زنده اندیشان

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۸۸ ثبت شده است

مساله چیست؟!

استادی وارد کلاس شد. سه رقم 2 4 8 را روی تخته سیاه نوشت و سپس رو به شاگردان کرد و پرسید:« خوب، پاسخ چیست؟»
برخی از شاگردان گفتند:« جمعش می شود 14.»
استاد سرش را به علامت منفی تکان داد.
برخی دیگر گفتند:«یه تصاعد عددی است و عدد بعد هم می شود 16.»
استاد سرش را به علامت منفی تکان داد.
عده ای که در ته کلاس نشسته بودند گفتند:«جوابش می شود 64.»
باز سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت:«نه.» همه ی شما در دادن پاسخ عجله کردید.هیچکدام نپرسیدید:«مسأله چیست؟
مادامی که این سوال کلیدی را نپرسیده باشید نه تنها قادر به تشخیص مسأله نخواهید بود بلکه پاسخ آن را هم نخواهید یافت

حق با استاد است این امر به قدری ساده و پیش پا افتاده است که اغلب به فراموشی سپرده می شود. اکثریت قریب به اتفاق ما در غالب موارد به آن که اطلاع درستی از صورت مسأله ای داشته باشیم پاسخ فوری به آن می دهیم.

نکته: درک مشکل مساوی با حل آن نیست اما چنانچه مشکلی را خوب درک نکنید هرگز راه حلّی را نیز برای آن نخواهید یافت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۸۸ ، ۱۶:۲۹
محمدرضا امین

اگر می خواهی به آرزوهایت برسی باید به

  اندازه بزرگی آرزوهایت تلاش کنی .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۸۸ ، ۱۴:۲۵
محمدرضا امین

رسم خوب اوج گرفتن

 

عقاب وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند در لبه یک صخره به انتظار یک اتفاق می نشیند! می دانید این اتفاق چیست؟ گرد بادی که از روبه رو بیاید! عقاب به محض اینکه آمدن گردباد را حس کرد بال های خود را می گشاید و اجازه میدهد تا باد او را با خود بلند کند به محض اینکه طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد این پرنده بلند پرواز سر خود را به آسمان  می کند و عمود بر طوفان و مانند گلوله توپی به سمت بالا پرتاب می شود او آنقدر با کمک باد مخالف اوج می گیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آن گاه با چرخش خود به سوی قله مورد نظر در بالاترین نقطه کوهستان ماوا می گزیند.

خوب به شیوه عقاب برای بالا رفتن دقت کنید  او منتظر حادثه می ماند حادثه ای که به زعم مرغهای زمینی یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد به نفع خود استفاده کند وقتی طوفان از راه می رسد عقاب به جای زانوی غم بغل گرفتن و در کنج سنگها پناه گرفتن جشن می گیرد و خود را به بالاترین نقطه وزش باد می رساند و از آنجا سنگین ترین ضربات گردباد را به نفع خود به کار می گیرد . عقاب از نیروی مهاجم به نفع خود استفاده می کند او نه تنها از نیروی مخالف نمی هراسد بلکه منتظر آن نیز می نشیند چرا که می داند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می تواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند . انرژی اوج به رایگان به کسی داده نمی شود اساسا در قانون  طبیعت تقلای بقای نیروهای منفی ایجاب می کند که تعداد نیروهای مخالف در زندگی همیشه بیشتر از جریانهای موافق باشد در واقع رسم روزگار این است که همیشه تعداد کسانی که مخالف شما هستند بسیار بیشتر از موافقین شما باشند پس اگر قرار است نیروی کمکی برای صعود شما حاصل گردد قاعدتا باید این نیرو از سوی مخالفین شما تامین شود بنابراین وقتی اتفاقی خلاف میل شما رخ می دهد به جای عقب نشینی و سر خوردگی و واگذار کردن میدان ، بلافاصله عقاب گونه جشن بگیرید و این رخداد ناخشایند را به فال نیک گرفته و سعی کنید تا در لابه لای این حادثه به ظاهر نامطلوب خواسته و طلب مورد نظر خود را پیدا کنید و با استفاده از نیروی مخالف، خود را به خواسته خویش نزدیک سازید نیرویی که قرار است در زندگی صعود کنید توسط همان کسانی فراهم می شود که الان مخالف جدی شما هستند و قصد نابودی شما را دارند. این شما هستید که باید منتظر فرصت باشید و با تحمل و آمادگی و صبر و تدبیر به موقع از نیروی مخالف برای بالا رفتن و اوج گرفتن استفاده کنیدو پس هرگز از وجود سختی و زحمت و نیروی مخالف در زندگی و کار و تحصلی خود گله مند نباشید. اینها مخازن انرژی شما هستند و اگر نباشند شاید هرگز صعودی در زندگی شما حاصل نگردد به جای دست روی دست گذاشتن و از ناشناختنی بزرگ به خاطر وجود مشکلات و مخالفتها گله کردن کمی چشم دل خود را باز کنید و به حکمت پنهان در مصیبتها و سختی های زندگی بیاندیشید. بنا را بر این بگذارید که خالق هستی با هیچ موجودی حتی بدترین مخلوقات عالم هم دشمنی ندارد و اگر اتفاقی رخ می دهد که به ظاهر آزار دهنده و ناخشایند است شک نکنید که ناشناختنی بزرگ در هر چه رقم می زند خیر و برکت و سعادت پنهان کرده است این ما هستیم که باید شجاعت رویارویی با جریان مخالف را داشته باشیم ودر وقت صحیح بالهای خود را بگشاییم و چرخش و صعود خود را به سمت بالا را تجربه کنیم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۸۸ ، ۱۹:۴۵
محمدرضا امین

زنجیر عشق (غیر از خدا هیچکس)

 در یک بعد از ظهر سرد و برفی وقتی داشت از سرکار به خانه برمیگشت ، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا شاید متوقف شود.  و کمکش کند

پیاده شد و خودشو معرفی کرد. اسمیت هستم اومدم کمکتون کنم.

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا" لطف شماست.

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسید: "چقدر باید بپردازم؟

سری تکان داد و به زن چنین گفت: شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده­ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همینطور که من به شما کمک کردم.

اگر تو واقعا" می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!

پس خداحافظی کرد رفت. زن هم سوار ماشین شد و به راه افتاد در مسیر خود که داشت می­رفت  کافه کوچکی رو دید و رفت داخل تا چیزی بخوره و بعد هم راهشو ادامه بده، ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست، و احتمالا" هیچ گاه هم نمیخواست بفهمد. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار رو بیاره، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می­خوند اشک در چشمانش جمع شده بود .

در یادداشت چنین نوشته بود: شما هیچ بدهی به من ندارید.

من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا" می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه..." دوستت دارم اسمیت

به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک میکنه و قول بدیم که نگذاریم هیچ وقت زنجیر عشق به ما ختم بشه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۸۸ ، ۱۲:۵۹
محمدرضا امین

چند جمله از دکتر شریعتی

هر کس آن چنان می میرد، که زندگی می کند!

زندگی چیست؟

نان،آزادی،فرهنگ،ایمان،دوست داشتن!

http://i44.tinypic.com/2ushhj4.jpg

خدایا: به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ، بر بی ثمری لحظه هایی که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم، و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.

http://i44.tinypic.com/2ushhj4.jpg

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.

http://i44.tinypic.com/2ushhj4.jpg

اگر نمی توانی بالا روی سیب باش تا افتادنت اندیشه ای را بالا برد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۸۸ ، ۲۱:۱۸
محمدرضا امین

پند لقمان

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
 

لقمان جواب داد:

اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است.
اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۸۸ ، ۲۱:۰۹
محمدرضا امین

5 دقیقه

در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می­کردند که در حال بازی بودند . زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می­رود پسر من است .

مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می­کرد اشاره کرد .
مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : تامی وقت رفتن است .

تامی که دلش نمی­آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟

مرد سرش را تکان داد و قبول کرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : تامی دیر می­شود برویم . ولی تامی باز خواهش کرد 5 دقیقه این دفعه قول می­دهم .

مرد لبخند زد و باز قبول کرد . زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فکر نمی­کنید پسرتان با این کارها لوس بشود ؟

مرد جواب داد دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه­سواری زیر گرفت و کشت . من هیچ­گاه برای سام وقت کافی نگذاشته بودم . و همیشه به خاطر این موضوع غصه می­خورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد تامی تکرار نکنم . تامی فکر می­کند که 5 دقیقه بیش­تر برای بازی کردن وقت دارد ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت می­دهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم . 5 دقیقه­ای که دیگر هرگز نمی­توانم بودن در کنار سام ِ از دست رفته­ام را تجربه کنم .

بعضی وقتها آدم قدر داشته­ها رو خیلی دیر متوجه می­شه . 5 دقیقه ، 10 دقیقه ، و حتی یک روز در کنار عزیزان و خانواده ، می­تونه به خاطره­ای فراموش نشدنی تبدیل بشه . ما گاهی آنقدر خودمون رو درگیر مسائل روزمره می­کنیم که واقعا ً وقت ، انرژی ، فکر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون نداریم . روزها و لحظاتی رو که ممکنه دیگه امکان بازگردوندنش رو نداریم .

این مسئله در میان جوانترها زیاد به چشم می­خوره . ضرر نمی­کنید اگر برای یک روز شده دست مادر و پدرتون رو بگیرید و به تفریح ببرید . یک روز در کنار خانواده ، یک وعده غذا خوردن در طبیعت ، خوردن چای که روی آتیش درست شده باشه و هزار و یک کار لذت بخش دیگه .

قدر عزیزانتون رو بدونید . همیشه می­شه دوست پیدا کرد و با اونها خوش گذروند ، اما همیشه نعمت بزرگ یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر در کنار ما نیست . ممکنه روزی سایه عزیزانمون توی زندگی ما نباشه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۸۸ ، ۲۱:۰۶
محمدرضا امین