زندگی شگفتانگیز لانس آرمسترانگ
زندگی شگفتانگیز لانس آرمسترانگ
اردیبهشت ۳م, ۱۳۸۷اگر از علاقمندان اخبار ورزشی باشید و جزو کسانی باشید که عادت
دارند هر روز اخبار ورزشی را از طریق رادیو و تلویزیون یا نشریات ورزشی دنبال کنند،
به احتمال فراوان این اسم برایتان آشنا است: لانس آرمسترانگ
و اگر حافظهتان یاری کند، به یاد میآورید که نام این ورزشکار را به عنوان فاتح
پیاپی مسابقات تور دو فرانس و دیگر مسابقات دوچرخهسواری شنیدهاید.
آرمسترانگ برای من تا همین چند وقت پیش یک ورزشکار برجسته بود
مثل خیلیهای دیگر، اما از وقتی توانستم کتابی در مورد زندگی شگفتانگیز و
باورنکردنی او بخوانم، دیگر آرمسترانگ برایم یک ورزشکار صرف نیست.
لانس آرمسترانگ ورزشکار مشهوری است، در این شک نکنید! او در
مسابقات معتبر تور دو فرانس در ۷ دوره پیاپی از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۵ برنده شده است و
با این رکورد بینظیرش از دوچرخهسواران افسانهای مانند «میگوئل ایندوراین» پیشی
گرفته است. او بارها از سوی خبرگزاریهای و نشریاتی مانند ABC، مجله Sports
Illustrated و خبرگزاری آسوشیتدپرس، به عنوان برترین ورزشکار سال انتخاب شده است.
لانس آرمسترانگ یا لانس ادوراد گوندرسون، در ۱۸ سپتامبر سال
۱۹۷۱ به دنیا آمد. او فرزند لیندا گابل مونیهام و ادی چارلز گوندرسون بود. پدر او
وقتی لانس دو ساله، بود خانواده را ترک کرد، بعد از ازدواج مجدد مادرش با تری
آرمسترانگ این مرد در سال ۱۹۷۴ او را به فرزندخواندگی قبول کرد و نام خانوادگی او
به آرمسترانگ تغییر پیدا کرد. مادرش تا مدتها یک تنه و با پشتکاری مثالزدنی زندگی
لانس را تأمین میکرد و در حالی که در ابتدا در یک فروشگاه مرغ سوخاری کار میکرد،
توانست یک مدیر حسابرسی در یک شرکت مخابراتی شود.
تا سپتامبر سال ۱۹۹۶، آرمسترانگ یک ورزشکار حرفهای بود، مثل
خیلی از ورزشکارهای دیگر، او یک ورزشکار بیالمللی بود، رده بالای جهانی در
دوچرخهسواری داشت، خانهای زیبا داشت و اتوموبیل پورشهای خریده بود.
اما در سال ۱۹۹۶، لانس به تدریج متوجه علایمی در بدنش شد: تورم
بیضهها، خستگی، سوزش نوک سینهها، سرفه، درد کمر. ابتدا او همه این علایم را به یک
آنقلوآنزای ساده و خستگی ناشی از مسابقات منتسب کرد. چند روز بعد از جشن تولدش در
همین سال، او دچار سرفه همراه با ترشحات خونی شد، باز هم او این ترشحات خونی را به
سینوزیت نسبت داد، اما چند روز بعد درد و تورم شدید بیضهها او را مجبور کرد به
پزشک مراجعه کند.
معاینه و بررسیهای تصویربرداری، حقیقت وحشتاکی را آشکار کرد: او مبتلا به
سرطان بیضه شده بود، سرطان نسبتا نادری که بیشتر در مردان ۱۸ تا ۲۵ ساله رخ میدهد
و سالانه در ایالات متحده ۷ هزار نفر را مبتلا میکند. سرطان او از نوع
کوریوکارسینوما بود و به ریهها و
مغز او هم گسترش پیدا کرده بود (متاستاز)، سطح
نشانگر خونی hcg در هنگام تشخیص در بدن او ۱۰۹۰۰۰ بود. به این ترتیب او از لحاظ مرحلهبندی سرطان
در وخیمترین مرحله بیماری قرار میگرفت.
اما لانس، قصد تسلیم شدن را نداشت، به گفته خودش سرطان بدن بد
شخصی را به عنوان میزبان انتخاب کرده بود، بلافاصله بعد از تشخیص او مورد عمل جراحی
بیضه جهت خروج بافت سرطانی قرار گرفت، عمل جراحی دومی هم برای خروج متاستازهای
مغزی در مورد او انجام شد و بعد از آن دوره سخت شیمی درمانی جهت او شروع شد.
لانس، در حالی دوره بسیار دشوار شیمیدرمانی را تحمل میکرد که
دچار مشکل مالی شده بود و مجبور شده بود خانه و اتوموبیل و حتی وسایل خانهاش را
بفروشد، در همین زمان مدیران تیم ورزشی که لانس برای آن تیم، رکاب میزد، با مشاهده
وضعیت وخیم او، در ادامه دادن قرارداد دچار تردید شدند و لانس را با مشکلی دیگر
مواجه کردند.
ضعف مفرط، تحلیل رفتن عضلات، لاغر شدن، ریختن موها، استفراغهای
تمامنشدنی، فقط تعدادی از سختیهایی بودند که او میبایست در دوره سخت شیمیدرمانی
قبول کند. او که پیش از ابتلا به سرطان صدها مایل جاده را با دوچرخه پشت سر
میگذاشت، به وضعی رسیده بود که حرکت بدون صندلی چرخدار از اتاقی به اتاق دیگر
برایش یک موفقیت به شمار میرفت. اما سرانجام معجزهای که پزشکان احتمال بروز
آن را کمتر از یک درصد پیشبینی میکردند، رخ داد: لانس معالجه شد!
