زنده اندیشان

فردین بودن را بیاموز !

سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۱۲:۴۰ ب.ظ
فردین بودن را بیاموز !

یادش به خیر فردین، آنقدر مردانگی را درست و غلط نشانِ ما داد که خودش به یک فرهنگ تبدیل شد، فرهنگِ فردینی ...

هزار بار به خاطر دوست از عشق اش گذشت، بغض کرد و رفت توی تنهایی که مبادا دوست برنجد، از عشق اش گذشت تا دوست آرام باشد و آرام زندگی کند، هزار بار مُرد تا دوست زنده بماند .

فردین را که یادتان هست؟ فردینی که سیاه و سفید بود، فقط سیاه و سفید بود و البته آن سال های دور هنوز مثلِ ما رنگی و رنگ وارنگ نشده بود...

فردین آثارِ دیل کارنگی را نخوانده بود، آثارِ آبتونی رابینز را هم نخوانده بود، احتمالا نه اسم فروید را شنیده بود نه اسم بولگاکف یا دریدا یا هیچ فیلسوف و روانشناسِ دیگری را، آیین دوست یابی را هم نخوانده بود... اما راستی چرا فردین، فردین شد؟ چرا فردین جزو فرهنگِ اخلاقی ما شد؟ چرا برای ما ضرب المثل شده؟

در همه ی فیلم هایش همیشه یک دوست بود که او برایش از همه چیز و همه ی عشق اش بگذرد، کتاب هم که نخوانده بود، سیاه و سفید هم که بود، امکانات هم که نداشت... راستی چرا او فردین شد و ما مثل یک مشت ابلهِ از خود راضی، مثلِ یک مشت احمق فکر می کنیم کسی هستیم ؟ راستی چرا هر چه بیشتر می خوانیم و می نویسیم، ابله تر و نادان تر و خودخواه تر و خود بزرگ بین ترمی شویم ؟ فردین که هیچوقت ادعای روشنفکری نکرد، اما انگار از همه ی ما در اخلاق دو سه قدم جلوتر بود. حالا کدام یک از ما از خانه و زندگی و عشق اش برای دیگری می گذرد؟ تازه او سیاه و سفید بود و بدونِ امکانات، ما که رنگی هستیم و با هزار جور امکان ، اینترنت و ماهواره و موبایل هم که نداشت تا بخواهد خودنمایی کند، اسمِ " فیلمفارسی " هم که رویش گذاشتیم، یک چیزی مثلِ" فیلمِ هندی "، اما فردین، همین فردینِ فیلمفارسی خیلی خیلی از ما جلوتر بود، چهل سالِ پیش رفتار و کردارش از همین الانِ ما انگار جلوتر بود...

چه بخواهیم و چه نخواهیم، فردین فرهنگ شد، یک جور فرهنگِ اخلاقی، من و تو و سانسور و سینما و اداره ارشاد و پلیسِ 110  هم نمی توانیم حذف اش کنیم، چیزِ ریشه دار و قدرتمند را نمی شود حذف کرد، حتی اگر بر خلافِ میلِ ما باشد .

بگذریم .

فیلمِ مارمولک یادتان هست؟ کتاب شازده کوچولو یادتان هست؟ یک بخشی از آن را برای یادآوری دوباره تکرار می کنم :

آدم ها همه چیز را همین جور حاضر و آماده از مغازه می خرند

اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست .

تو اگر دوست می خواهی، مرا اهلی کن

پرسید : اهلی کردن یعنی چه؟

گفت : یعنی ایجادِ علاقه کردن

و این چیزی است که این روزها فراموش شده

پرسید :راهش چیست؟

گفت : باید صبور باشی

خیلی صبور ...

خب ، حالا به من بگویید فردین در چهل _  پنجاه سال پیش این چیزها را خوانده بود و می دانست، که آنقدر برای دوست مایه می گذاشت؟

راستی ما کجاییم ؟ انگار فقط حرف می زنیم، بلد نیستیم عمل کنیم، به خدا بلد نیستیم، فقط قشنگ حرف می زنیم، مثلِ من که فقط قشنگ حرف می زنم و بلد نیستم ...

ای کاش یاد بگیرم عشق ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، دوست ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، و با عشق کسی را آزار ندهم، با نام عشق کسی را آزار ندهم، باور کنید این آزار معنایش عشق نیست، من هم بلد نیستم، من هم می خواهم یکی بیاید و یادم بدهد، شده ام مثلِ خری که بارش کتاب است...

م . روان شید  بودن خیلی مهم نیست، یعنی اصلا مهم نیست، فردین بودن و اخلاقِ فردینی داشتن و فردینی دوست داشتن به نظرم مهم است .

برای عشق  نمی خواهم " مهدی سیگاریان" باشم ، برای عشق و زندگی باید فردین بود ...

خدایا ! فردین بودن را به من بیاموز، خودم یاد می گیرم تا چگونه فردینی زندگی کنم و فردینی بمیرم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۲/۲۲
محمدرضا امین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی