زنده اندیشان

۷۰ مطلب در مرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

قانـــون دانــــه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۸۸ ، ۱۳:۰۸
محمدرضا امین

انضباط فردی عبارت است از :

توانایی مجبور کردن خود به انجام کاری که باید در زمان معینی به اتمام رسد ،

چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم .

آلبرت هوبارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۸۸ ، ۱۲:۲۳
محمدرضا امین


«در نظر آنانکه پرواز نمی دانند هرچه بیشتر اوج بگیری کوچک تر به نظر می رسی.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۸۸ ، ۱۲:۱۹
محمدرضا امین

چهل و پنج دقیقه ای می شد که در آن سوز سرما ایستاده بود.زن ٬کنار جاده منتظر کمک ایستاده بود  .ماشین ها یکی پس از دیگری رد می شدند .انگار با آن پالتوی کرمی اصلا توی برف ها دیده نمی شد .به  ماشینش نگاه کرد که رویش حسابی برف نشسته بود .شالش را محکم تر دور صورتش پیچید و کلاه پشمی اش را تا روی گوش هایش کشید .یک ماشین قدیمی کنار جاده ایستادو مرد جوانی از آن پیاده شد .زن ، کمی ترسید اما بر خودش مسلط شد مرد جوان جلو آمد و به او سلام کرد و مشکلش را پرسید.زن

توضیح داد که ماشین ، پنچر شده و کسی هم به کمک اونیامده است .مرد جوان از اوخواست بیش از این در آن سرمای آزار دهنده نماند و تا او پنچرگیری می کند زن در ماشین بماند .او واقعا از خداوند متشکر بود که مرد جوان را برایش فرستاده است.

.

 

در ماشین نشسته بود که مرد جوان تق تق به شیشه زد .زن پولی چند برابر پول پنچرگیری در مغازه را که کنار گذاشته بود برداشت و از ماشین پیاده شد و بعد از اینکه از وی تشکر کرد ، پول را به طرفش گرفت .مرد جوان ، با ادب ، پول را پس زد و و گفت که این کار را فقط برای رضای خاطر خداوند انجام داده است و به او گفت :"در عوض ، سعی کنید آخرین کسی نباشید که کمک می کند."

از هم خداحافظی کردند و زن که به شدت گرسنه بود به طرف اولین رستوران به راه افتاد

از فهرست غذای رستوران یکی را انتخاب کرده بود که زن جوانی که ماه های آخر بارداری خود را می گذراند  با لباس بسیار کهنه و مندرسی به طرفش آمد و با مهربانی از او پرسید چه میل دارد

زن ، غذایی 80 دلاری سفارش داد و پس از آنکه غذا را تمام کرد ، یک اسکناس صد دلاری به زن جوان

داد..زن جوان رفت تا بیست دلار بقیه را برگرداند.اما وقتی بازگشت خبری از آن زن نبود.در عوض ، روی یک دستمال کاغذی روی میز یادداشتی دیده می شد .زن جوان یادداشت را برداشت.در یادداشت نوشته شده

 بود که آن بیست دلاربه علاوه ی چهارصد دلار زیر دستمال کاغذی برای وی گذاشته شده است تا برای

 زایمان دچار مشکل نشود.یادداشت برای آن زن بود و در آخر نوشته شده بود:"سعی کن آخرین نفری  

نباشی که کمک می کند.

شب که شوهر زن جوان به خانه بازگشت، بسیار محزون بود /و گفت که به خاطر پول بیمارستان نگران

است چون نزدیک زمان زایمان است و اون ها آهی در بساط ندارند .زن جوان ماجرای آن روز را برایش تعریف کرد : درباره ی زنی با پالتوی روشن که مبلغ کافی برای او گذاشته بود و نامه را هم به او نشان داد.

قطره ی اشکی از گوشه ی چشم مرد جوان فرو ریخت و برای همسرش تعریف کرد که آن روز صبح در جاده به همین زن برای رضای خداوند کمک کرده است...

