زنده اندیشان

۱۳۶ مطلب در بهمن ۱۳۸۷ ثبت شده است

شنبه نهم آذر 1387


Mark Cuban [از فروش کیسه های زباله تا قرار گرفتن در لیست میلیادرها]


« Mark Cuban» در یک خانواده متوسط در «Pitts burgh» ایالات متحده متولد شد. از همان دوران کودکی و نوجوانی به دلیل وضعیت اقتصادی خانواده و همچینین به سبب علاقه فراوان خودش به تجارت به این عرصه قدم گذاشت. در سن 12 سالگی کودکی دست و پا چلفتی با یک عینک ته استکانی در محله های اطراف کیسه زباله می فروخت. و اندک درآمد خود را صرف هزینه های ضروری کودکانه اش می کرد. در همان روزها بود که اصول اولیه تجارت را به خوبی آموخت؛ او دریافت که هیچ شغلی سبب کاهش اعتبار اجتماعی نمی شود و از سویی دیگر آموخت که برای کسب درآمد حتما نیازی نیست که انسان سرمایه کلان اولیه داشته باشد.
 او که در مدرسه علیرغم مشکل بینایی و همچنین فرصت اندک برای درس خواندن به سبب کار روزانه اش توانسته بود. همواره بهترین نمرات را به دست آورد، به عنوان یکی از بهترین شاگردان مدرسه دوران تحصیلی را به اتمام رسانده و تصمیم به ورود به دانشگاه گرفت. رشته مورد علاقه او با بازرگانی بود و در سراسر ایالات متحده تنها ده دانشگاه تدریس این رشته را در اختیار داشتند. از میان این ده دانشگاه، کم هزینه ترین یعنی دانشگاه «Indiana» را برگزید وبرای ادامه تحصیل وارد آنجا شد. اگر چه«Indiana» در مقایسه با دیگران کم هزینه تر بود اما به هر حال دوران دانشجویی نیز خرج و مخارج خاص خود را داشت. و «Mark» برای تامین هزینه هایش به مشاغل گوناگونی روی آورد تا بتواند حداقل علاوه بر هزینه تحصیل، خود را از گرسنگی برهاند.
 از همان سال اول با مشکلات فراوانی روبه رو شد: سنگینی هزینه ها و اجبار او برای روی آوردن به حرفه های مختلف از یکسو و رفتار خشن و ناملایم ناظم دانشکده از سویی دیگر هر لحظه او را تشویق به ترک تحصیل می کرد؛ اما علاقه او به بازرگانی توانست تا اخذ مدرک کارشناسی با بهترین نمرات او را همراهی سازدولی دیگر هر لحظه او را تشویق به ترک تحصیل می کرد؛ اما علاقه او به بازرگانی توانست تا اخذ مدرک کارشناسی با بهترین نمرات او را همراهی می سازد ولی دیگر تاب ادامه تحصیل برای MBA را نداشت. از همین رو به کارشناسی اکتفا کرد و از دانشگاه بیرون آمد.
 با بیرون آمدن از دانشگاه «Cuban» تصمیم گرفت تا تمامی آموخته ها و تجربیات این سالهای سخت را به کار بندد. و تلاش خود را برای آینده ای روشن آغاز نماید. او که با نیاز بازار وقت جامعه به خوبی آَشنایی داشت تصمیم گرفت تا وارد وضعیت کامپیوتر شود، صنعتی که حتی کوچکترین اطلاعاتی در مورد آن نداشت! با بکار گیری تمامی زوایای اقتصادی و همچنین مطالعه بسیار در مورد مسائل ابتدایی این عرصه، «Cuban» در سال 1983 یک شرکت کامپیوتری با نام «MICroSolutinos» و با کاربری مشاوره کامپیوتری بنا کرد که در عرض چند سال به سرعت به اولین شرکت مشاوره و ادغام سیستم ها تبدیل شدو واز سالی 1990 این شرکت سالانه درآمدی معادل 30 میلیون دلار به دست آورد. اما در آمد واقعی زمانی عاید«Cuban» شد که کمپانی بزرگ «COMPU Sever» اقدام به خرید شرکت«cuban » نمود ودر جریان این معامله سرمایه بسیار خوبی از آن او کرد.
 با بدست آوردن این گنج باور نکردنی«Cuban» دیگر تمامی روزهای سخت گذشته را پشت سر گذاشته بود وحال تمامی رویاهایش را در عالم واقعیت می دید. او که در دوران کودکی همیشه آرزو داشت همانند اشراف زاده ها در گوشه ای بنشیند و از گذر زندگی لذت ببرد، تصمیمم گرفت تا کسب و کار را رها کرده و روزهای خوش زندگی را آغاز نماید.
 از این رو به همراه یکی از هم کلاسی های قدیمی اش در «Indiana» خانه ای در «Dalls» خرید و هر دو به اتفاق هم به یاد آوری خاطرات تلخ و شیرین گذشته پرداختند. اگر چه «Cuban»  به طور فیزیکی به کار اشتغال نداشت اما ذهن او همواره درگیر مسائل متعدد بود. او که علاقه شدیدی به ورزش بسکتبال داشت، به خود می اندیشید که چرا نمی تواند بازی تیم های مورد علاقه اش را از رادیو دنبال نماید، همین فکر جرقه ای بود برای یک پدیده نوین! "چرا نمی شود شبکه های رادیویی و تلویزیونی را مستیما از طریق اینترنت دریافت کرد؟ "
 این سوال به تولد «Broadcast.com» در سال 1995 انجامید و در نتیجه آن«Cuban» به شهرت بسیار بالایی دریافت.
 با روی کار آمدن«Broadcast.com» دیگر تمامی کاربران اینترنتی قادر بودند تمامی برنامه های داخواهشان را به طور مستقیم از طریق اینترنت دریافت کنند و این مساله شور و هیجان خاصی در میان مردم پدید آورد. چندی بعد در سال 1999 کمپانی «yahoo» این سایت را به مبلغ 2 میلیارد دلار «Cuban» خرید و با این اقدام او را روانه لیست میلیارددرهای دنیا نمود.
 حال او حتی از رویاهای کودکانه اش نیز فراتر رفته بود و دیگر نمی توانست با این سرمایه چه کند؟! ابتدا خانه ای به مساحت 6000 مترمربع در «Dallas» خریداری کرد وبعد یک هواپیمای شخص به قمیت 41 میلیون دلار برای خرید و سرانجام بهترین هدیه زندگی اش را به خودش داد: خرید  یکی از تیم های بسکتبال حاضر درNBA با نام «dallas Mavericks» به مبلغ 280 هزار دلار!


  .
 عشق و علاقه فراوان او به این رشته ورزشی سبب شد تا او یک شبکه ورزشی تلویزیون را مختص به این تیم نمایدو همچنین در خطوط هوایی.America Airlines اقدام به بخش مسابقات این تیم می نماید. نکته قابل توجه در مورد تعصب بیش از حد به این رشته و این تیم آن است که او تا به این سن ازداوج نکرده و حتی قصد ازدواج نیز ندارد و چرا که او خود را در عقد تیم بستکبالش می داند وزندگی مشترکین با این تیم را به زندگی های رایج فعلی ترجیح می دهد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۴۳
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387


Mark Cuban [از فروش کیسه های زباله تا قرار گرفتن در لیست میلیادرها]


