زنده اندیشان

۲۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۸ ثبت شده است

اگر چیزهای کوچک این قدرت را داشته باشند که تو را ناراحت کنند، آیا این بیانگر چیزی راجع به ظرفیت تو نیست؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۶:۱۳
محمدرضا امین

اگر چیزهای کوچک این قدرت را داشته باشند که تو را ناراحت کنند، آیا این بیانگر چیزی راجع به ظرفیت تو نیست؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۶:۱۳
محمدرضا امین
راستی تو از کدام دسته ای ؟
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است :


عمده ی آدمها حضورشان مبتنی بر فیزیک است . تنها با لمس ابعاد وجودی آنهاست که قابل فهم می شوند . بنابراین اینها تنها هویت جسمی دارند .


مردگانی متحرک در جهان . خودفروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی گذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی ست.


آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم .


شگفت انگیزترین آدمها . در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم آهسته آهسته درک می کنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان .اما وقتی در بربرابرشان قرار می گیریم قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب می شود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد .

راستی تو از کدام دسته ای ؟
1. آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند . 2. آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی نیستند هم نیستند . 3. آنانی که وقتی هستند هستند و وقتی نیستند هم هستند . 4. آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۶:۰۷
محمدرضا امین
راستی تو از کدام دسته ای ؟
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است :


عمده ی آدمها حضورشان مبتنی بر فیزیک است . تنها با لمس ابعاد وجودی آنهاست که قابل فهم می شوند . بنابراین اینها تنها هویت جسمی دارند .


مردگانی متحرک در جهان . خودفروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی گذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی ست.


آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم .


شگفت انگیزترین آدمها . در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم آهسته آهسته درک می کنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان .اما وقتی در بربرابرشان قرار می گیریم قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب می شود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد .

راستی تو از کدام دسته ای ؟
1. آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند . 2. آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی نیستند هم نیستند . 3. آنانی که وقتی هستند هستند و وقتی نیستند هم هستند . 4. آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۶:۰۷
محمدرضا امین

یک روز بارانیگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز سارای کوچکش را به او داد.
زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید. ماشین را روشن کرد و نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله ای که داشت کلید را داخل ماشین جا گذاشته است.

زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت. پرستار به او گفت که حال سارا هر لحظه بدتر می شود. او جریان کلید اتومبیل را برای پرستار گفت. پرستار به او گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتومبیل را باز کند. زن سریع سنجاق سرش را باز کرد، نگاهی به در انداخت و با ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم از این استفاده کنم.
هوا داشت کم کم تاریک می شد و بارش باران شدت گرفته بود. زن با وجود ناامیدی زانو زد و گفت: "خدایا کمکم کن". در همین لحظه مردی ژولیده با لباس های کهنه به سویش آمد. زن یک لحظه با دیدن قیافه ی مرد ترسید و با خودش گفت: خدای بزرگ من از تو کمک خواستم آنوقت این مرد ...!

زبان زن از ترس بند آمده بود. مرد به او نزدیک شد و گفت: خانم مشکلی پیش آمده؟
زن جواب داد: بله دخترم خیلی مریض است و من باید هر چه سریعتر به خانه برسم ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته ام و نمی توام در ماشین را باز کنم.
مرد از او پرسید آیا سنجاق سر همراه دارد؟
زن فوراً سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز کرد.
زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت: "خدایا متشکرم"

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

سپس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم، شما مرد شریفی هستید.
مرد سرش را برگرداند و گفت: "نه خانم، من مرد شریفی نیستم، من یک دزد اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد شده ام."
خدا برای زن یک کمک فرستاده بود، آن هم از نوع حرفه ای!
زن به پاس جبران مساعدت آن مرد ناشناس آدرس شرکتش را به مرد داد و از او خواست که فردای آن روز حتماً به دیدنش برود.
فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس شد، فکرش را هم نمی کرد که روزی به عنوان راننده ی مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود.

عجب معلم سختگیری است این روزگار که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۷:۴۷
محمدرضا امین

یک روز بارانیگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز سارای کوچکش را به او داد.
زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید. ماشین را روشن کرد و نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله ای که داشت کلید را داخل ماشین جا گذاشته است.

زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت. پرستار به او گفت که حال سارا هر لحظه بدتر می شود. او جریان کلید اتومبیل را برای پرستار گفت. پرستار به او گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتومبیل را باز کند. زن سریع سنجاق سرش را باز کرد، نگاهی به در انداخت و با ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم از این استفاده کنم.
هوا داشت کم کم تاریک می شد و بارش باران شدت گرفته بود. زن با وجود ناامیدی زانو زد و گفت: "خدایا کمکم کن". در همین لحظه مردی ژولیده با لباس های کهنه به سویش آمد. زن یک لحظه با دیدن قیافه ی مرد ترسید و با خودش گفت: خدای بزرگ من از تو کمک خواستم آنوقت این مرد ...!

زبان زن از ترس بند آمده بود. مرد به او نزدیک شد و گفت: خانم مشکلی پیش آمده؟
زن جواب داد: بله دخترم خیلی مریض است و من باید هر چه سریعتر به خانه برسم ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته ام و نمی توام در ماشین را باز کنم.
مرد از او پرسید آیا سنجاق سر همراه دارد؟
زن فوراً سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز کرد.
زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت: "خدایا متشکرم"

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

سپس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم، شما مرد شریفی هستید.
مرد سرش را برگرداند و گفت: "نه خانم، من مرد شریفی نیستم، من یک دزد اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد شده ام."
خدا برای زن یک کمک فرستاده بود، آن هم از نوع حرفه ای!
زن به پاس جبران مساعدت آن مرد ناشناس آدرس شرکتش را به مرد داد و از او خواست که فردای آن روز حتماً به دیدنش برود.
فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس شد، فکرش را هم نمی کرد که روزی به عنوان راننده ی مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود.

عجب معلم سختگیری است این روزگار که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۷:۴۷
محمدرضا امین
فردین بودن را بیاموز !

یادش به خیر فردین، آنقدر مردانگی را درست و غلط نشانِ ما داد که خودش به یک فرهنگ تبدیل شد، فرهنگِ فردینی ...

هزار بار به خاطر دوست از عشق اش گذشت، بغض کرد و رفت توی تنهایی که مبادا دوست برنجد، از عشق اش گذشت تا دوست آرام باشد و آرام زندگی کند، هزار بار مُرد تا دوست زنده بماند .

فردین را که یادتان هست؟ فردینی که سیاه و سفید بود، فقط سیاه و سفید بود و البته آن سال های دور هنوز مثلِ ما رنگی و رنگ وارنگ نشده بود...

فردین آثارِ دیل کارنگی را نخوانده بود، آثارِ آبتونی رابینز را هم نخوانده بود، احتمالا نه اسم فروید را شنیده بود نه اسم بولگاکف یا دریدا یا هیچ فیلسوف و روانشناسِ دیگری را، آیین دوست یابی را هم نخوانده بود... اما راستی چرا فردین، فردین شد؟ چرا فردین جزو فرهنگِ اخلاقی ما شد؟ چرا برای ما ضرب المثل شده؟

در همه ی فیلم هایش همیشه یک دوست بود که او برایش از همه چیز و همه ی عشق اش بگذرد، کتاب هم که نخوانده بود، سیاه و سفید هم که بود، امکانات هم که نداشت... راستی چرا او فردین شد و ما مثل یک مشت ابلهِ از خود راضی، مثلِ یک مشت احمق فکر می کنیم کسی هستیم ؟ راستی چرا هر چه بیشتر می خوانیم و می نویسیم، ابله تر و نادان تر و خودخواه تر و خود بزرگ بین ترمی شویم ؟ فردین که هیچوقت ادعای روشنفکری نکرد، اما انگار از همه ی ما در اخلاق دو سه قدم جلوتر بود. حالا کدام یک از ما از خانه و زندگی و عشق اش برای دیگری می گذرد؟ تازه او سیاه و سفید بود و بدونِ امکانات، ما که رنگی هستیم و با هزار جور امکان ، اینترنت و ماهواره و موبایل هم که نداشت تا بخواهد خودنمایی کند، اسمِ " فیلمفارسی " هم که رویش گذاشتیم، یک چیزی مثلِ" فیلمِ هندی "، اما فردین، همین فردینِ فیلمفارسی خیلی خیلی از ما جلوتر بود، چهل سالِ پیش رفتار و کردارش از همین الانِ ما انگار جلوتر بود...

چه بخواهیم و چه نخواهیم، فردین فرهنگ شد، یک جور فرهنگِ اخلاقی، من و تو و سانسور و سینما و اداره ارشاد و پلیسِ 110  هم نمی توانیم حذف اش کنیم، چیزِ ریشه دار و قدرتمند را نمی شود حذف کرد، حتی اگر بر خلافِ میلِ ما باشد .

بگذریم .

فیلمِ مارمولک یادتان هست؟ کتاب شازده کوچولو یادتان هست؟ یک بخشی از آن را برای یادآوری دوباره تکرار می کنم :

آدم ها همه چیز را همین جور حاضر و آماده از مغازه می خرند

اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست .

تو اگر دوست می خواهی، مرا اهلی کن

پرسید : اهلی کردن یعنی چه؟

گفت : یعنی ایجادِ علاقه کردن

و این چیزی است که این روزها فراموش شده

پرسید :راهش چیست؟

گفت : باید صبور باشی

خیلی صبور ...

خب ، حالا به من بگویید فردین در چهل _  پنجاه سال پیش این چیزها را خوانده بود و می دانست، که آنقدر برای دوست مایه می گذاشت؟

راستی ما کجاییم ؟ انگار فقط حرف می زنیم، بلد نیستیم عمل کنیم، به خدا بلد نیستیم، فقط قشنگ حرف می زنیم، مثلِ من که فقط قشنگ حرف می زنم و بلد نیستم ...

ای کاش یاد بگیرم عشق ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، دوست ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، و با عشق کسی را آزار ندهم، با نام عشق کسی را آزار ندهم، باور کنید این آزار معنایش عشق نیست، من هم بلد نیستم، من هم می خواهم یکی بیاید و یادم بدهد، شده ام مثلِ خری که بارش کتاب است...

م . روان شید  بودن خیلی مهم نیست، یعنی اصلا مهم نیست، فردین بودن و اخلاقِ فردینی داشتن و فردینی دوست داشتن به نظرم مهم است .

برای عشق  نمی خواهم " مهدی سیگاریان" باشم ، برای عشق و زندگی باید فردین بود ...

خدایا ! فردین بودن را به من بیاموز، خودم یاد می گیرم تا چگونه فردینی زندگی کنم و فردینی بمیرم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۴۰
محمدرضا امین
فردین بودن را بیاموز !

یادش به خیر فردین، آنقدر مردانگی را درست و غلط نشانِ ما داد که خودش به یک فرهنگ تبدیل شد، فرهنگِ فردینی ...

هزار بار به خاطر دوست از عشق اش گذشت، بغض کرد و رفت توی تنهایی که مبادا دوست برنجد، از عشق اش گذشت تا دوست آرام باشد و آرام زندگی کند، هزار بار مُرد تا دوست زنده بماند .

فردین را که یادتان هست؟ فردینی که سیاه و سفید بود، فقط سیاه و سفید بود و البته آن سال های دور هنوز مثلِ ما رنگی و رنگ وارنگ نشده بود...

فردین آثارِ دیل کارنگی را نخوانده بود، آثارِ آبتونی رابینز را هم نخوانده بود، احتمالا نه اسم فروید را شنیده بود نه اسم بولگاکف یا دریدا یا هیچ فیلسوف و روانشناسِ دیگری را، آیین دوست یابی را هم نخوانده بود... اما راستی چرا فردین، فردین شد؟ چرا فردین جزو فرهنگِ اخلاقی ما شد؟ چرا برای ما ضرب المثل شده؟

در همه ی فیلم هایش همیشه یک دوست بود که او برایش از همه چیز و همه ی عشق اش بگذرد، کتاب هم که نخوانده بود، سیاه و سفید هم که بود، امکانات هم که نداشت... راستی چرا او فردین شد و ما مثل یک مشت ابلهِ از خود راضی، مثلِ یک مشت احمق فکر می کنیم کسی هستیم ؟ راستی چرا هر چه بیشتر می خوانیم و می نویسیم، ابله تر و نادان تر و خودخواه تر و خود بزرگ بین ترمی شویم ؟ فردین که هیچوقت ادعای روشنفکری نکرد، اما انگار از همه ی ما در اخلاق دو سه قدم جلوتر بود. حالا کدام یک از ما از خانه و زندگی و عشق اش برای دیگری می گذرد؟ تازه او سیاه و سفید بود و بدونِ امکانات، ما که رنگی هستیم و با هزار جور امکان ، اینترنت و ماهواره و موبایل هم که نداشت تا بخواهد خودنمایی کند، اسمِ " فیلمفارسی " هم که رویش گذاشتیم، یک چیزی مثلِ" فیلمِ هندی "، اما فردین، همین فردینِ فیلمفارسی خیلی خیلی از ما جلوتر بود، چهل سالِ پیش رفتار و کردارش از همین الانِ ما انگار جلوتر بود...

