زنده اندیشان

۲۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۸ ثبت شده است

 

  بارَش زیادی سنگین بود و سربالایی زیادی سخت. دانه ی گندم روی شانه ی نازکش سنگینی می کرد. نفس نفس می زد اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید، کسی او را نمی دید

دانه از روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه ی گندم را فوت کرد. مورچه

می دانست که نسیم،نَفَس خداست

مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:

" گاهی یادم می رود که هستی، کاشکی بیشتر می وزیدی"

خدا گفت: " همیشه می وزم. نکند دیگر گمم کرده ای!"

       مورچه گفت: " این منم که گم می شوم. بس که کوچکم،

 بس که ناچیز، بس که خرد. نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد."

خدا گفت: " اما نقطه سرآغاز هر خطی است."

مورچه زیر دانه ی گندمش گم شد و گفت: " من اما سرآغاز هیچم و ریزم و ندیدنی.

من به هیچ چشمی نخواهم آمد."

خدا گفت: " چشمی که سزاوار دیدن است همیشه می بیند. چشمهای من همیشه بیناست."

مورچه این را می دانست اما شوق گفتگو داشت

 پس دوباره گفت: "زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم.نبودنم را غمی نیست."

خدا گفت: "اگر تو نباشی پس چه کسی دانه ی کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه  رقصیدن نسیم را در سینه ی خاک باز کند. تو هستی و سهمی از بودن برای توست، در نبودنت کار این  کارخانه ناتمام است."

مورچه خندید و دانه ی گندم از دوشش دوباره افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد.هیچ کس اما نمی دانست که در گوشه ای از خاک،  مورچه ای با خدا گرم گفتگو است.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۸:۰۲
محمدرضا امین

 

  بارَش زیادی سنگین بود و سربالایی زیادی سخت. دانه ی گندم روی شانه ی نازکش سنگینی می کرد. نفس نفس می زد اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید، کسی او را نمی دید

دانه از روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه ی گندم را فوت کرد. مورچه

می دانست که نسیم،نَفَس خداست

مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:

" گاهی یادم می رود که هستی، کاشکی بیشتر می وزیدی"

خدا گفت: " همیشه می وزم. نکند دیگر گمم کرده ای!"

       مورچه گفت: " این منم که گم می شوم. بس که کوچکم،

 بس که ناچیز، بس که خرد. نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد."

خدا گفت: " اما نقطه سرآغاز هر خطی است."

مورچه زیر دانه ی گندمش گم شد و گفت: " من اما سرآغاز هیچم و ریزم و ندیدنی.

من به هیچ چشمی نخواهم آمد."

خدا گفت: " چشمی که سزاوار دیدن است همیشه می بیند. چشمهای من همیشه بیناست."

مورچه این را می دانست اما شوق گفتگو داشت

 پس دوباره گفت: "زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم.نبودنم را غمی نیست."

خدا گفت: "اگر تو نباشی پس چه کسی دانه ی کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه  رقصیدن نسیم را در سینه ی خاک باز کند. تو هستی و سهمی از بودن برای توست، در نبودنت کار این  کارخانه ناتمام است."

مورچه خندید و دانه ی گندم از دوشش دوباره افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد.هیچ کس اما نمی دانست که در گوشه ای از خاک،  مورچه ای با خدا گرم گفتگو است.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۸:۰۲
محمدرضا امین

امتحان عجیب

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
«
کدام لاستیک پنچر شده بود؟»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۷:۵۹
محمدرضا امین

امتحان عجیب

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
«
کدام لاستیک پنچر شده بود؟»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۷:۵۹
محمدرضا امین

دونده

 

بگذارید داستان دختر کوچکی را برایتان بگویم که در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود.

 زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شکننده ای بود. همه شک داشتند که زنده بماند. وقتی 4 ساله شد بیماری ذات الریه و مخملک را با هم گرفت، ترکیب خطرناکی که پای چپ او را از کار انداخت و فلج کرد. اما او خوش شانس بود چون مادری داشت که او را تشویق و دلگرم می کرد. مادرش به او گفت: "علی رغم مشکلی که در پایت داری با زندگی ات هر کاری که بخواهی می توانی بکنی، تنها چیزی که احتیاج داری ایمان، مداومت در کار، جرات و یک روح سرسخت مقاوم است."