بعد از بهبودی از سرطان، او تصمیم گرفت که معجزهای دیگر را
هم خلق کند. شرکت در مسابقات بسیار دشوار تور دو فرانس به اندازه کافی برای هر
ورزشکار حرفهای دشوار است، هر ورزشکار مجبور است کل مسافت دور فرانسه را شامل کوهها
و موانع صعبالعبور ظرف ۳ هفته در هوای بسیار گرم تابستانی رکاب بزند و با حدود
۲۰۰ ورزشکار آماده دیگر رقابت کند.
پیداست که برنده شدن در این مسابقه برای یک ورزشکاری که مدتها
از مسابقات دور بوده و بدنش تحلیل رفته، معجزهای دیگر میتواند باشد، اما لانس نه یک
بار بلکه برای هفت بار پیاپی در این مسابقات برنده شد.
livestrong، بنیاد لانس آرمسترانگ: در سال ۱۹۹۷، لانس آرمسترانگ
بنیاد livestrong را تأسیس کرد تا بیماران مبتلا به سرطان را برای پیروزی بر
بیماریشان متحد و یکپارچه کند. این بنیاد میکوشد تا راههای مختلف دانش توده مردم
را برای پیشگیری از سرطان افزایش دهد، میزان دسترسی به تستهای غربالگری تشخیص
سرطان و کیفیت زندگی افراد مبتلا را بیشتر کند و در طرحهای تحقیاقتی
مشارکت کند.
آرمسترانگ شرح مفصلی از زندگی و مبارزه برای پیکار با سرطان
مهلکش را در کتابی با عنوان اصلی It's Not About the Bike: My Journey Back to Life
نوشته است، این کتاب در سال ۲۰۰۱ به چاپ رسیده است و در ایران با عنوان «سرطان،
بهترین رویداد زندگی من» ترجمه شده است.
اما ترجمه این کتاب، خود داستان خواندنی دیگری دارد!
سه هفته پیش بود که ایمیلم را چک میکردم، میلی از یکی از
خوانندهها را دیدم که به فینگلیش نوشته بود، من چندان علاقهای به خواندن اینگونه
متنها ندارم، اما این بار بخت با من یار بود، میل را با دقت تا آخر خواندم و متوجه
شدم مترجم کتابی که قبلا در موردش خوانده بودم، یکی از خوانندههای وبلاگم
است و با من تماس گرفته.
آقای حمیدرضا بوالحسنی، لطف کرد و کتاب را برای من پست کرد و من
به تدریج کتاب را تا آخر خواندم، ترجمه کتاب بسیار خوب انجام شده است و میتوانم به
شما قول بدهم که تحتتأثیرتان قرار میدهد.
داستان ترجمه: چند هفتهای بیشتر به کنکور حمید نمانده بود
که او احساس کسالت کرد، گردنش ورم کرده بود و دچار سرفه و کمردرد شده بود، این علایم
را ندید گرفت، آخر او که برنده جایزه دوم جشنوار علمی خوارزمی شده بود، میخواست
کنکور را هم با موفقیت بگذراند و انتظاراتی را که از او میرفت، برآورده کند.
چند ماه بعد از کنکور، سرانجام پزشکان تشخیص دادند که بیماری
حمید چیست، بیماری حمید، سرطان سیستم لنفاوی یا لنفوم بود. شیمیدرمانی شروع شد،
منتها خود حمید تا جلسه دوم شیمیدرمانی نمی دانست که تحت شیمیدرمانی قرار دارد،
چون خانوادهاش نمیخواستند او را با این حقیقت تلخ مواجه کنند. تا اینکه یک روز حمید
عکس سیتیاسکنش را برداشت و عبارت لاتین زیر عکس را در اینترنت جستجو کرد و متوجه
شد که مبتلا به لنفوم از نوع هوچکین شده است.
شیمیدرمانی حمید، خوب پیش نمیرفت و عوارض شیمیدرمانی هم او را
به ستوه آورده بود، تا اینکه یک روز شوهرخاله حمید به صورت تصادفی در لابلای
کاغذپارهها مقالهای درباره یک قهرمان بهبود یافته از سرطان پیدا کرد، این ورزشکار
کسی نبود جز لانس آرمسترانگ!
در این مقاله به کتاب لانس آرمسترانگ هم اشاره شده بود و حمید،
تصمیم گرفت که این کتاب را پیدا کند و ترجمه کند. مطالعه این کتاب روحیه زیادی به
او داد، طوری که با وجود شکستهای پیاپی شیمیدرمانی و پرتوردرمانی او همچنان امید
خود را حفظ کرد.
پزشکان حمید هم تصمیم گرفتند، سرانجام پیوند مغز استخوان را در
بیمارستان شریعتی برای او انجام دهند، حمید، چند فصل اول کتاب را در دوره ۴۸ روزه
پیوند مغز استخوان انجام داد. حمید در حال حاضر یک دانشجوی فیزیک سالم و فعال است و یک آیتی نویس و
آیتیکار موفق است.
سرطان بهترین رویداد زندگی من
ترجمه: حمیدرضا بوالحسنی
انتشارات تحقیقات نظری
۳۹۰ صفحه (همراه آلبوم عکس)
۳۵۰۰ تومان
حمید فعلا سایت
http://livestrong.ir را دارد. کتاب «سرطان بهترین رویداد زندگی من» را میتوانید
در اینجا به صورت آنلاین سفارش بدهید.