« Mark Cuban» در یک خانواده متوسط در «Pitts burgh» ایالات متحده متولد شد. از همان دوران کودکی و نوجوانی به دلیل وضعیت اقتصادی خانواده و همچینین به سبب علاقه فراوان خودش به تجارت به این عرصه قدم گذاشت. در سن 12 سالگی کودکی دست و پا چلفتی با یک عینک ته استکانی در محله های اطراف کیسه زباله می فروخت. و اندک درآمد خود را صرف هزینه های ضروری کودکانه اش می کرد. در همان روزها بود که اصول اولیه تجارت را به خوبی آموخت؛ او دریافت که هیچ شغلی سبب کاهش اعتبار اجتماعی نمی شود و از سویی دیگر آموخت که برای کسب درآمد حتما نیازی نیست که انسان سرمایه کلان اولیه داشته باشد.
 او که در مدرسه علیرغم مشکل بینایی و همچنین فرصت اندک برای درس خواندن به سبب کار روزانه اش توانسته بود. همواره بهترین نمرات را به دست آورد، به عنوان یکی از بهترین شاگردان مدرسه دوران تحصیلی را به اتمام رسانده و تصمیم به ورود به دانشگاه گرفت. رشته مورد علاقه او با بازرگانی بود و در سراسر ایالات متحده تنها ده دانشگاه تدریس این رشته را در اختیار داشتند. از میان این ده دانشگاه، کم هزینه ترین یعنی دانشگاه «Indiana» را برگزید وبرای ادامه تحصیل وارد آنجا شد. اگر چه«Indiana» در مقایسه با دیگران کم هزینه تر بود اما به هر حال دوران دانشجویی نیز خرج و مخارج خاص خود را داشت. و «Mark» برای تامین هزینه هایش به مشاغل گوناگونی روی آورد تا بتواند حداقل علاوه بر هزینه تحصیل، خود را از گرسنگی برهاند.
 از همان سال اول با مشکلات فراوانی روبه رو شد: سنگینی هزینه ها و اجبار او برای روی آوردن به حرفه های مختلف از یکسو و رفتار خشن و ناملایم ناظم دانشکده از سویی دیگر هر لحظه او را تشویق به ترک تحصیل می کرد؛ اما علاقه او به بازرگانی توانست تا اخذ مدرک کارشناسی با بهترین نمرات او را همراهی سازدولی دیگر هر لحظه او را تشویق به ترک تحصیل می کرد؛ اما علاقه او به بازرگانی توانست تا اخذ مدرک کارشناسی با بهترین نمرات او را همراهی می سازد ولی دیگر تاب ادامه تحصیل برای MBA را نداشت. از همین رو به کارشناسی اکتفا کرد و از دانشگاه بیرون آمد.
 با بیرون آمدن از دانشگاه «Cuban» تصمیم گرفت تا تمامی آموخته ها و تجربیات این سالهای سخت را به کار بندد. و تلاش خود را برای آینده ای روشن آغاز نماید. او که با نیاز بازار وقت جامعه به خوبی آَشنایی داشت تصمیم گرفت تا وارد وضعیت کامپیوتر شود، صنعتی که حتی کوچکترین اطلاعاتی در مورد آن نداشت! با بکار گیری تمامی زوایای اقتصادی و همچنین مطالعه بسیار در مورد مسائل ابتدایی این عرصه، «Cuban» در سال 1983 یک شرکت کامپیوتری با نام «MICroSolutinos» و با کاربری مشاوره کامپیوتری بنا کرد که در عرض چند سال به سرعت به اولین شرکت مشاوره و ادغام سیستم ها تبدیل شدو واز سالی 1990 این شرکت سالانه درآمدی معادل 30 میلیون دلار به دست آورد. اما در آمد واقعی زمانی عاید«Cuban» شد که کمپانی بزرگ «COMPU Sever» اقدام به خرید شرکت«cuban » نمود ودر جریان این معامله سرمایه بسیار خوبی از آن او کرد.
 با بدست آوردن این گنج باور نکردنی«Cuban» دیگر تمامی روزهای سخت گذشته را پشت سر گذاشته بود وحال تمامی رویاهایش را در عالم واقعیت می دید. او که در دوران کودکی همیشه آرزو داشت همانند اشراف زاده ها در گوشه ای بنشیند و از گذر زندگی لذت ببرد، تصمیمم گرفت تا کسب و کار را رها کرده و روزهای خوش زندگی را آغاز نماید.
 از این رو به همراه یکی از هم کلاسی های قدیمی اش در «Indiana» خانه ای در «Dalls» خرید و هر دو به اتفاق هم به یاد آوری خاطرات تلخ و شیرین گذشته پرداختند. اگر چه «Cuban»  به طور فیزیکی به کار اشتغال نداشت اما ذهن او همواره درگیر مسائل متعدد بود. او که علاقه شدیدی به ورزش بسکتبال داشت، به خود می اندیشید که چرا نمی تواند بازی تیم های مورد علاقه اش را از رادیو دنبال نماید، همین فکر جرقه ای بود برای یک پدیده نوین! "چرا نمی شود شبکه های رادیویی و تلویزیونی را مستیما از طریق اینترنت دریافت کرد؟ "
 این سوال به تولد «Broadcast.com» در سال 1995 انجامید و در نتیجه آن«Cuban» به شهرت بسیار بالایی دریافت.
 با روی کار آمدن«Broadcast.com» دیگر تمامی کاربران اینترنتی قادر بودند تمامی برنامه های داخواهشان را به طور مستقیم از طریق اینترنت دریافت کنند و این مساله شور و هیجان خاصی در میان مردم پدید آورد. چندی بعد در سال 1999 کمپانی «yahoo» این سایت را به مبلغ 2 میلیارد دلار «Cuban» خرید و با این اقدام او را روانه لیست میلیارددرهای دنیا نمود.
 حال او حتی از رویاهای کودکانه اش نیز فراتر رفته بود و دیگر نمی توانست با این سرمایه چه کند؟! ابتدا خانه ای به مساحت 6000 مترمربع در «Dallas» خریداری کرد وبعد یک هواپیمای شخص به قمیت 41 میلیون دلار برای خرید و سرانجام بهترین هدیه زندگی اش را به خودش داد: خرید  یکی از تیم های بسکتبال حاضر درNBA با نام «dallas Mavericks» به مبلغ 280 هزار دلار!


  .
 عشق و علاقه فراوان او به این رشته ورزشی سبب شد تا او یک شبکه ورزشی تلویزیون را مختص به این تیم نمایدو همچنین در خطوط هوایی.America Airlines اقدام به بخش مسابقات این تیم می نماید. نکته قابل توجه در مورد تعصب بیش از حد به این رشته و این تیم آن است که او تا به این سن ازداوج نکرده و حتی قصد ازدواج نیز ندارد و چرا که او خود را در عقد تیم بستکبالش می داند وزندگی مشترکین با این تیم را به زندگی های رایج فعلی ترجیح می دهد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۴۳
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387



Carlos Ghosn [مدیر کمپانی نیسان ژاپن و رنوی فرانسه ]



«carlos Ghosn» از جمله معدود مغزهای متفکری است که با قدرت اندیشه بالای خود توانسته در یک زمان هدایت دو کمپانی بزرگ را برعهده گیرد و در هر دو به عنوان یک پدیده باور نکردنی ظاهر شود. مدیریت کمپانی «Nissan Motor» ژاپن، «Renault S.A» فرانسه و همچنین عضویت در هیات مدیره امپراطوری «Sony» و شرکت «Alcoa»، تمامی اینها شرایطی است که برای هر فرد ممکن است با تمام توان و تجربه و دانشی که داشته باشد محال وباور نکردنی باشد. نکته جالب اینجاست که«Ghosn» علاوه بر اینها در کشور ژاپن به عنوان یک فرد موثر و دست اندر کار حرفه ای در لوازم خانگی نیز شهرت دارد!
«carlos Ghosn» نمونه کامل مدیری است که با آشنایی کامل از فرهنگ های مختلف، بازارهای چند ملیتی را شناسایی کرده و با استفاده از خردو دانش بالای خود نبض هر یک از این بازارها را در اختیار خود گرفته است. مدیری که خود متولد آمریکای جنوبی است، کار رسمی خود را در اروپا آغاز کرده و اوج شهرتش را در آسیا تجربه نموده و حال هر هفته بین سه قاره آسیا، اروپا و آمریکا در حال سفر است تا مبادا از تجربیات دیگران عقب بماند.
 دادن جانی دوباره به کمپانی تقریبا ور شکسته «نیسان» که حال به عنوان کمپانی شماره دو خودرو سازی ژاپن مجددا به عرصه رقابت بازگشته است، سبب شد تا نام «Ghosn» به عنوان یک اسطوره در اذهان مردم ژاپن باقی بماند. هنگامی که او در سال 1999 سکان هدایت این کمپانی را در دست گرفت، به همه هواداران این شرکت قول داد که در عرض دو سال مجددا آن را به روزهای پرشکوه اولیه اش بازگرداند و اگر موفق به انجام دادن این کار نگردد، بلافاصله پس از این مدت از سمت خود استعفا خواهد کرد و همگان دیدند که بعد از مدت دو سال نه تنها نیازی به استعفای او نبود بلکه برای موفقیت او جشن های بزرگی برپا گردید.
 اینکه ملیت او واقعا کجایی است مساله ای نیست که به راحتی بتوان به آن پرداخت «carlos Ghosn» در نهم مارس 1954 در برزیل متولد شد.پدر و مادرش اصلیتی لبنانی داشتند و او نیز با شناسنامه فرانسوی(!) در بیروت بزرگ شد. در سال 1974 از دانشگاه پلی تکنیک پاریس فارغ التحصیل شد و در سال 1978 از یکی دیگر از دانشگاه های این شهر مدرک مهندسی گرفت و بلافاصله در یک کمپانی فرانسوی ساخت لاستیک با نام «Michelin» مشغول به کار شد و در سال 1981 به سمت مدیریت یکی از شعبه های شرکت در پاریس در آمد.
 هوش سرشار او در کار عبور از پله های ترقی را بسیار آسان گردانیده بود. به سبب توانایی ها و نظریات فوق العاده اش به سرعت مورد توجه مدیران «Michelin» قرار گرفت و در فاصله سالهای 1984 و 1985 به عنوان مسئول بخش تحقیق و توسعه کمپانی به خدمت گرفته شد. پس از آن در سال 1986 به عنوان مسئول هماهنگی شعبات کمپانی در آمریکای جنوبی به زادگاهش بازگشت و در برزیل مشغول به کارشد. برای مدت چهار سال در آنجا ماند وبازار «Michelin» را در آمریکای جنوبی قوت بخشید و بر همین اساس مدیران شرکت تصمیم گرفتند تا در اختیار گرفتن بازار آمریکای شمالی «Ghosn» را به آنجا بفرستند. دیگر برای آنها نام«Ghosn» همانند نام سردار لشکری می آمد که او را به هر ماموریتی می فرستادند، از پیروزی و کشور گشایی او مطمئن بودند. هر زمان خطری برای بازار یک منطقه احساس می شد، فورا «Ghosn» در جلسات مطرح می گردید و بلافاصله از توان او برای رهایی استفاده می کردند. اینگونه بود که در سال 1990 ، «carlos Ghosn» به عنوان مسئول نمایندگی های کمپانی «Michelin» وارد آمریکای شمالی شد و فعالیت خود را آغاز نمود. ورود او به این منطقه به منزله نوسازی ساختار تمامی شعبات حاضر در آنجا بود. با یک خانه تکانی گسترده در اوایل دهه 1990 چنان قدرتی به حضور کمپانی در منطقه بخشید که مدیران آن تصمیم به خرید کمپانی لاستیک سازی «Uniroyal Goodrich» گرفتند و از این وضعیت به مراتب خرسند به نظر می رسیدند.
 با پیچیدن آوازه شهرت و توانایی مهندس «Ghosn» در سراسر جهان و میان کمپانی های بزرگ و صنعتی هر یک در تلاش برای بکارگیری او برآمدند و پیشنهاداتی را مطرح می نمودند. از میان تمامی تقاضاها از شرکت های دور و نزدیک، «Ghosn» به پیشنهاد کمپانی رنوی فرانسه را پذیرفت و در اکتبر سال 96 با این کمپانی وارد قرار داد شد. در دسامبر آن سال«Ghosn» با سمت مدیریت این کمپانی در «Mercosur» مشغول به کارشد. در این سمت او مسئولیت بخش های مهندسی، توسعه، ساخت، تحقیقات پیشرفته، عملیات قدرت و همچنین خرید محصولات در این منطقه رابر عهده داشت.
 با ورود او به بازار خودرو کم کم استعدادهای ویژه او در این صنعت نمایان گشت، سیاست های اقتصادی او چنان مورد رضایت مدیران کمپانی در آمده بود که از او در جلسات مختلف به عنوان یک سیاستمدار حرفه ای نام می بردند، در مدت زمان اندکی با کاهش هزینه های اضافی و همچنین تعطیل کردن تعدادی از شعبات کم سوده این شرکت در مکانهای مختلف، سبب کسب سود ده فراوان برای کمپانی گردید و از آن پس او را «le Cost Killer»- قیمت شکن- می نامیدند.
 دراواخر دهه 1990 کمپانی نیسان ژاپن به پایان عمر خودش نزدیک شده بود. سهامداران این شرکت اقدام به فروش سهام خود کرده بودند و هر یک قصد فرار از این وضعیت بحرانی و خطرناک را داشتند. در همین زمان شرکت «رنو» با خرید 37 درصد از سهام این کمپانی به نجات آن برخاسته بود. در مارس 1999 کمپانی فرانسوی «رنو» رسما این میزان سهام را خریداری کرد و اعلام کرد که قصد دارد جلوی ورشکستگی کامل نیسان را بگیرد. مدیران این کمپانی بسیار آسوده و با زبانی بسیار ساده سخن از رهایی نیسان از خطر سقوط می دادند و با اعتماد به نفسی بالا اعلام می کردند که کمپانی آنها توان انجام این عملیات نجات را دارد. البته آنها حق داشتند، چرا که از نیروی متخصصی بهره می جستند که همواره در لحظات بحرانی، نجات بخش خواهدبود و در کارنامه خود پیروزی ارزنده ای را ثبت نموده است.
 
