زنده اندیشان

۳۴۲ مطلب با موضوع «بدون عنوان» ثبت شده است

آقایون واحد مار چیه؟


من برای داداشم میخوام مدرسه گفته در مورد مار بنویسید اما واحد شمارشش چیه؟ هر چی سرچ میکنم تو گوگل هی آمار و ارقام میاره...آمار چون توش مار داره...
مثلا به شتر میگن نفر و هواپیما میگن فروند. حالا به مار چی میگن؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۳:۰۲
محمدرضا امین

آقایون واحد مار چیه؟


من برای داداشم میخوام مدرسه گفته در مورد مار بنویسید اما واحد شمارشش چیه؟ هر چی سرچ میکنم تو گوگل هی آمار و ارقام میاره...آمار چون توش مار داره...
مثلا به شتر میگن نفر و هواپیما میگن فروند. حالا به مار چی میگن؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۳:۰۲
محمدرضا امین
روایتـی از دنیـای 1 بـام و 2 هــوا ... !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۵۹
محمدرضا امین
روایتـی از دنیـای 1 بـام و 2 هــوا ... !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۵۹
محمدرضا امین


تنها برای نگهبانی از ایران و مردم

بر روی شمشیر فرهاد دوم ( پادشاه ایران از دودمان اشکانیان ) این جمله از بانو ورتا بود : تنها برای نگهبانی از ایران و مردم سرزمین بجنگ . یکی از مغ های پیر زرتشتی به پادشاه ایران گفت چرا این سخن بر روی شمشیر است ؟ پند بزرگان باید در اندیشه و دل ما باشد نه بر دست ساخته های ما . فرهاد دوم نگاهی به شمشیر نمود و گفت این جمله را هر بار می بینم به من می گوید راه درست چه و کجاست و بدین گونه در بیداد زمانه گم نمی شوم . در این باره ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی می گوید : یادآوری آرمانها ، از بیراهه روی بازمان می دارد.
آن مغ خود از یاد برده بود که چرا آتش در آتشکده همیشه روشن است . آیا جز برای یادآوری اندیشه های آنان است ؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۳۷
محمدرضا امین


تنها برای نگهبانی از ایران و مردم

بر روی شمشیر فرهاد دوم ( پادشاه ایران از دودمان اشکانیان ) این جمله از بانو ورتا بود : تنها برای نگهبانی از ایران و مردم سرزمین بجنگ . یکی از مغ های پیر زرتشتی به پادشاه ایران گفت چرا این سخن بر روی شمشیر است ؟ پند بزرگان باید در اندیشه و دل ما باشد نه بر دست ساخته های ما . فرهاد دوم نگاهی به شمشیر نمود و گفت این جمله را هر بار می بینم به من می گوید راه درست چه و کجاست و بدین گونه در بیداد زمانه گم نمی شوم . در این باره ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی می گوید : یادآوری آرمانها ، از بیراهه روی بازمان می دارد.
آن مغ خود از یاد برده بود که چرا آتش در آتشکده همیشه روشن است . آیا جز برای یادآوری اندیشه های آنان است ؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۳۷
محمدرضا امین
راستی تو از کدام دسته ای ؟
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است :


عمده ی آدمها حضورشان مبتنی بر فیزیک است . تنها با لمس ابعاد وجودی آنهاست که قابل فهم می شوند . بنابراین اینها تنها هویت جسمی دارند .


مردگانی متحرک در جهان . خودفروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی گذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی ست.


آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم .


شگفت انگیزترین آدمها . در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم آهسته آهسته درک می کنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان .اما وقتی در بربرابرشان قرار می گیریم قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب می شود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد .

راستی تو از کدام دسته ای ؟
1. آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند . 2. آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی نیستند هم نیستند . 3. آنانی که وقتی هستند هستند و وقتی نیستند هم هستند . 4. آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۶:۰۷
محمدرضا امین
راستی تو از کدام دسته ای ؟
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است :


عمده ی آدمها حضورشان مبتنی بر فیزیک است . تنها با لمس ابعاد وجودی آنهاست که قابل فهم می شوند . بنابراین اینها تنها هویت جسمی دارند .


مردگانی متحرک در جهان . خودفروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی گذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی ست.


آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم .


شگفت انگیزترین آدمها . در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم آهسته آهسته درک می کنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان .اما وقتی در بربرابرشان قرار می گیریم قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب می شود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد .

راستی تو از کدام دسته ای ؟
1. آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند . 2. آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی نیستند هم نیستند . 3. آنانی که وقتی هستند هستند و وقتی نیستند هم هستند . 4. آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۶:۰۷
محمدرضا امین
فردین بودن را بیاموز !

یادش به خیر فردین، آنقدر مردانگی را درست و غلط نشانِ ما داد که خودش به یک فرهنگ تبدیل شد، فرهنگِ فردینی ...