 بدین ترتیب در 9 سالگی دختر کوچولو بست های آهنی پایش را کنار گذاشت و بر خلاف آنچه دکترها می گفتند که هیچ گاه به طور طبیعی راه نمی رود، راه رفت و 4 سال طول کشید تا قدم های منظم و بلندی را برداشت و این یک معجزه بود. او یک آرزوی باور نکردنی داشت، آرزو داشت بزرگ ترین دونده زن جهان شود اما با پاهایی مثل پاهای او این آرزو به چه معنایی می توانست باشد؟

 در 13 سالگی در یک مسابقه دو شرکت کرد و در تمام مسابقات، آخرین نفر بود. همه به اصرار به او می گفتند که این کار را کنار بگذارد، اما روزی فرا رسید که او قهرمان مسابقه شد.

از آن زمان به بعد ویلما در هر مسابقه ای شرکت کرد و برنده شد.

در سال 1960 او به بازی های المپیک راه یافت، و آنجا در برابر اولین دونده زن دنیا یک دختر آلمانی قرار گرفت که تا بحال کسی نتوانسته بود او را شکست دهد. اما ویلما پیروز شد و در دو 100 متر، 200 متر، و دو امدادی 400 متر، 3 مدال المپیک گرفت.

آن روز او اولین زنی بود که توانست در یک دوره المپیک 3 مدال طلا کسب کند، در حالی که گفته بودند او هیچ وقت نمی تواند دوباره راه برود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۷:۵۵
محمدرضا امین

دونده

 

بگذارید داستان دختر کوچکی را برایتان بگویم که در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود.

 زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شکننده ای بود. همه شک داشتند که زنده بماند. وقتی 4 ساله شد بیماری ذات الریه و مخملک را با هم گرفت، ترکیب خطرناکی که پای چپ او را از کار انداخت و فلج کرد. اما او خوش شانس بود چون مادری داشت که او را تشویق و دلگرم می کرد. مادرش به او گفت: "علی رغم مشکلی که در پایت داری با زندگی ات هر کاری که بخواهی می توانی بکنی، تنها چیزی که احتیاج داری ایمان، مداومت در کار، جرات و یک روح سرسخت مقاوم است."

 بدین ترتیب در 9 سالگی دختر کوچولو بست های آهنی پایش را کنار گذاشت و بر خلاف آنچه دکترها می گفتند که هیچ گاه به طور طبیعی راه نمی رود، راه رفت و 4 سال طول کشید تا قدم های منظم و بلندی را برداشت و این یک معجزه بود. او یک آرزوی باور نکردنی داشت، آرزو داشت بزرگ ترین دونده زن جهان شود اما با پاهایی مثل پاهای او این آرزو به چه معنایی می توانست باشد؟

 در 13 سالگی در یک مسابقه دو شرکت کرد و در تمام مسابقات، آخرین نفر بود. همه به اصرار به او می گفتند که این کار را کنار بگذارد، اما روزی فرا رسید که او قهرمان مسابقه شد.

از آن زمان به بعد ویلما در هر مسابقه ای شرکت کرد و برنده شد.

در سال 1960 او به بازی های المپیک راه یافت، و آنجا در برابر اولین دونده زن دنیا یک دختر آلمانی قرار گرفت که تا بحال کسی نتوانسته بود او را شکست دهد. اما ویلما پیروز شد و در دو 100 متر، 200 متر، و دو امدادی 400 متر، 3 مدال المپیک گرفت.