 در ژوئن سال 1999 «carlos Ghosn» برای نوسازی و نجات نیسان به ژاپن فرستاده شد. پس از یکسال تحقیق و بررسی در ژاپن، در ژوئن 2000 او رسما مدیریت کمپانی را بر عهده گرفت و متعهد شد که در عرض دو سال مجددا نیسان را به همان توانمندی باز خواهد گرداند. برای بسیاری این صحبت تنها یک بلوف و یا یک شعار تلقی می شد اما آنان که «Ghons» را می شناختند به خوبی به تحقق این مساله واقف بودند.
 مشابه عملکردش در «رنو » این بار نیز او اقدام به حذف هزینه های اضافی نمود، تعطیلی بسیاری از شعبات راکد، کاهش بسیاری از هزینه های داخلی و خرج و مخارج رسمی کمپانی، او را قادر ساخت تا با مدیریت جدی و توانمند خود، در آغاز هزاره سوم روزنه امید را نمایان سازد. در عرض مدت زمان کوتاهی «Ghons» به مشهورترین چهره در ژاپن تبدیل شد، آنها که سن و سال بیشتری داشتند او را با افسانه های کهن ژاپنی مقایسه می کردند و توانایی او را خارج از توانایی انسان معمولی می دانستند، در اکتبر سال 2001 او اقدام به چاپ کتاب زندگی نامه اش نمود و در اولین ماه فروشش توانست 150 هزار نسخه از آن را به فروش رساند که به فروش ترین کتاب آسیا شهرت یافت.
 در سال 2002 ، «Ghons» به عنوان معاون کمپانی بزرگ «رنو- نیسان» و همچنین عضو هیات مدیره «رنو» نیز درآمد و سرانجام اینکه در آوریل امسال (2005 ) او به سمت مدیر کمپانی «رنو» منصوب شد. بر اساس نظر سنجی های انجام شده در جراید تخصصی اتومبیل در سراسر دنیا،«carlos Ghosn» به عنوان با نفوذترین فرد در صنعت خودروی دنیا در سال 2005 شناخته شده است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۹
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387



Carlos Ghosn [مدیر کمپانی نیسان ژاپن و رنوی فرانسه ]



«carlos Ghosn» از جمله معدود مغزهای متفکری است که با قدرت اندیشه بالای خود توانسته در یک زمان هدایت دو کمپانی بزرگ را برعهده گیرد و در هر دو به عنوان یک پدیده باور نکردنی ظاهر شود. مدیریت کمپانی «Nissan Motor» ژاپن، «Renault S.A» فرانسه و همچنین عضویت در هیات مدیره امپراطوری «Sony» و شرکت «Alcoa»، تمامی اینها شرایطی است که برای هر فرد ممکن است با تمام توان و تجربه و دانشی که داشته باشد محال وباور نکردنی باشد. نکته جالب اینجاست که«Ghosn» علاوه بر اینها در کشور ژاپن به عنوان یک فرد موثر و دست اندر کار حرفه ای در لوازم خانگی نیز شهرت دارد!
«carlos Ghosn» نمونه کامل مدیری است که با آشنایی کامل از فرهنگ های مختلف، بازارهای چند ملیتی را شناسایی کرده و با استفاده از خردو دانش بالای خود نبض هر یک از این بازارها را در اختیار خود گرفته است. مدیری که خود متولد آمریکای جنوبی است، کار رسمی خود را در اروپا آغاز کرده و اوج شهرتش را در آسیا تجربه نموده و حال هر هفته بین سه قاره آسیا، اروپا و آمریکا در حال سفر است تا مبادا از تجربیات دیگران عقب بماند.
 دادن جانی دوباره به کمپانی تقریبا ور شکسته «نیسان» که حال به عنوان کمپانی شماره دو خودرو سازی ژاپن مجددا به عرصه رقابت بازگشته است، سبب شد تا نام «Ghosn» به عنوان یک اسطوره در اذهان مردم ژاپن باقی بماند. هنگامی که او در سال 1999 سکان هدایت این کمپانی را در دست گرفت، به همه هواداران این شرکت قول داد که در عرض دو سال مجددا آن را به روزهای پرشکوه اولیه اش بازگرداند و اگر موفق به انجام دادن این کار نگردد، بلافاصله پس از این مدت از سمت خود استعفا خواهد کرد و همگان دیدند که بعد از مدت دو سال نه تنها نیازی به استعفای او نبود بلکه برای موفقیت او جشن های بزرگی برپا گردید.
 اینکه ملیت او واقعا کجایی است مساله ای نیست که به راحتی بتوان به آن پرداخت «carlos Ghosn» در نهم مارس 1954 در برزیل متولد شد.پدر و مادرش اصلیتی لبنانی داشتند و او نیز با شناسنامه فرانسوی(!) در بیروت بزرگ شد. در سال 1974 از دانشگاه پلی تکنیک پاریس فارغ التحصیل شد و در سال 1978 از یکی دیگر از دانشگاه های این شهر مدرک مهندسی گرفت و بلافاصله در یک کمپانی فرانسوی ساخت لاستیک با نام «Michelin» مشغول به کار شد و در سال 1981 به سمت مدیریت یکی از شعبه های شرکت در پاریس در آمد.
 هوش سرشار او در کار عبور از پله های ترقی را بسیار آسان گردانیده بود. به سبب توانایی ها و نظریات فوق العاده اش به سرعت مورد توجه مدیران «Michelin» قرار گرفت و در فاصله سالهای 1984 و 1985 به عنوان مسئول بخش تحقیق و توسعه کمپانی به خدمت گرفته شد. پس از آن در سال 1986 به عنوان مسئول هماهنگی شعبات کمپانی در آمریکای جنوبی به زادگاهش بازگشت و در برزیل مشغول به کارشد. برای مدت چهار سال در آنجا ماند وبازار «Michelin» را در آمریکای جنوبی قوت بخشید و بر همین اساس مدیران شرکت تصمیم گرفتند تا در اختیار گرفتن بازار آمریکای شمالی «Ghosn» را به آنجا بفرستند. دیگر برای آنها نام«Ghosn» همانند نام سردار لشکری می آمد که او را به هر ماموریتی می فرستادند، از پیروزی و کشور گشایی او مطمئن بودند. هر زمان خطری برای بازار یک منطقه احساس می شد، فورا «Ghosn» در جلسات مطرح می گردید و بلافاصله از توان او برای رهایی استفاده می کردند. اینگونه بود که در سال 1990 ، «carlos Ghosn» به عنوان مسئول نمایندگی های کمپانی «Michelin» وارد آمریکای شمالی شد و فعالیت خود را آغاز نمود. ورود او به این منطقه به منزله نوسازی ساختار تمامی شعبات حاضر در آنجا بود. با یک خانه تکانی گسترده در اوایل دهه 1990 چنان قدرتی به حضور کمپانی در منطقه بخشید که مدیران آن تصمیم به خرید کمپانی لاستیک سازی «Uniroyal Goodrich» گرفتند و از این وضعیت به مراتب خرسند به نظر می رسیدند.
 با پیچیدن آوازه شهرت و توانایی مهندس «Ghosn» در سراسر جهان و میان کمپانی های بزرگ و صنعتی هر یک در تلاش برای بکارگیری او برآمدند و پیشنهاداتی را مطرح می نمودند. از میان تمامی تقاضاها از شرکت های دور و نزدیک، «Ghosn» به پیشنهاد کمپانی رنوی فرانسه را پذیرفت و در اکتبر سال 96 با این کمپانی وارد قرار داد شد. در دسامبر آن سال«Ghosn» با سمت مدیریت این کمپانی در «Mercosur» مشغول به کارشد. در این سمت او مسئولیت بخش های مهندسی، توسعه، ساخت، تحقیقات پیشرفته، عملیات قدرت و همچنین خرید محصولات در این منطقه رابر عهده داشت.
 با ورود او به بازار خودرو کم کم استعدادهای ویژه او در این صنعت نمایان گشت، سیاست های اقتصادی او چنان مورد رضایت مدیران کمپانی در آمده بود که از او در جلسات مختلف به عنوان یک سیاستمدار حرفه ای نام می بردند، در مدت زمان اندکی با کاهش هزینه های اضافی و همچنین تعطیل کردن تعدادی از شعبات کم سوده این شرکت در مکانهای مختلف، سبب کسب سود ده فراوان برای کمپانی گردید و از آن پس او را «le Cost Killer»- قیمت شکن- می نامیدند.
 دراواخر دهه 1990 کمپانی نیسان ژاپن به پایان عمر خودش نزدیک شده بود. سهامداران این شرکت اقدام به فروش سهام خود کرده بودند و هر یک قصد فرار از این وضعیت بحرانی و خطرناک را داشتند. در همین زمان شرکت «رنو» با خرید 37 درصد از سهام این کمپانی به نجات آن برخاسته بود. در مارس 1999 کمپانی فرانسوی «رنو» رسما این میزان سهام را خریداری کرد و اعلام کرد که قصد دارد جلوی ورشکستگی کامل نیسان را بگیرد. مدیران این کمپانی بسیار آسوده و با زبانی بسیار ساده سخن از رهایی نیسان از خطر سقوط می دادند و با اعتماد به نفسی بالا اعلام می کردند که کمپانی آنها توان انجام این عملیات نجات را دارد. البته آنها حق داشتند، چرا که از نیروی متخصصی بهره می جستند که همواره در لحظات بحرانی، نجات بخش خواهدبود و در کارنامه خود پیروزی ارزنده ای را ثبت نموده است.
 
