زندگی اعم از اقتصادی مالی تحصیلی و غیره باشد و بخصوص برای مایی که حساستر و لطمه پذیر تریم باید مورد نظر قرار بگیرد.

اگر دوست داری ورزش را شروع کنی و از شر عضلات ضعیف راحت شوی نیاز نیست در ابتدا روزی ۲ کیلومتر بدوی و یا ۵۰ ست دمبل ۲۰ کیلویی بزنی همان اول با روزی ۱۰ قدم و یا یک جفت دمبل یک کیلویی شروع کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۱۲
محمدرضا امین
سه شنبه بیست و سوم بهمن 1386

قابل احترام یا ترحم

پای صحبت بعضی از همدردها که می نشینی و یا به نحوی با مشکلات آنها آشنا می شوی دلت می گیرد از تلخی روزگار و هزاران چرایی که جوابی برای آنها پیدا نمی شود و بدترین آنها این است (( چرا من؟)) اما در پایان این جاده چراها هیچ چیز نیست باور کنید هیچ چیز بجز نابودی اعصاب و روان سئوال کننده.

اما پیشنهاد دیگری دارم . یک لحظه فکر کنید بجای تلوتلو خوردن روی این پاهای لرزان آنها را نداشتیم و یا مثل بعضیها بدلایل مختلف فلج کامل بودیم آنوقت چه؟

خدارا شکر من همه دردهایی را که مبتلایان به ام اس می کشند کمابیش چشیده ام تا بعضیها نگویند دلش خوش است و از درد ما خبر ندارد. هنوز که هنوز است وقتی با عصا هستم و بعضی از من میپرسند شما که جوانی چرا با عصا؟ به آنها لبخندی میزنم و میگویم این یار من است حالا تا چند سال دیگر خدا عالم است؟

باید یادمان باشد علی رغم همه مشکلاتی که داریم زنده ایم و نفس می کشیم و یک انسان زنده همیشه باید کاری کند در جامعه خود قابل احترام باشد و نه ترحم و فاصله انداختن بین این دو کلمه و متعلق شدن به یکی ازآنها بسیار ساده و بسیار سخت است بسیار ساده چون اعمال و رفتار ماست که مارا محترم و یا قابل ترحم میکند و سخت از این بابت که نیازمند همت و پشتکار ماست.

خوشحال میشوم نظرات شما بدانم.

بهتر است برای ثبت نظرات خود از اینترنت اکسپلورر استفاده کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۴۱
محمدرضا امین
سه شنبه بیست و سوم بهمن 1386

قابل احترام یا ترحم

پای صحبت بعضی از همدردها که می نشینی و یا به نحوی با مشکلات آنها آشنا می شوی دلت می گیرد از تلخی روزگار و هزاران چرایی که جوابی برای آنها پیدا نمی شود و بدترین آنها این است (( چرا من؟)) اما در پایان این جاده چراها هیچ چیز نیست باور کنید هیچ چیز بجز نابودی اعصاب و روان سئوال کننده.

اما پیشنهاد دیگری دارم . یک لحظه فکر کنید بجای تلوتلو خوردن روی این پاهای لرزان آنها را نداشتیم و یا مثل بعضیها بدلایل مختلف فلج کامل بودیم آنوقت چه؟

خدارا شکر من همه دردهایی را که مبتلایان به ام اس می کشند کمابیش چشیده ام تا بعضیها نگویند دلش خوش است و از درد ما خبر ندارد. هنوز که هنوز است وقتی با عصا هستم و بعضی از من میپرسند شما که جوانی چرا با عصا؟ به آنها لبخندی میزنم و میگویم این یار من است حالا تا چند سال دیگر خدا عالم است؟

باید یادمان باشد علی رغم همه مشکلاتی که داریم زنده ایم و نفس می کشیم و یک انسان زنده همیشه باید کاری کند در جامعه خود قابل احترام باشد و نه ترحم و فاصله انداختن بین این دو کلمه و متعلق شدن به یکی ازآنها بسیار ساده و بسیار سخت است بسیار ساده چون اعمال و رفتار ماست که مارا محترم و یا قابل ترحم میکند و سخت از این بابت که نیازمند همت و پشتکار ماست.

خوشحال میشوم نظرات شما بدانم.

بهتر است برای ثبت نظرات خود از اینترنت اکسپلورر استفاده کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۴۱
محمدرضا امین
(طناب )

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد

داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود.

در آن لحظات سنگین سکوت، چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند خدایا کمکم کن

 ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟
واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم

البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست

خدایا کمک کن همه مار را ما که در جهالت خود غوطه وریم و با اینکه به تو ایمان داریم ولی باز از حضور تو بر تمام زندگیمان  مردد هستیم
تو بزرگی و به بزرگی و دانائیت قسمت می دهیم مارا به جهالت خود وا مگذار و ......   الهی امین
ای بهترین معبود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۳۲
محمدرضا امین
(طناب )

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد

داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود.

در آن لحظات سنگین سکوت، چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند خدایا کمکم کن

 ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟
واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم

البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست

خدایا کمک کن همه مار را ما که در جهالت خود غوطه وریم و با اینکه به تو ایمان داریم ولی باز از حضور تو بر تمام زندگیمان  مردد هستیم
تو بزرگی و به بزرگی و دانائیت قسمت می دهیم مارا به جهالت خود وا مگذار و ......   الهی امین
ای بهترین معبود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۳۲
محمدرضا امین