زنده اندیشان

 

 

میلیاردرهای جوان جهان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۸۸ ، ۱۱:۵۲
محمدرضا امین

پیرمرد در حالیکه عینکش را روی صورتش جابجا می کرد به طرف پسر جوانی که قصد داشت به آن سوی خیابان برود رفت و گفت :

پسرم می شه کمکم کنی و منو با خودت ببری به اون طرف خیابان ؟

جوان با شنیدن این حرف خوشحال شد و گفت : البته که میشه

دستتونو بدید به من

و بعد پیرمرد به همراه پسر جوان وارد خیابان شدند .

پسر جوان با هر قدمی که بر می داشت عصایش را در هوا تکان می داد و با این کارش باعث توقف ماشین ها میشد وقتی پیرمرد و جوان به آن طرف خیابان رسیدند پیرمرد گفت :

خیلی ممنونم پسرم که کمکم کردی

فقط یک سوالی ازت دارم تو به این جوونی چرا عصا دستت می گیری ؟ مگه خدایی نکرده مشکلی داری ؟

پسر جوان لبخندی زد و گفت :

فقط یک مشکل کوچولو من نابینا هستم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۸۸ ، ۱۱:۳۳
محمدرضا امین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۸۸ ، ۱۱:۱۶
محمدرضا امین

* به خدا نگو مشکل دارم ..... به مشکل بگو خدا دارم
* مهم بودن خوبه................ولی خوب بودن مهمتره
 *فرق است بین دوست داشتن ........  و داشتنِِِ ِ دوست
  *اگر روزی عقل خرید و فروش شود همه فروشنده ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۸۸ ، ۱۱:۱۳
محمدرضا امین
 دوستان گرامی
قصد دارم نام بهتری برای وبلاگم انتخاب کنم ، خوشحال میشوم پیشنهادات خوب شما را داشته باشمپس چنانچه نام خوبی به ذهن شما میرسد آنرا در قسمت نظرات اعلام کنید

با تشکر
محمدرضا امین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۸ ، ۱۸:۲۰
محمدرضا امین



تبلیغات جالب و مبتکرانه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۸ ، ۱۶:۵۱
محمدرضا امین


همه گداها هم محتاج نیستند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۸ ، ۱۶:۴۷
محمدرضا امین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۸ ، ۱۱:۴۸
محمدرضا امین
ماریا به تازگی با نامزدش دیوید بهم زده بود. خودش از طبقه متوسط اما دیوید از طبقه پولدار بود. پدر دیوید یک سرمایه دار بزرگ بود و پسر نزد پدر کار می کرد.
ماریا همیشه فکر می کرد این فاصله طبقاتی برای او مشکل ساز است و دید خوبی نسبت به دیوید و خانواده اش نداشت. از افراد متکبر هم بیزار بود.
یکروز یکی از دوستان قدیمی ماریا  بنام باربارا  که اخیرا در یک مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست استخدام شده بود از او دعوت کرد که پیش او برود و از نزدیک این محل را ببیند  چون ماریا دختری مهربان بود و به این نوع اماکن علاقه داشت. اما دو روز قبل از آن با دیوید بحث داشته و او را فردی از خود راضی و بی احساس خوانده بود.   بهمین دلیل با کمی ناراحتی به آنجا رفت.
دو دوست در باغ پر از سبزه و درخت مرکز مشغول قدم زدن بودند. ماریا از دیدن کودکان یتیم که اکنون سرپناهی داشتند به وجد آمده بود. اما ناگهان در میان سایر بازدید کنندگان با جوانی خوش لباس مواجه شد. او کسی جز دیوید نبود.
ماریا با چهره ای در هم کشیده و بحالت تمسخر پرسید: تو اینجا چیکار می کنی؟ این جور جاها که مناسب تو نیست. از محل های تفریحی پولدارها خسته شدی که اومدی اینجا؟ فکر نمی کردم اهل اینجور جاها هم باشی!
دیوید هیچ پاسخی نداد. از همیشه آرامتر بود و فقط به درختان خیره شده بود.
باربارا با نگرانی نزد ماریا آمد و گفت: چی داری میگی؟ مگه تو آقای اریکسون را می شناسی؟ باربارا نمی دانست دیوید و ماریا قبلا نامزد بودند  
ماریا با تعجب پرسید: آقای اریکسون؟؟؟...(چون فامیل نامزد سابقش چیز دیگری بود)باربارا گفت: آقای اریکسون صاحب و موسس این مرکز هستند!
ماریا خشکش زد....خواست دوباره دیوید را ببیند. اما دیوید آرام از آنجا دور شده بود و داشت سوار اتومبیلش می شد.
ماریا با خود فکر می کرد پس چرا دیوید در اینباره چیزی نگفته بود؟...یاد حرف مادرش افتاد که می گفت: کار خیر اگر پنهان باشد ارزشمند تر است.
حالا ماریا به اصلاح بعضی از باورهایش فکر می کرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۸ ، ۱۱:۲۳
محمدرضا امین
1 - فیلم ببینید
2- اتاقتون رو تمیز کنید
3- مجموعه1 هزار عکسی رو که دارید اسم هاشون رو عوض کنید و مرتب کنید
4- هارد کامپیوتر رو دیفرگ کنید
5- مین روب بازی کنید
6- دفتر تلفن تون رو مرتب کنید
7-هشت لیوان آب بخورید
9- یاد بگیرید چطوری میشه رقصید
10 - یک کتاب بخونید
11- یک زنگی به دوستای قدیمی بزنید
12- مانیتورتون رو تمیز کنید
13- از 1تا1 میلیون بشمارید

14- برنامه هایی بی ربطی رو که روی کامپیوترتون نصب کردید و لازم ندارید آن اینستال کنید
15- برید بیرون و تصادفی از آدم ها عکس بگیرید
16- دیکشنری باز کنید و صدتا لغت جدید یاد بگیرید
17- سعی کنید اسم یک فولدر رو روی کامپیوتر به con تغییر بدید
18- به سعی تون ادامه بدید
19- رجیستری ویندوز رو باز کنید و سعی کنید تمام کلید هایی که با حرف a شروع می شند رو حذف کنید
20- دوش بگیرید
21- یک چیزی بخورید
22- با گیم های روی موبایل خودتون رو سرگرم کنید اگر اسنیک باشه چه بهتر
23- یک چیزی رو تیکه تیکه کنید
24- خوب اون رو دوباره به هم بچسبونید
25- یک زنگی به آی اس پی تون بزنید
26- تو آینه نگاه کنید و سعی کنید باحال به نظر بیاید
27- آیکان های دسکتاپ تون رو به اشکال مختلف مرتب کنید
28- تمام ساعت هایی که در اطرافتون هست رو با هم تنظیم کنید
29- توی مرورگرتون یک صفحه خالی باز کنید و مدام اف بزنید فایلهای ویدئو و ایمیج رو با نوت پد باز کنید
30- یک نوت پد باز کنید و سعی کنید سی کاری که میشه وقتی اینترنت قطعه انجام داد رو توش لیست کنید بنویسید

این سی مورد رو که انجام دادید بعدش حتما یک چکی بکنید ببینید مودم ای دی اس ال تون به برق وصل هست یا نه شاید اصلا مشکل قطعی اینترنت خودتون باشید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۸۸ ، ۱۷:۵۰
محمدرضا امین