 در ژوئن سال 1999 «carlos Ghosn» برای نوسازی و نجات نیسان به ژاپن فرستاده شد. پس از یکسال تحقیق و بررسی در ژاپن، در ژوئن 2000 او رسما مدیریت کمپانی را بر عهده گرفت و متعهد شد که در عرض دو سال مجددا نیسان را به همان توانمندی باز خواهد گرداند. برای بسیاری این صحبت تنها یک بلوف و یا یک شعار تلقی می شد اما آنان که «Ghons» را می شناختند به خوبی به تحقق این مساله واقف بودند.
 مشابه عملکردش در «رنو » این بار نیز او اقدام به حذف هزینه های اضافی نمود، تعطیلی بسیاری از شعبات راکد، کاهش بسیاری از هزینه های داخلی و خرج و مخارج رسمی کمپانی، او را قادر ساخت تا با مدیریت جدی و توانمند خود، در آغاز هزاره سوم روزنه امید را نمایان سازد. در عرض مدت زمان کوتاهی «Ghons» به مشهورترین چهره در ژاپن تبدیل شد، آنها که سن و سال بیشتری داشتند او را با افسانه های کهن ژاپنی مقایسه می کردند و توانایی او را خارج از توانایی انسان معمولی می دانستند، در اکتبر سال 2001 او اقدام به چاپ کتاب زندگی نامه اش نمود و در اولین ماه فروشش توانست 150 هزار نسخه از آن را به فروش رساند که به فروش ترین کتاب آسیا شهرت یافت.
 در سال 2002 ، «Ghons» به عنوان معاون کمپانی بزرگ «رنو- نیسان» و همچنین عضو هیات مدیره «رنو» نیز درآمد و سرانجام اینکه در آوریل امسال (2005 ) او به سمت مدیر کمپانی «رنو» منصوب شد. بر اساس نظر سنجی های انجام شده در جراید تخصصی اتومبیل در سراسر دنیا،«carlos Ghosn» به عنوان با نفوذترین فرد در صنعت خودروی دنیا در سال 2005 شناخته شده است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۹
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387


مایکل فررو [کارآفرینی از راه صبحانه!!]



خیلی از پدر و مادرها از اینکه فرزندانشان علاقه‌ای به خوردن صبحانه ندارند، گله‌مند هستند و خیلی‌های دیگر نیز اصلاً وقت خوردن صبحانه و درست کردن چای و خرید نان تازه و این قبیل کارها را ندارند. شاید بهتر است بگویم حوصله این کارها را ندارند. اما اگر کمی تغییر در خوراک صبحانه به‌وجود آید و به قول معروف برای بچه‌ها میز صبحانه را جذاب‌تر کنیم، مسلماً خواهید دید اشتیاق کودکان به خوردن صبحانه بیشتر می‌شود.
 پزشکان مهمترین وعده غذایی روز را صبحانه می‌دانند و حتی افراد چاق را به خوردن صبحان تشویق می‌کنند. اروپاییان که در صنعت غذاسازی از ما جلوتر هستند دایماً در حال معرفی خوراکی‌های جدید هستند و ما همچنان نان و پنیر و کره را برسر میز صبحانه می گذاریم. هر چند هیچ ایرادی در نان و پنیر و ... نیست ولی بهتر است برای خوراندن آن به بعضی از فرزندانتان سفره صبحانه را جذاب‌تر کنید. این مشکل نه قفط در بین ما که در بین غربی‌ها هم مشهود بوده است. به همین خاطر در دهه 1940 یک شرکت اروپایی، محصول جدیدی به نام «نوتلا» (Nuttella) به کسانی که علاقه‌ای به خوردن صبحانه به‌طور سنتی نداشتند، معرفی کرد. تا به امروز تقریباً سه نسل از اروپاییان با خوردن «نوتلا» بزرگ شده‌اند. «نوتلا» را «پیترو فررو» که یک کلوچه‌ساز و شیرینی‌پز بود در شرکت «فررو» تهیه کرد.
 در آن زمان براثر جنگ جهانی دوم، کاکائو کمیاب بود و به همین دلیل «فررو» کاکائو را با فندق برشته شده، روغن کاکائو و روغن گیاهی مخلوط کرد تا یک خوراکی جدید به صرفه برای مالیدن روی نان به نام «پاستا جون دوجا» تهیه کند. در فوریه 1946، میلادی 660 پوند از این محصول فروخته شد. «فررو» برای اینکه بتواند جوابگوی این همه تقاضا باشد، با کشاورزان محلی صحبت کرد تا بیشتر به تولید فندق بپردازند. در سال 1946 «فررو» محصول «سوپر کرم جون دوجا» را تهیه کرد که ارزان‌تر بود.
 این خوراکی آن قدر مورد استقبال قرار گرفت که سوپر مارکت‌های ایتالیا سرویس جدیدی را برای مشتریان خود به نام آغشتن راه انداختند.
 کودکان ایتالیایی می‌توانستند با یک تکه نان به این سوپر مارکت‌ها بروند. و سراغ این سرویس را بگیرند و سپس خدمه سوپر مارکت با یک چاقو نان بچه‌ها را شکلاتی می‌کردند.
 در سال 1964،‌این خوراکی به «نوتلا» تغییر نام داد و بازاریابی برای آن در خارج از ایتالیا آغاز شد. امروزه «نوتلا» پرطرفدارترین غذای خامه مانند در اروپا به شمار می‌رود.
 در آلمان «نوتلا» پرطرفدارترین غذای صبحانه است. در ایتالیا و فرانسه نیز «نوتلا» پس از بازگشت از مدرسه در بین دانش‌آموزان محبوب است. «میچل فررو» متولد 1927 و یکی از میلیاردرهای جهان اکنون مالک شرکت فررو، است.
«میچل فررو» ایتالیایی در سال 2002 شکلات سازی Ferrero SPA، یکی از بزرگترین شکلات‌سازی‌های اروپا را با فروش 4 میلیارددلار در اختیار خود گرفته است. از مارک‌های معروف این شرکت Ferrero Rocher، Nuttella و همچنین Kinder Eggs یا همان تخم‌مرغ شانسی را می‌توان نام برد. تخم‌مرغ شانسی‌های «فررو» در سال 1974 روانه بازار شد. تخم‌مرغ شانسی‌ها شکلاتی هستند و داخل آنها اسباب‌بازی مخصوص کودکان قرار دارد که معمولاً جنبه کلکسیونی برای بچه‌ها دارد و همین باعث می‌شود که مدام به خرید آنها علاقه پیدا کنند. هر چند طعم خوشمزه آنها را نیز نباید فراموش کرد. البته اسباب‌بازی‌های داخل تخم‌مرغ شانسی‌ها به خاطر داشتن قطعات ریز برای کودکان زیر سه سال اصلاً مناسب نیست. اسباب‌بازی موجود در «Kinder Eggs» ساخت یک شرکت کوچک در تورین ایتالیا به نام «Produzioni Editoriali Aprile» است که موسس آن دو برادر هستند. در آمریکا فروش «Kinder Eggs» در صورتی که داخل آن اسباب‌بازی باشد از سوی دولت آمریکا به خاطر مسایل ایمنی ممنوع شده است. درعوض در این تخم‌مرغ‌های شکلاتی، شکلات قرار دارد. خیلی از بزرگسالان اروپایی نیز به جمع‌آوری اسباب‌بازی داخل تخم‌مرغ‌ها علاقه دارند و حتی بازاری نیز برای آن تهیه شده است. مخصوصاً در آلمان چنین بازاری طرفداران زیادی دارد.
«نوتلا» 15 درصد چربی، 9 درصد آهن و 4 درصد کلسیم دارد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۶
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387


مایکل فررو [کارآفرینی از راه صبحانه!!]