چه بخواهیم و چه نخواهیم، فردین فرهنگ شد، یک جور فرهنگِ اخلاقی، من و تو و سانسور و سینما و اداره ارشاد و پلیسِ 110  هم نمی توانیم حذف اش کنیم، چیزِ ریشه دار و قدرتمند را نمی شود حذف کرد، حتی اگر بر خلافِ میلِ ما باشد .

بگذریم .

فیلمِ مارمولک یادتان هست؟ کتاب شازده کوچولو یادتان هست؟ یک بخشی از آن را برای یادآوری دوباره تکرار می کنم :

آدم ها همه چیز را همین جور حاضر و آماده از مغازه می خرند

اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست .

تو اگر دوست می خواهی، مرا اهلی کن

پرسید : اهلی کردن یعنی چه؟

گفت : یعنی ایجادِ علاقه کردن

و این چیزی است که این روزها فراموش شده

پرسید :راهش چیست؟

گفت : باید صبور باشی

خیلی صبور ...

خب ، حالا به من بگویید فردین در چهل _  پنجاه سال پیش این چیزها را خوانده بود و می دانست، که آنقدر برای دوست مایه می گذاشت؟

راستی ما کجاییم ؟ انگار فقط حرف می زنیم، بلد نیستیم عمل کنیم، به خدا بلد نیستیم، فقط قشنگ حرف می زنیم، مثلِ من که فقط قشنگ حرف می زنم و بلد نیستم ...

ای کاش یاد بگیرم عشق ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، دوست ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، و با عشق کسی را آزار ندهم، با نام عشق کسی را آزار ندهم، باور کنید این آزار معنایش عشق نیست، من هم بلد نیستم، من هم می خواهم یکی بیاید و یادم بدهد، شده ام مثلِ خری که بارش کتاب است...

م . روان شید  بودن خیلی مهم نیست، یعنی اصلا مهم نیست، فردین بودن و اخلاقِ فردینی داشتن و فردینی دوست داشتن به نظرم مهم است .

برای عشق  نمی خواهم " مهدی سیگاریان" باشم ، برای عشق و زندگی باید فردین بود ...

خدایا ! فردین بودن را به من بیاموز، خودم یاد می گیرم تا چگونه فردینی زندگی کنم و فردینی بمیرم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۴۰
محمدرضا امین

دختری که تا دیروز شانس زنده ماندن نداشت امروز در مسابقه دوشیزه بریتانیا حرف اول را میزند !
 

مریلین لارن وقتی متولد شد یک دست و چهار کلیه داشت و امروز با اینکه معده بسیار ضعیفی دارد قصد دارد رویای کودکیش را به واقعیت تبدیل کند و به یک مدل تبدیل شود.

مریلین لارن ۱۵ ساله که از طریق لوله غذا می خورد و ورم مفاصل او را عذاب میدهد هزاران دختر را در مسابقه ملی مدل ها در بریتانیا شکست داده است و به فینال راه پیدا کرده است.

مریلین زمانی که به دنیا آمد زیر ۲ پوند وزن داشت و وی همکنون از خودجنبایی سندرم زجر میبرد - یک حالت نادر که اجازه نمی دهد معده او غذا را خوب هضم کند.

  http://www.salijoon.info/mail/880219/ll/u.jpg

  او مجبور است ۱۶ ساعت در روز برای اینکه غذا را از طریق لوله مستقیماً وارد روده خود کند وقت صرف کند.

او مجبور است هرجا که میرود دستگاه خود را با خود حمل کند.

این دختر نوجوان تا کنون صدها عمل جراحی را بر روی بدنش تجربه کرده است. او همچنین با چهار کلیه متولد شده است و برای درد مفاصل مجبور است قرص استفاده کند.

برخلاف فیزیک بدنی اش ، مریلین به فینال مسابقه دوشیزه نوجوان بریتانیا راه پیدا کرده است. او توسط یک استعداد یاب در شو لباس بیرمنگهام کشف شد.

او دارد پا بر جای مدل و ستاره تلویزیونی مورد علاقه اش کیت پرایس می گذارد و می تواند در ماه های اخیر  در  CatWalk ( مسیری که مدل ها برای نمایش لباس در جلوی حضار راه میروند ) راه برود.

این دختر نوجوان که در ماه می باید یک عمل جراحی دیگر را تجربه کند می گوید : هیچوقت فکر مدل شدنم به ذهنم خطور نکرده بود ولی الان میخواهم برنده باشم.

 

http://www.salijoon.info/mail/880219/ll/r.jpg

مریلین که کودکی زود رس است 12 هفته زودتر به دنیا آمد و تا دوران بچگی نمی توانست به راحتی غذا بخورد زیرا معده او قادر به هضم غذا نیست و این عمر باعث حالت تهوع وی میشود.