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۸۸ ، ۱۱:۳۷
محمدرضا امین

تنها بازمانده یک کشتی شکسته ، توسط جریان آب به جزیره ای دور افتاده برده شد ، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می کرد تا اورا نجات بخشد ، او ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت ، تا شاید نشانی از کمک بیاید اما هیچ چیز به چشم نمی آمد .

سرآخر نا امید شد و تصمیم گرفت کلبه ای کوچک بسازد تا از خود و وسایل اندکش بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت ، خانه را در آتش یافت ، دود به آسمان رفته بود ، بدترین چیز ممکن رخ داده بود.

 او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: " خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی ؟ "

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می شد از خواب برخاست ، آن

 کشتی  می آمد تا او را نجات دهد .

مرد از نجات دهندگان پرسید : " چطور متوجه شدید که من اینجا هستم ؟ "

آنها در جواب گفتند : " ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم . "

 

آسان می توان دلسرد شد ، هنگامی که بنظر می رسد کارها به خوبی پیش نمی روند ، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست ، حتی در میان رنج و درد .

دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن بود به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۸۸ ، ۱۷:۰۶
محمدرضا امین

           ادامه دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۸۸ ، ۱۴:۳۷
محمدرضا امین
نصایح پاستور

ارزش هر فرد به میزان سختی هایی است که برای مردم متحمل می شود.

در هر حرفه ای که هستید نه اجازه بدهید که به بدبینی های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تأسف بار که برای هر ملتی پیش می آید شما را به یأس و ناامیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاه ها و کتابخانه هایتان زندگی کنید. نخست از خود بپرسید« برای یادگیری و خودآموزی چه کرده ام؟» و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته اید. اما هرگز پاداشی که زندگی به تلاشهایتان بدهد یا ندهد هنگامی که به پایان تلاش ها نزدیک می شویم هر کداممان باید حق آن را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم:
«من آنچه را در توان داشته ام ، انجام داده ام.

«لویی پاستور»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۸۸ ، ۱۴:۳۱
محمدرضا امین
عکس از حیواناتی که هرگز وجود نداشتند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۸۸ ، ۱۷:۵۸
محمدرضا امین
تصاویر سه بعدی و خطای دید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۸۸ ، ۱۷:۴۷
محمدرضا امین

پیرمرد ساندویچ فروش (داستان کوتاه(

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.

کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است.

افغانی ها ضرب المثلی دارند بدین مضمون که اگر کسی به تو گفت اسب، به او اعتماد نکن... اگر دو نفر پیدا شندن و به تو گفتند، کمی درباره خودت فکر کن. اما اگر سه نفر پیدا شندن و به تو گفتند که اسبی حتماً یک زین برای خودت سفارش بده. این ضرب المثل به خوبی اثر القائات منفی دیگران را بر ما نشان می دهد.

آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر این صورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.

در واقع اون پدر داشت بهترین راه برای کاسبی رو انجام می داد اما به خاطر افکار پسرش، تصمیمش رو عوض کرد و افکار پسر اونقدر روی اون تأثیر گذاشت که فراموش کرد که خودش داره باعث ورشکستگی می شه و تلقین بحران مالی کشور، باعث شد که زندگی اون آدم عوض بشه.
گاهی اوقات ما اونقدر به افکار دیگران توجه می کنیم و به اونها اعتماد بی خودی می کنیم که نه تنها زندگی خودمون رو خراب می کنیم بلکه حتی دیگه چیز دیگه-ای رو نمی بینیم و چشمامون را به روی حقیقت ها می بندیم.

خداوند به همه ما فکر، فهم و شعور بخشیده تا بتونیم فرق بین خوب و بد رو تشخیص بدیم. بهتره قبل از اینکه دیگران برای ما تصمیماتی بگیرن که بعد ما رو پشیمون کنه، کمی فکر کنیم و راه درست رو انتخاب کنیم و با انتخاب یک هدف درست از زندگی لذت ببریم. چون زندگی مال ماست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۸۸ ، ۱۷:۲۴
محمدرضا امین