خیلی از پدر و مادرها از اینکه فرزندانشان علاقه‌ای به خوردن صبحانه ندارند، گله‌مند هستند و خیلی‌های دیگر نیز اصلاً وقت خوردن صبحانه و درست کردن چای و خرید نان تازه و این قبیل کارها را ندارند. شاید بهتر است بگویم حوصله این کارها را ندارند. اما اگر کمی تغییر در خوراک صبحانه به‌وجود آید و به قول معروف برای بچه‌ها میز صبحانه را جذاب‌تر کنیم، مسلماً خواهید دید اشتیاق کودکان به خوردن صبحانه بیشتر می‌شود.
 پزشکان مهمترین وعده غذایی روز را صبحانه می‌دانند و حتی افراد چاق را به خوردن صبحان تشویق می‌کنند. اروپاییان که در صنعت غذاسازی از ما جلوتر هستند دایماً در حال معرفی خوراکی‌های جدید هستند و ما همچنان نان و پنیر و کره را برسر میز صبحانه می گذاریم. هر چند هیچ ایرادی در نان و پنیر و ... نیست ولی بهتر است برای خوراندن آن به بعضی از فرزندانتان سفره صبحانه را جذاب‌تر کنید. این مشکل نه قفط در بین ما که در بین غربی‌ها هم مشهود بوده است. به همین خاطر در دهه 1940 یک شرکت اروپایی، محصول جدیدی به نام «نوتلا» (Nuttella) به کسانی که علاقه‌ای به خوردن صبحانه به‌طور سنتی نداشتند، معرفی کرد. تا به امروز تقریباً سه نسل از اروپاییان با خوردن «نوتلا» بزرگ شده‌اند. «نوتلا» را «پیترو فررو» که یک کلوچه‌ساز و شیرینی‌پز بود در شرکت «فررو» تهیه کرد.
 در آن زمان براثر جنگ جهانی دوم، کاکائو کمیاب بود و به همین دلیل «فررو» کاکائو را با فندق برشته شده، روغن کاکائو و روغن گیاهی مخلوط کرد تا یک خوراکی جدید به صرفه برای مالیدن روی نان به نام «پاستا جون دوجا» تهیه کند. در فوریه 1946، میلادی 660 پوند از این محصول فروخته شد. «فررو» برای اینکه بتواند جوابگوی این همه تقاضا باشد، با کشاورزان محلی صحبت کرد تا بیشتر به تولید فندق بپردازند. در سال 1946 «فررو» محصول «سوپر کرم جون دوجا» را تهیه کرد که ارزان‌تر بود.
 این خوراکی آن قدر مورد استقبال قرار گرفت که سوپر مارکت‌های ایتالیا سرویس جدیدی را برای مشتریان خود به نام آغشتن راه انداختند.
 کودکان ایتالیایی می‌توانستند با یک تکه نان به این سوپر مارکت‌ها بروند. و سراغ این سرویس را بگیرند و سپس خدمه سوپر مارکت با یک چاقو نان بچه‌ها را شکلاتی می‌کردند.
 در سال 1964،‌این خوراکی به «نوتلا» تغییر نام داد و بازاریابی برای آن در خارج از ایتالیا آغاز شد. امروزه «نوتلا» پرطرفدارترین غذای خامه مانند در اروپا به شمار می‌رود.
 در آلمان «نوتلا» پرطرفدارترین غذای صبحانه است. در ایتالیا و فرانسه نیز «نوتلا» پس از بازگشت از مدرسه در بین دانش‌آموزان محبوب است. «میچل فررو» متولد 1927 و یکی از میلیاردرهای جهان اکنون مالک شرکت فررو، است.
«میچل فررو» ایتالیایی در سال 2002 شکلات سازی Ferrero SPA، یکی از بزرگترین شکلات‌سازی‌های اروپا را با فروش 4 میلیارددلار در اختیار خود گرفته است. از مارک‌های معروف این شرکت Ferrero Rocher، Nuttella و همچنین Kinder Eggs یا همان تخم‌مرغ شانسی را می‌توان نام برد. تخم‌مرغ شانسی‌های «فررو» در سال 1974 روانه بازار شد. تخم‌مرغ شانسی‌ها شکلاتی هستند و داخل آنها اسباب‌بازی مخصوص کودکان قرار دارد که معمولاً جنبه کلکسیونی برای بچه‌ها دارد و همین باعث می‌شود که مدام به خرید آنها علاقه پیدا کنند. هر چند طعم خوشمزه آنها را نیز نباید فراموش کرد. البته اسباب‌بازی‌های داخل تخم‌مرغ شانسی‌ها به خاطر داشتن قطعات ریز برای کودکان زیر سه سال اصلاً مناسب نیست. اسباب‌بازی موجود در «Kinder Eggs» ساخت یک شرکت کوچک در تورین ایتالیا به نام «Produzioni Editoriali Aprile» است که موسس آن دو برادر هستند. در آمریکا فروش «Kinder Eggs» در صورتی که داخل آن اسباب‌بازی باشد از سوی دولت آمریکا به خاطر مسایل ایمنی ممنوع شده است. درعوض در این تخم‌مرغ‌های شکلاتی، شکلات قرار دارد. خیلی از بزرگسالان اروپایی نیز به جمع‌آوری اسباب‌بازی داخل تخم‌مرغ‌ها علاقه دارند و حتی بازاری نیز برای آن تهیه شده است. مخصوصاً در آلمان چنین بازاری طرفداران زیادی دارد.
«نوتلا» 15 درصد چربی، 9 درصد آهن و 4 درصد کلسیم دارد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۶
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387

زندگی شگفت‌انگیز لانس آرمسترانگ

اگر از علاقمندان اخبار ورزشی باشید و جزو کسانی باشید که عادت
دارند هر روز اخبار ورزشی را از طریق رادیو و تلویزیون یا نشریات ورزشی دنبال کنند،
به احتمال فراوان این اسم برایتان آشنا است: لانس آرمسترانگ
و اگر حافظه‌تان یاری کند، به یاد می‌آورید که نام این ورزشکار را به عنوان فاتح
پیاپی مسابقات تور دو فرانس و دیگر مسابقات دوچرخه‌سواری شنیده‌اید.

آرمسترانگ برای من تا همین چند وقت پیش یک ورزشکار برجسته بود
مثل خیلی‌های دیگر، اما از وقتی توانستم کتابی در مورد زندگی شگفت‌انگیز و
باورنکردنی او بخوانم، دیگر آرمسترانگ برایم یک ورزشکار صرف نیست.

لانس آرمسترانگ ورزشکار مشهوری است، در این شک نکنید! او در
مسابقات معتبر تور دو فرانس در ۷ دوره پیاپی از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۵ برنده شده است و
با این رکورد بی‌نظیرش از دوچرخه‌سواران افسانه‌ای مانند «میگوئل ایندوراین» پیشی
گرفته است. او بارها از سوی خبرگزاری‌های و نشریاتی مانند ABC، مجله Sports
Illustrated و خبرگزاری آسوشیتدپرس، به عنوان برترین ورزشکار سال انتخاب شده است.

 Tinypic

لانس آرمسترانگ یا لانس ادوراد گوندرسون، در ۱۸ سپتامبر سال
۱۹۷۱ به دنیا آمد. او فرزند لیندا گابل مونیهام و ادی چارلز گوندرسون بود. پدر او
وقتی لانس دو ساله، بود خانواده را ترک کرد، بعد از ازدواج مجدد مادرش با تری
آرمسترانگ این مرد در سال ۱۹۷۴ او را به فرزندخواندگی قبول کرد و نام خانوادگی او
به آرمسترانگ تغییر پیدا کرد. مادرش تا مدت‌ها یک تنه و با پشتکاری مثال‌زدنی زندگی
لانس را تأمین می‌کرد و در حالی که در ابتدا در یک فروشگاه مرغ سوخاری کار می‌کرد،
توانست یک مدیر حسابرسی در یک شرکت مخابراتی شود.

تا سپتامبر سال ۱۹۹۶، آرمسترانگ یک ورزشکار حرفه‌ای بود، مثل
خیلی از ورزشکارهای دیگر، او یک ورزشکار بی‌المللی بود، رده بالای جهانی در
دوچرخه‌سواری داشت، خانه‌ای زیبا داشت و اتوموبیل پورشه‌ای خریده بود.

اما در سال ۱۹۹۶، لانس به تدریج متوجه علایمی در بدنش شد: تورم
بیضه‌ها، خستگی، سوزش نوک سینه‌ها، سرفه، درد کمر. ابتدا او همه این علایم را به یک
آنقلوآنزای ساده و خستگی ناشی از مسابقات منتسب کرد. چند روز بعد از جشن تولدش در
همین سال، ‌او دچار سرفه همراه با ترشحات خونی شد، باز هم او این ترشحات خونی را به
سینوزیت نسبت داد، اما چند روز بعد درد و تورم شدید بیضه‌ها او را مجبور کرد به
پزشک مراجعه کند.