هزار بار به خاطر دوست از عشق اش گذشت، بغض کرد و رفت توی تنهایی که مبادا دوست برنجد، از عشق اش گذشت تا دوست آرام باشد و آرام زندگی کند، هزار بار مُرد تا دوست زنده بماند .

فردین را که یادتان هست؟ فردینی که سیاه و سفید بود، فقط سیاه و سفید بود و البته آن سال های دور هنوز مثلِ ما رنگی و رنگ وارنگ نشده بود...

فردین آثارِ دیل کارنگی را نخوانده بود، آثارِ آبتونی رابینز را هم نخوانده بود، احتمالا نه اسم فروید را شنیده بود نه اسم بولگاکف یا دریدا یا هیچ فیلسوف و روانشناسِ دیگری را، آیین دوست یابی را هم نخوانده بود... اما راستی چرا فردین، فردین شد؟ چرا فردین جزو فرهنگِ اخلاقی ما شد؟ چرا برای ما ضرب المثل شده؟

در همه ی فیلم هایش همیشه یک دوست بود که او برایش از همه چیز و همه ی عشق اش بگذرد، کتاب هم که نخوانده بود، سیاه و سفید هم که بود، امکانات هم که نداشت... راستی چرا او فردین شد و ما مثل یک مشت ابلهِ از خود راضی، مثلِ یک مشت احمق فکر می کنیم کسی هستیم ؟ راستی چرا هر چه بیشتر می خوانیم و می نویسیم، ابله تر و نادان تر و خودخواه تر و خود بزرگ بین ترمی شویم ؟ فردین که هیچوقت ادعای روشنفکری نکرد، اما انگار از همه ی ما در اخلاق دو سه قدم جلوتر بود. حالا کدام یک از ما از خانه و زندگی و عشق اش برای دیگری می گذرد؟ تازه او سیاه و سفید بود و بدونِ امکانات، ما که رنگی هستیم و با هزار جور امکان ، اینترنت و ماهواره و موبایل هم که نداشت تا بخواهد خودنمایی کند، اسمِ " فیلمفارسی " هم که رویش گذاشتیم، یک چیزی مثلِ" فیلمِ هندی "، اما فردین، همین فردینِ فیلمفارسی خیلی خیلی از ما جلوتر بود، چهل سالِ پیش رفتار و کردارش از همین الانِ ما انگار جلوتر بود...

چه بخواهیم و چه نخواهیم، فردین فرهنگ شد، یک جور فرهنگِ اخلاقی، من و تو و سانسور و سینما و اداره ارشاد و پلیسِ 110  هم نمی توانیم حذف اش کنیم، چیزِ ریشه دار و قدرتمند را نمی شود حذف کرد، حتی اگر بر خلافِ میلِ ما باشد .

بگذریم .

فیلمِ مارمولک یادتان هست؟ کتاب شازده کوچولو یادتان هست؟ یک بخشی از آن را برای یادآوری دوباره تکرار می کنم :

آدم ها همه چیز را همین جور حاضر و آماده از مغازه می خرند

اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست .

تو اگر دوست می خواهی، مرا اهلی کن

پرسید : اهلی کردن یعنی چه؟

گفت : یعنی ایجادِ علاقه کردن

و این چیزی است که این روزها فراموش شده

پرسید :راهش چیست؟

گفت : باید صبور باشی

خیلی صبور ...

خب ، حالا به من بگویید فردین در چهل _  پنجاه سال پیش این چیزها را خوانده بود و می دانست، که آنقدر برای دوست مایه می گذاشت؟

راستی ما کجاییم ؟ انگار فقط حرف می زنیم، بلد نیستیم عمل کنیم، به خدا بلد نیستیم، فقط قشنگ حرف می زنیم، مثلِ من که فقط قشنگ حرف می زنم و بلد نیستم ...

ای کاش یاد بگیرم عشق ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، دوست ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، و با عشق کسی را آزار ندهم، با نام عشق کسی را آزار ندهم، باور کنید این آزار معنایش عشق نیست، من هم بلد نیستم، من هم می خواهم یکی بیاید و یادم بدهد، شده ام مثلِ خری که بارش کتاب است...

م . روان شید  بودن خیلی مهم نیست، یعنی اصلا مهم نیست، فردین بودن و اخلاقِ فردینی داشتن و فردینی دوست داشتن به نظرم مهم است .

برای عشق  نمی خواهم " مهدی سیگاریان" باشم ، برای عشق و زندگی باید فردین بود ...

خدایا ! فردین بودن را به من بیاموز، خودم یاد می گیرم تا چگونه فردینی زندگی کنم و فردینی بمیرم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۴۰
محمدرضا امین
فردین بودن را بیاموز !