مریلین با تمام ناتوانی دارای کمربند آبی کاراته است.

مادر 46 ساله او که دائماً از دخترش مراقبت می کند می گوید : دختر من دختری به تمام معنا است.

او می گوید : معلمان در مدرسه به من گفته اند بعضی اوقات شرمشان می شود که مریلین را می بینند زیرا از دیدن یک لکه بر روی صورت خودشان انقدر ناراحت هستند ولی مریلین با داشتن چنین ناتوانی جسمی دختری بی نظیر است.

 

 

توجه!           توجه!

هدف از ارسال اینگونه مطالب این نیست که باعث ناراحت کردن شما شویم بلکه می خواهیم گاهی یادآور نعمت هایی که خداوند به ما عطا کرده و ما (بعضی از ما ها) زیاد به آنها توجه نداریم و به چشم نمی بینیم باشیم مثل سلامتی! و از خدای مهربان و بخشنده ی خود همیشه شکرگزار باشیم.

موفق و پیروز باشید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۱:۳۶
محمدرضا امین

دختری که تا دیروز شانس زنده ماندن نداشت امروز در مسابقه دوشیزه بریتانیا حرف اول را میزند !
 

مریلین لارن وقتی متولد شد یک دست و چهار کلیه داشت و امروز با اینکه معده بسیار ضعیفی دارد قصد دارد رویای کودکیش را به واقعیت تبدیل کند و به یک مدل تبدیل شود.

مریلین لارن ۱۵ ساله که از طریق لوله غذا می خورد و ورم مفاصل او را عذاب میدهد هزاران دختر را در مسابقه ملی مدل ها در بریتانیا شکست داده است و به فینال راه پیدا کرده است.

مریلین زمانی که به دنیا آمد زیر ۲ پوند وزن داشت و وی همکنون از خودجنبایی سندرم زجر میبرد - یک حالت نادر که اجازه نمی دهد معده او غذا را خوب هضم کند.

  http://www.salijoon.info/mail/880219/ll/u.jpg

  او مجبور است ۱۶ ساعت در روز برای اینکه غذا را از طریق لوله مستقیماً وارد روده خود کند وقت صرف کند.

او مجبور است هرجا که میرود دستگاه خود را با خود حمل کند.

این دختر نوجوان تا کنون صدها عمل جراحی را بر روی بدنش تجربه کرده است. او همچنین با چهار کلیه متولد شده است و برای درد مفاصل مجبور است قرص استفاده کند.

برخلاف فیزیک بدنی اش ، مریلین به فینال مسابقه دوشیزه نوجوان بریتانیا راه پیدا کرده است. او توسط یک استعداد یاب در شو لباس بیرمنگهام کشف شد.

او دارد پا بر جای مدل و ستاره تلویزیونی مورد علاقه اش کیت پرایس می گذارد و می تواند در ماه های اخیر  در  CatWalk ( مسیری که مدل ها برای نمایش لباس در جلوی حضار راه میروند ) راه برود.

این دختر نوجوان که در ماه می باید یک عمل جراحی دیگر را تجربه کند می گوید : هیچوقت فکر مدل شدنم به ذهنم خطور نکرده بود ولی الان میخواهم برنده باشم.

 

http://www.salijoon.info/mail/880219/ll/r.jpg

مریلین که کودکی زود رس است 12 هفته زودتر به دنیا آمد و تا دوران بچگی نمی توانست به راحتی غذا بخورد زیرا معده او قادر به هضم غذا نیست و این عمر باعث حالت تهوع وی میشود.

مریلین با تمام ناتوانی دارای کمربند آبی کاراته است.

مادر 46 ساله او که دائماً از دخترش مراقبت می کند می گوید : دختر من دختری به تمام معنا است.

او می گوید : معلمان در مدرسه به من گفته اند بعضی اوقات شرمشان می شود که مریلین را می بینند زیرا از دیدن یک لکه بر روی صورت خودشان انقدر ناراحت هستند ولی مریلین با داشتن چنین ناتوانی جسمی دختری بی نظیر است.

 

 

توجه!           توجه!

هدف از ارسال اینگونه مطالب این نیست که باعث ناراحت کردن شما شویم بلکه می خواهیم گاهی یادآور نعمت هایی که خداوند به ما عطا کرده و ما (بعضی از ما ها) زیاد به آنها توجه نداریم و به چشم نمی بینیم باشیم مثل سلامتی! و از خدای مهربان و بخشنده ی خود همیشه شکرگزار باشیم.

موفق و پیروز باشید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۱:۳۶
محمدرضا امین