معاینه و بررسی‌های تصویربرداری، حقیقت وحشتاکی را آشکار کرد: او مبتلا به
سرطان بیضه شده بود، سرطان نسبتا نادری که بیشتر در مردان ۱۸ تا ۲۵ ساله رخ می‌دهد
و سالانه در ایالات متحده ۷ هزار نفر را مبتلا می‌کند. سرطان او از نوع
کوریوکارسینوما بود و به ریه‌ها و
مغز او هم گسترش پیدا کرده بود (متاستاز)، سطح
نشانگر خونی
hcg در هنگام تشخیص در بدن او ۱۰۹۰۰۰ بود. به این ترتیب او از لحاظ مرحله‌بندی سرطان
در وخیم‌ترین مرحله بیماری قرار می‌گرفت.

اما لانس، قصد تسلیم شدن را نداشت، به گفته خودش سرطان بدن بد
شخصی را به عنوان میزبان انتخاب کرده بود، بلافاصله بعد از تشخیص او مورد عمل جراحی
بیضه جهت خروج بافت سرطانی قرار گرفت، عمل جراحی دومی هم برای خروج متاستازهای
مغزی در مورد او انجام شد و بعد از آن دوره سخت شیمی درمانی جهت او شروع شد.

لانس، در حالی دوره بسیار دشوار شیمی‌درمانی را تحمل می‌کرد که
دچار مشکل مالی شده بود و مجبور شده بود خانه و اتوموبیل و حتی وسایل خانه‌اش را
بفروشد، در همین زمان مدیران تیم ورزشی که لانس برای آن تیم، رکاب می‌زد، با مشاهده
وضعیت وخیم او، در ادامه دادن قرارداد دچار تردید شدند و لانس را با مشکلی دیگر
مواجه کردند.

ضعف مفرط، تحلیل رفتن عضلات، لاغر شدن، ریختن موها، ‌استفراغ‌های
تمام‌نشدنی، فقط تعدادی از سختی‌هایی بودند که او می‌بایست در دوره سخت شیمی‌درمانی
قبول کند. او که پیش از ابتلا به سرطان صدها مایل جاده را با دوچرخه پشت سر
می‌گذاشت، به وضعی رسیده بود که حرکت بدون صندلی چرخ‌دار از اتاقی به اتاق دیگر
برایش یک موفقیت به شمار می‌رفت. اما سرانجام معجزه‌ای که پزشکان احتمال بروز
آن را کمتر از یک درصد پیشبینی می‌کردند، رخ داد: لانس معالجه شد!

بعد از بهبودی از سرطان، او تصمیم گرفت که معجزه‌ای دیگر را
هم خلق کند. شرکت در مسابقات بسیار دشوار تور دو فرانس به اندازه کافی برای هر
ورزشکار حرفه‌ای دشوار است، هر ورزشکار مجبور است کل مسافت دور فرانسه را شامل کوه‌ها
و موانع صعب‌‌العبور ظرف ۳ هفته در هوای بسیار گرم تابستانی رکاب بزند و با حدود
۲۰۰ ورزشکار آماده دیگر رقابت کند.

پیداست که برنده شدن در این مسابقه برای یک ورزشکاری که مدت‌ها
از مسابقات دور بوده و بدنش تحلیل رفته، معجزه‌ای دیگر می‌تواند باشد، اما لانس نه یک
بار بلکه برای هفت بار پیاپی در این مسابقات برنده شد.

 Tinypic

livestrong، بنیاد لانس آرمسترانگ: در سال ۱۹۹۷، لانس آرمسترانگ
بنیاد livestrong را تأسیس کرد تا بیماران مبتلا به سرطان را برای پیروزی بر
بیماری‌شان متحد و یکپارچه کند. این بنیاد می‌کوشد تا راه‌های مختلف دانش توده مردم
را برای پیشگیری از سرطان افزایش دهد، میزان دسترسی به تست‌های غربالگری تشخیص
سرطان و کیفیت زندگی افراد مبتلا را بیشتر کند و در طرح‌های تحقیاقتی
مشارکت کند.

 Tinypic

آرمسترانگ شرح مفصلی از زندگی و مبارزه‌ برای پیکار با سرطان
مهلکش را در کتابی با عنوان اصلی It's Not About the Bike: My Journey Back to Life
نوشته است، این کتاب در سال ۲۰۰۱ به چاپ رسیده است و در ایران با عنوان «سرطان،
بهترین رویداد زندگی من» ترجمه شده است.

 Tinypic

اما ترجمه این کتاب، خود داستان خواندنی دیگری دارد!

سه هفته پیش بود که ایمیلم را چک می‌کردم، میلی از یکی از
خواننده‌ها را دیدم که به فینگلیش نوشته بود، من چندان علاقه‌ای به خواندن اینگونه
متن‌ها ندارم، اما این بار بخت با من یار بود، میل را با دقت تا آخر خواندم و متوجه
شدم مترجم کتابی که  قبلا در موردش خوانده بودم، یکی از خواننده‌های وبلاگم
است و با من تماس گرفته.

آقای حمیدرضا بوالحسنی، لطف کرد و کتاب را برای من پست کرد و من
به تدریج کتاب را تا آخر خواندم، ترجمه کتاب بسیار خوب انجام شده است و می‌توانم به
شما قول بدهم که تحت‌تأثیرتان قرار می‌دهد.

داستان ترجمه: چند هفته‌ای بیشتر به کنکور حمید نمانده بود
که او احساس کسالت کرد، گردنش ورم کرده بود و دچار سرفه و کمردرد شده بود، این علایم
را ندید گرفت، آخر او که برنده جایزه دوم جشنوار علمی خوارزمی شده بود، می‌خواست
کنکور را هم با موفقیت بگذراند و انتظاراتی را که از او می‌رفت، برآورده کند.

چند ماه بعد از کنکور، سرانجام پزشکان تشخیص دادند که بیماری
حمید چیست، بیماری حمید، سرطان سیستم لنفاوی یا لنفوم بود. شیمی‌درمانی شروع شد،
منتها خود حمید تا جلسه دوم شیمی‌درمانی نمی دانست که تحت شیمی‌درمانی قرار دارد،
چون خانواده‌اش نمی‌خواستند او را با این حقیقت تلخ مواجه کنند. تا اینکه یک روز حمید
عکس سی‌تی‌اسکنش را برداشت و عبارت لاتین زیر عکس را در اینترنت جستجو کرد و متوجه
شد که مبتلا به لنفوم از نوع هوچکین شده است.

شیمی‌درمانی حمید، خوب پیش نمی‌رفت و عوارض شیمی‌درمانی هم او را
به ستوه آورده بود، تا اینکه یک روز شوهرخاله حمید به صورت تصادفی در لابلای
کاغذپاره‌ها مقاله‌ای درباره یک قهرمان بهبود یافته از سرطان پیدا کرد، این ورزشکار
کسی نبود جز لانس آرمسترانگ!

در این مقاله به کتاب لانس آرمسترانگ هم اشاره شده بود و حمید،
تصمیم گرفت که این کتاب را پیدا کند و ترجمه کند. مطالعه این کتاب روحیه زیادی به
او داد، طوری که با وجود شکست‌های پیاپی شیمی‌درمانی و پرتوردرمانی او همچنان امید
خود را حفظ کرد.

پزشکان حمید هم تصمیم گرفتند، سرانجام پیوند مغز استخوان را در
بیمارستان شریعتی برای او انجام دهند، حمید، چند فصل اول کتاب را در دوره ۴۸ روزه
پیوند مغز استخوان انجام داد. حمید در حال حاضر یک دانشجوی فیزیک سالم و فعال است و یک آی‌تی نویس و
آی‌تی‌کار موفق است.

 Tinypic

سرطان بهترین رویداد زندگی من
ترجمه: حمیدرضا بوالحسنی
انتشارات تحقیقات نظری
۳۹۰ صفحه (همراه آلبوم عکس)
۳۵۰۰ تومان

حمید فعلا سایت
http://livestrong.ir
را دارد. کتاب «سرطان بهترین رویداد زندگی من» را می‌توانید
در اینجا به صورت آنلاین سفارش بدهید.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۵
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387

زندگی شگفت‌انگیز لانس آرمسترانگ

اگر از علاقمندان اخبار ورزشی باشید و جزو کسانی باشید که عادت
دارند هر روز اخبار ورزشی را از طریق رادیو و تلویزیون یا نشریات ورزشی دنبال کنند،
به احتمال فراوان این اسم برایتان آشنا است: لانس آرمسترانگ
و اگر حافظه‌تان یاری کند، به یاد می‌آورید که نام این ورزشکار را به عنوان فاتح
پیاپی مسابقات تور دو فرانس و دیگر مسابقات دوچرخه‌سواری شنیده‌اید.

آرمسترانگ برای من تا همین چند وقت پیش یک ورزشکار برجسته بود
مثل خیلی‌های دیگر، اما از وقتی توانستم کتابی در مورد زندگی شگفت‌انگیز و
باورنکردنی او بخوانم، دیگر آرمسترانگ برایم یک ورزشکار صرف نیست.

لانس آرمسترانگ ورزشکار مشهوری است، در این شک نکنید! او در
مسابقات معتبر تور دو فرانس در ۷ دوره پیاپی از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۵ برنده شده است و
با این رکورد بی‌نظیرش از دوچرخه‌سواران افسانه‌ای مانند «میگوئل ایندوراین» پیشی
گرفته است. او بارها از سوی خبرگزاری‌های و نشریاتی مانند ABC، مجله Sports
Illustrated و خبرگزاری آسوشیتدپرس، به عنوان برترین ورزشکار سال انتخاب شده است.