یادش به خیر فردین، آنقدر مردانگی را درست و غلط نشانِ ما داد که خودش به یک فرهنگ تبدیل شد، فرهنگِ فردینی ...

هزار بار به خاطر دوست از عشق اش گذشت، بغض کرد و رفت توی تنهایی که مبادا دوست برنجد، از عشق اش گذشت تا دوست آرام باشد و آرام زندگی کند، هزار بار مُرد تا دوست زنده بماند .

فردین را که یادتان هست؟ فردینی که سیاه و سفید بود، فقط سیاه و سفید بود و البته آن سال های دور هنوز مثلِ ما رنگی و رنگ وارنگ نشده بود...

فردین آثارِ دیل کارنگی را نخوانده بود، آثارِ آبتونی رابینز را هم نخوانده بود، احتمالا نه اسم فروید را شنیده بود نه اسم بولگاکف یا دریدا یا هیچ فیلسوف و روانشناسِ دیگری را، آیین دوست یابی را هم نخوانده بود... اما راستی چرا فردین، فردین شد؟ چرا فردین جزو فرهنگِ اخلاقی ما شد؟ چرا برای ما ضرب المثل شده؟

در همه ی فیلم هایش همیشه یک دوست بود که او برایش از همه چیز و همه ی عشق اش بگذرد، کتاب هم که نخوانده بود، سیاه و سفید هم که بود، امکانات هم که نداشت... راستی چرا او فردین شد و ما مثل یک مشت ابلهِ از خود راضی، مثلِ یک مشت احمق فکر می کنیم کسی هستیم ؟ راستی چرا هر چه بیشتر می خوانیم و می نویسیم، ابله تر و نادان تر و خودخواه تر و خود بزرگ بین ترمی شویم ؟ فردین که هیچوقت ادعای روشنفکری نکرد، اما انگار از همه ی ما در اخلاق دو سه قدم جلوتر بود. حالا کدام یک از ما از خانه و زندگی و عشق اش برای دیگری می گذرد؟ تازه او سیاه و سفید بود و بدونِ امکانات، ما که رنگی هستیم و با هزار جور امکان ، اینترنت و ماهواره و موبایل هم که نداشت تا بخواهد خودنمایی کند، اسمِ " فیلمفارسی " هم که رویش گذاشتیم، یک چیزی مثلِ" فیلمِ هندی "، اما فردین، همین فردینِ فیلمفارسی خیلی خیلی از ما جلوتر بود، چهل سالِ پیش رفتار و کردارش از همین الانِ ما انگار جلوتر بود...

چه بخواهیم و چه نخواهیم، فردین فرهنگ شد، یک جور فرهنگِ اخلاقی، من و تو و سانسور و سینما و اداره ارشاد و پلیسِ 110  هم نمی توانیم حذف اش کنیم، چیزِ ریشه دار و قدرتمند را نمی شود حذف کرد، حتی اگر بر خلافِ میلِ ما باشد .

بگذریم .

فیلمِ مارمولک یادتان هست؟ کتاب شازده کوچولو یادتان هست؟ یک بخشی از آن را برای یادآوری دوباره تکرار می کنم :

آدم ها همه چیز را همین جور حاضر و آماده از مغازه می خرند

اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست .

تو اگر دوست می خواهی، مرا اهلی کن

پرسید : اهلی کردن یعنی چه؟

گفت : یعنی ایجادِ علاقه کردن

و این چیزی است که این روزها فراموش شده

پرسید :راهش چیست؟

گفت : باید صبور باشی

خیلی صبور ...

خب ، حالا به من بگویید فردین در چهل _  پنجاه سال پیش این چیزها را خوانده بود و می دانست، که آنقدر برای دوست مایه می گذاشت؟

راستی ما کجاییم ؟ انگار فقط حرف می زنیم، بلد نیستیم عمل کنیم، به خدا بلد نیستیم، فقط قشنگ حرف می زنیم، مثلِ من که فقط قشنگ حرف می زنم و بلد نیستم ...

ای کاش یاد بگیرم عشق ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، دوست ام را همان جوری که هست دوست داشته باشم، و با عشق کسی را آزار ندهم، با نام عشق کسی را آزار ندهم، باور کنید این آزار معنایش عشق نیست، من هم بلد نیستم، من هم می خواهم یکی بیاید و یادم بدهد، شده ام مثلِ خری که بارش کتاب است...

م . روان شید  بودن خیلی مهم نیست، یعنی اصلا مهم نیست، فردین بودن و اخلاقِ فردینی داشتن و فردینی دوست داشتن به نظرم مهم است .

برای عشق  نمی خواهم " مهدی سیگاریان" باشم ، برای عشق و زندگی باید فردین بود ...

خدایا ! فردین بودن را به من بیاموز، خودم یاد می گیرم تا چگونه فردینی زندگی کنم و فردینی بمیرم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۴۰
محمدرضا امین