 Tinypic

لانس آرمسترانگ یا لانس ادوراد گوندرسون، در ۱۸ سپتامبر سال
۱۹۷۱ به دنیا آمد. او فرزند لیندا گابل مونیهام و ادی چارلز گوندرسون بود. پدر او
وقتی لانس دو ساله، بود خانواده را ترک کرد، بعد از ازدواج مجدد مادرش با تری
آرمسترانگ این مرد در سال ۱۹۷۴ او را به فرزندخواندگی قبول کرد و نام خانوادگی او
به آرمسترانگ تغییر پیدا کرد. مادرش تا مدت‌ها یک تنه و با پشتکاری مثال‌زدنی زندگی
لانس را تأمین می‌کرد و در حالی که در ابتدا در یک فروشگاه مرغ سوخاری کار می‌کرد،
توانست یک مدیر حسابرسی در یک شرکت مخابراتی شود.

تا سپتامبر سال ۱۹۹۶، آرمسترانگ یک ورزشکار حرفه‌ای بود، مثل
خیلی از ورزشکارهای دیگر، او یک ورزشکار بی‌المللی بود، رده بالای جهانی در
دوچرخه‌سواری داشت، خانه‌ای زیبا داشت و اتوموبیل پورشه‌ای خریده بود.

اما در سال ۱۹۹۶، لانس به تدریج متوجه علایمی در بدنش شد: تورم
بیضه‌ها، خستگی، سوزش نوک سینه‌ها، سرفه، درد کمر. ابتدا او همه این علایم را به یک
آنقلوآنزای ساده و خستگی ناشی از مسابقات منتسب کرد. چند روز بعد از جشن تولدش در
همین سال، ‌او دچار سرفه همراه با ترشحات خونی شد، باز هم او این ترشحات خونی را به
سینوزیت نسبت داد، اما چند روز بعد درد و تورم شدید بیضه‌ها او را مجبور کرد به
پزشک مراجعه کند.

معاینه و بررسی‌های تصویربرداری، حقیقت وحشتاکی را آشکار کرد: او مبتلا به
سرطان بیضه شده بود، سرطان نسبتا نادری که بیشتر در مردان ۱۸ تا ۲۵ ساله رخ می‌دهد
و سالانه در ایالات متحده ۷ هزار نفر را مبتلا می‌کند. سرطان او از نوع
کوریوکارسینوما بود و به ریه‌ها و
مغز او هم گسترش پیدا کرده بود (متاستاز)، سطح
نشانگر خونی
hcg در هنگام تشخیص در بدن او ۱۰۹۰۰۰ بود. به این ترتیب او از لحاظ مرحله‌بندی سرطان
در وخیم‌ترین مرحله بیماری قرار می‌گرفت.

اما لانس، قصد تسلیم شدن را نداشت، به گفته خودش سرطان بدن بد
شخصی را به عنوان میزبان انتخاب کرده بود، بلافاصله بعد از تشخیص او مورد عمل جراحی
بیضه جهت خروج بافت سرطانی قرار گرفت، عمل جراحی دومی هم برای خروج متاستازهای
مغزی در مورد او انجام شد و بعد از آن دوره سخت شیمی درمانی جهت او شروع شد.

لانس، در حالی دوره بسیار دشوار شیمی‌درمانی را تحمل می‌کرد که
دچار مشکل مالی شده بود و مجبور شده بود خانه و اتوموبیل و حتی وسایل خانه‌اش را
بفروشد، در همین زمان مدیران تیم ورزشی که لانس برای آن تیم، رکاب می‌زد، با مشاهده
وضعیت وخیم او، در ادامه دادن قرارداد دچار تردید شدند و لانس را با مشکلی دیگر
مواجه کردند.

ضعف مفرط، تحلیل رفتن عضلات، لاغر شدن، ریختن موها، ‌استفراغ‌های
تمام‌نشدنی، فقط تعدادی از سختی‌هایی بودند که او می‌بایست در دوره سخت شیمی‌درمانی
قبول کند. او که پیش از ابتلا به سرطان صدها مایل جاده را با دوچرخه پشت سر
می‌گذاشت، به وضعی رسیده بود که حرکت بدون صندلی چرخ‌دار از اتاقی به اتاق دیگر
برایش یک موفقیت به شمار می‌رفت. اما سرانجام معجزه‌ای که پزشکان احتمال بروز
آن را کمتر از یک درصد پیشبینی می‌کردند، رخ داد: لانس معالجه شد!

بعد از بهبودی از سرطان، او تصمیم گرفت که معجزه‌ای دیگر را
هم خلق کند. شرکت در مسابقات بسیار دشوار تور دو فرانس به اندازه کافی برای هر
ورزشکار حرفه‌ای دشوار است، هر ورزشکار مجبور است کل مسافت دور فرانسه را شامل کوه‌ها
و موانع صعب‌‌العبور ظرف ۳ هفته در هوای بسیار گرم تابستانی رکاب بزند و با حدود
۲۰۰ ورزشکار آماده دیگر رقابت کند.

پیداست که برنده شدن در این مسابقه برای یک ورزشکاری که مدت‌ها
از مسابقات دور بوده و بدنش تحلیل رفته، معجزه‌ای دیگر می‌تواند باشد، اما لانس نه یک
بار بلکه برای هفت بار پیاپی در این مسابقات برنده شد.

 Tinypic

livestrong، بنیاد لانس آرمسترانگ: در سال ۱۹۹۷، لانس آرمسترانگ
بنیاد livestrong را تأسیس کرد تا بیماران مبتلا به سرطان را برای پیروزی بر
بیماری‌شان متحد و یکپارچه کند. این بنیاد می‌کوشد تا راه‌های مختلف دانش توده مردم
را برای پیشگیری از سرطان افزایش دهد، میزان دسترسی به تست‌های غربالگری تشخیص
سرطان و کیفیت زندگی افراد مبتلا را بیشتر کند و در طرح‌های تحقیاقتی
مشارکت کند.

 Tinypic

آرمسترانگ شرح مفصلی از زندگی و مبارزه‌ برای پیکار با سرطان
مهلکش را در کتابی با عنوان اصلی It's Not About the Bike: My Journey Back to Life
نوشته است، این کتاب در سال ۲۰۰۱ به چاپ رسیده است و در ایران با عنوان «سرطان،
بهترین رویداد زندگی من» ترجمه شده است.

 Tinypic

اما ترجمه این کتاب، خود داستان خواندنی دیگری دارد!

سه هفته پیش بود که ایمیلم را چک می‌کردم، میلی از یکی از
خواننده‌ها را دیدم که به فینگلیش نوشته بود، من چندان علاقه‌ای به خواندن اینگونه
متن‌ها ندارم، اما این بار بخت با من یار بود، میل را با دقت تا آخر خواندم و متوجه
شدم مترجم کتابی که  قبلا در موردش خوانده بودم، یکی از خواننده‌های وبلاگم
است و با من تماس گرفته.

آقای حمیدرضا بوالحسنی، لطف کرد و کتاب را برای من پست کرد و من
به تدریج کتاب را تا آخر خواندم، ترجمه کتاب بسیار خوب انجام شده است و می‌توانم به
شما قول بدهم که تحت‌تأثیرتان قرار می‌دهد.

داستان ترجمه: چند هفته‌ای بیشتر به کنکور حمید نمانده بود
که او احساس کسالت کرد، گردنش ورم کرده بود و دچار سرفه و کمردرد شده بود، این علایم
را ندید گرفت، آخر او که برنده جایزه دوم جشنوار علمی خوارزمی شده بود، می‌خواست
کنکور را هم با موفقیت بگذراند و انتظاراتی را که از او می‌رفت، برآورده کند.

چند ماه بعد از کنکور، سرانجام پزشکان تشخیص دادند که بیماری
حمید چیست، بیماری حمید، سرطان سیستم لنفاوی یا لنفوم بود. شیمی‌درمانی شروع شد،
منتها خود حمید تا جلسه دوم شیمی‌درمانی نمی دانست که تحت شیمی‌درمانی قرار دارد،
چون خانواده‌اش نمی‌خواستند او را با این حقیقت تلخ مواجه کنند. تا اینکه یک روز حمید
عکس سی‌تی‌اسکنش را برداشت و عبارت لاتین زیر عکس را در اینترنت جستجو کرد و متوجه
شد که مبتلا به لنفوم از نوع هوچکین شده است.

شیمی‌درمانی حمید، خوب پیش نمی‌رفت و عوارض شیمی‌درمانی هم او را
به ستوه آورده بود، تا اینکه یک روز شوهرخاله حمید به صورت تصادفی در لابلای
کاغذپاره‌ها مقاله‌ای درباره یک قهرمان بهبود یافته از سرطان پیدا کرد، این ورزشکار
کسی نبود جز لانس آرمسترانگ!

در این مقاله به کتاب لانس آرمسترانگ هم اشاره شده بود و حمید،
تصمیم گرفت که این کتاب را پیدا کند و ترجمه کند. مطالعه این کتاب روحیه زیادی به
او داد، طوری که با وجود شکست‌های پیاپی شیمی‌درمانی و پرتوردرمانی او همچنان امید
خود را حفظ کرد.

پزشکان حمید هم تصمیم گرفتند، سرانجام پیوند مغز استخوان را در
بیمارستان شریعتی برای او انجام دهند، حمید، چند فصل اول کتاب را در دوره ۴۸ روزه
پیوند مغز استخوان انجام داد. حمید در حال حاضر یک دانشجوی فیزیک سالم و فعال است و یک آی‌تی نویس و
آی‌تی‌کار موفق است.

 Tinypic

سرطان بهترین رویداد زندگی من
ترجمه: حمیدرضا بوالحسنی
انتشارات تحقیقات نظری
۳۹۰ صفحه (همراه آلبوم عکس)
۳۵۰۰ تومان

حمید فعلا سایت
http://livestrong.ir
را دارد. کتاب «سرطان بهترین رویداد زندگی من» را می‌توانید
در اینجا به صورت آنلاین سفارش بدهید.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۵
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387

آنچه شما را تبدیل به یک نابغه میکند   

                      

   
   
سرگذشت Dexter Yager یک داستان موفقیت واقعی از فقر تا ثروت است. او یکی از موفق ترین افراد در صعنت " MLM " است .
هر کس دوست دارد داستانهای مربوط به موفقیت دیگران را بخواند . مخصوصا داستانهایی درباره کسی به معنای واقعی کلمه هیچکاره و بدون هیچ مهارت و تخصص به یک غول نتورک شد.
بسیاری از عامه مردم رویای شروع یک تجارت کوچک را دارند . مثل خرید و فروش الکترونیکی امروزه می بینید که تجارت الکترونیک (e - business )تبدیل به فرصت بزرگی برای صنعت " N . M "شده است .
آنچه شما را تبدیل به یک نابغه میکند استفاده از یک فرصت آماده و جذاب نیست بلکه « هدفگذاری» «استقامت» و «پشتکار» و «توانایی» غلبه بر مشکلات و بداقبالی هاست.
سرگذشت Dexter Yager یک داستان موفقیت واقعی از فقر تا ثروت است. او یکی از موفق ترین افراد در صعنت " N . M " است .
" Yager " در یکی از شهرهای کوچک نیویورک به عنوان فروشنده مواد آشامیدنی شروع به کار کرد . بسیاری از مردم در آن شهر آس و پاس بودند و وضعیت مناسب اقتصادی نداشتند و نیز هیچکدام از آنها از اینکه از زندگی و کار یکنواخت در کارخانه خارج شوند امیدی نداشتند .
" Yager " در روزهای اول به آنها می گفت ما کسی را نمی شناسیم که رویاهای بزرگی در سر داشته باشد و یا حداقل درباره آنها حرفی بزند . زمانی که Yager درباره رویاهایش از آینده صحبت می کرد دوستانش او را مسخره می کردند .
" Yager " تحصیلات کمی داشت . هیچ پولی در بساط نداشت و هیچ چیز در مورد تجارت نمی دانست . آنها به Yager می گفتند : فکر می کنی چه کسی هستی نمی توانی به رویاهایت برسی.
بد اقبالی که Yager باید بر آن فائق می آمد این حقیقت بود که لکنت زبان داشت . به نحوی که یک پرزنت معمولی ۲ ساعته را ۴ ساعت طول می داد . همین موضوع کافی بود تا او همه چیز را رها کند و تسلیم شود . اما هیچکدام از این مسائل باعث نشد او با شجاعت کامل به دنبال اهدافی که برای خود مشخص کرده بود نرود .
اما موضوع به این سادگی هم نبود . زمانی که خواست کارش را شروع کند مشغول انجام وظایف شغل روزانه اش بود . در شب از خانه بیرون می رفت و پرزنت های خود را انجام می داد و این باعث میشد که اغلب اوقات دیر به خانه برگردد .
Yager همچنین مسئولیت مضاعفی در برابر همسرش داشت . همسری که در حال بزرگ کردن هفت بچه کوچکشان بود و از طرفی هم سخت وابسته به شوهرش بود .
Dexter Yager ابتدا هدفهای کوچکی برای خودش انتخاب کرد و وقتی به اهدافش می رسید به دنبال اهداف بزرگتری می رفت. و در واقع او بعد از تحقق هر هدف، اهداف بزرگتری برای خودش تعیین می کرد.
او معتقد بود مهمترین اصل در این تجارت داشتن یک رویای بزرگ است . رویایی که هر روز باید به آنها نگاه کنیم و به آنها فکر کنیم!
کلید موفقیت دیگر او این بود که هر روز مطالب مثبت می خواند و نوارهای انگیزه بخش گوش می کرد .
حفظ ذهنیت در یک وضعیت روحی مثبت به او اجازه می داد که سرانجام یک سیستم آموزشی فوق العاده و عالی ایجاد کند و این کار به او کمک کرد تا بزرگترین مجموعه در تاریخ " M . L . M " را بوجود آورد .
Dexter عاشق مردم بود و دوست داشت آنها را موفق ببیند. « تخصص من اینست که مردم را دوست بدارم و نسبت به آنها دلسوزی کنم . من به مردم می آموزم نسبت به خود مسئولیت داشته باشند و به آنها یاد می دهم چگونه از تمام توان خود استفاده کنند برای رسیدن به فراتر از آنجایی که فکر می تواند برود . »
Dexter می گوید : « موفقیت ربطی به شانس ندارد . موفقیت یک هدیه نیست که به شما ارزانی شود. موفقیت یعنی کار بعلاوه شکست .»

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۳
محمدرضا امین
شنبه نهم آذر 1387

آنچه شما را تبدیل به یک نابغه میکند   

                      

   
   
سرگذشت Dexter Yager یک داستان موفقیت واقعی از فقر تا ثروت است. او یکی از موفق ترین افراد در صعنت " MLM " است .
هر کس دوست دارد داستانهای مربوط به موفقیت دیگران را بخواند . مخصوصا داستانهایی درباره کسی به معنای واقعی کلمه هیچکاره و بدون هیچ مهارت و تخصص به یک غول نتورک شد.
بسیاری از عامه مردم رویای شروع یک تجارت کوچک را دارند . مثل خرید و فروش الکترونیکی امروزه می بینید که تجارت الکترونیک (e - business )تبدیل به فرصت بزرگی برای صنعت " N . M "شده است .
آنچه شما را تبدیل به یک نابغه میکند استفاده از یک فرصت آماده و جذاب نیست بلکه « هدفگذاری» «استقامت» و «پشتکار» و «توانایی» غلبه بر مشکلات و بداقبالی هاست.
سرگذشت Dexter Yager یک داستان موفقیت واقعی از فقر تا ثروت است. او یکی از موفق ترین افراد در صعنت " N . M " است .
" Yager " در یکی از شهرهای کوچک نیویورک به عنوان فروشنده مواد آشامیدنی شروع به کار کرد . بسیاری از مردم در آن شهر آس و پاس بودند و وضعیت مناسب اقتصادی نداشتند و نیز هیچکدام از آنها از اینکه از زندگی و کار یکنواخت در کارخانه خارج شوند امیدی نداشتند .
" Yager " در روزهای اول به آنها می گفت ما کسی را نمی شناسیم که رویاهای بزرگی در سر داشته باشد و یا حداقل درباره آنها حرفی بزند . زمانی که Yager درباره رویاهایش از آینده صحبت می کرد دوستانش او را مسخره می کردند .
" Yager " تحصیلات کمی داشت . هیچ پولی در بساط نداشت و هیچ چیز در مورد تجارت نمی دانست . آنها به Yager می گفتند : فکر می کنی چه کسی هستی نمی توانی به رویاهایت برسی.
بد اقبالی که Yager باید بر آن فائق می آمد این حقیقت بود که لکنت زبان داشت . به نحوی که یک پرزنت معمولی ۲ ساعته را ۴ ساعت طول می داد . همین موضوع کافی بود تا او همه چیز را رها کند و تسلیم شود . اما هیچکدام از این مسائل باعث نشد او با شجاعت کامل به دنبال اهدافی که برای خود مشخص کرده بود نرود .
اما موضوع به این سادگی هم نبود . زمانی که خواست کارش را شروع کند مشغول انجام وظایف شغل روزانه اش بود . در شب از خانه بیرون می رفت و پرزنت های خود را انجام می داد و این باعث میشد که اغلب اوقات دیر به خانه برگردد .
Yager همچنین مسئولیت مضاعفی در برابر همسرش داشت . همسری که در حال بزرگ کردن هفت بچه کوچکشان بود و از طرفی هم سخت وابسته به شوهرش بود .
Dexter Yager ابتدا هدفهای کوچکی برای خودش انتخاب کرد و وقتی به اهدافش می رسید به دنبال اهداف بزرگتری می رفت. و در واقع او بعد از تحقق هر هدف، اهداف بزرگتری برای خودش تعیین می کرد.
او معتقد بود مهمترین اصل در این تجارت داشتن یک رویای بزرگ است . رویایی که هر روز باید به آنها نگاه کنیم و به آنها فکر کنیم!
کلید موفقیت دیگر او این بود که هر روز مطالب مثبت می خواند و نوارهای انگیزه بخش گوش می کرد .
حفظ ذهنیت در یک وضعیت روحی مثبت به او اجازه می داد که سرانجام یک سیستم آموزشی فوق العاده و عالی ایجاد کند و این کار به او کمک کرد تا بزرگترین مجموعه در تاریخ " M . L . M " را بوجود آورد .
Dexter عاشق مردم بود و دوست داشت آنها را موفق ببیند. « تخصص من اینست که مردم را دوست بدارم و نسبت به آنها دلسوزی کنم . من به مردم می آموزم نسبت به خود مسئولیت داشته باشند و به آنها یاد می دهم چگونه از تمام توان خود استفاده کنند برای رسیدن به فراتر از آنجایی که فکر می تواند برود . »
Dexter می گوید : « موفقیت ربطی به شانس ندارد . موفقیت یک هدیه نیست که به شما ارزانی شود. موفقیت یعنی کار بعلاوه شکست .»

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۳۳
محمدرضا امین