آن روز او اولین زنی بود که توانست در یک دوره المپیک 3 مدال طلا کسب کند، در حالی که گفته بودند او هیچ وقت نمی تواند دوباره راه برود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۷:۵۵
محمدرضا امین

تفاوت مدیریت در ایران و اروپا

اروپا: افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند

ایران: افراد مدیر مادرزادی هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت است

 

 

اروپا: برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر میگردند

ایران: برای یک فرد، دنبال پست مدیریت میگردند و در صورت لزوم این پست ساخته میشود

 

 

اروپا: یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود

ایران: یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده

 

 

اروپا: اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت میکنند

ایران: اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده ای نکنند، او را مشاور مدیریت میکنند

 

 

اروپا: اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی میکند و حتی ممکن است محاکمه شود

ایران: اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر میشود و پست مدیریت جدید میگیرد

 

 

اروپا: مدیران بصورت مستقل استخدام و برکنار میشوند، ولی بصورت گروهی و هماهنگ کار میکنند

ایران: مدیران بصورت مستقل و غیرهماهنگ کار میکنند، ولی بصورت گروهی استخدام و برکنار میشوند

 

 

اروپا: برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی میدهند و با برخی مصاحبه میکنند

ایران: برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن میکنند

 

 

اروپا: زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است

ایران: مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را میگیرند

 

 

اروپا: همه میدانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است

 

ایران: مدیران انسانهای ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد

 

 

اروپا: شما مدیرتان را با اسم کوچک صدا میزنید

ایران: شما مدیرتان را صدا نمیزنید، چون اصلاً به شما وقت ملاقات نمیدهد

 

 

اروپا: برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است

ایران: برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت میکند

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۷:۵۳
محمدرضا امین

تفاوت مدیریت در ایران و اروپا

اروپا: افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند

ایران: افراد مدیر مادرزادی هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت است

 

 

اروپا: برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر میگردند

ایران: برای یک فرد، دنبال پست مدیریت میگردند و در صورت لزوم این پست ساخته میشود

 

 

اروپا: یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود

ایران: یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده

 

 

اروپا: اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت میکنند

ایران: اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده ای نکنند، او را مشاور مدیریت میکنند

 

 

اروپا: اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی میکند و حتی ممکن است محاکمه شود

ایران: اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر میشود و پست مدیریت جدید میگیرد

 

 

اروپا: مدیران بصورت مستقل استخدام و برکنار میشوند، ولی بصورت گروهی و هماهنگ کار میکنند

ایران: مدیران بصورت مستقل و غیرهماهنگ کار میکنند، ولی بصورت گروهی استخدام و برکنار میشوند

 

 

اروپا: برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی میدهند و با برخی مصاحبه میکنند

ایران: برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن میکنند

 

 

اروپا: زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است

ایران: مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را میگیرند

 

 

اروپا: همه میدانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است

 

ایران: مدیران انسانهای ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد

 

 

اروپا: شما مدیرتان را با اسم کوچک صدا میزنید

ایران: شما مدیرتان را صدا نمیزنید، چون اصلاً به شما وقت ملاقات نمیدهد

 

 

اروپا: برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است

ایران: برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت میکند

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۷:۵۳
محمدرضا امین


بهترین لحظات زندگی :
عاشق شدن

انقدر بخندید که دلتون درد بگیره
بعد از اینکه از مسافرت برگشتید ببینید هزار تا ایمیل دارید
به یه جای خوشگل برید برای مسافرت
به آهنگ مورد علاقتون از رادیو گوش بدید
به رختخواب برید و به صدای بارش بارون گوش بدید
از حموم که اومدید بیرون ببینید حو لتون گرمه !
آخرین امتحانتون رو پاس کنید
یه کسی که معمولا" زیاد نمیبینینش ولی دلتون می خواد ببینید بهتون تلفن کنه
 

توی یه شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کردید پول پیدا کنید
برای خودتون تو آینه شکل در بیارید و بهش بخندید
تلفن نیمه شب داشته باشید که ساعتها هم طول بکشه

بدون دلیل بخندید
بطور تصادفی بشنوید که یه نفر داره از شما تعریف می کنه
 

از خواب پاشید و ببینید که چند ساعت دیگه هم می تونید بخوابید
آهنگی رو گوش کنید که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره
عضو یک تیم باشید
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنید
دوستای جدید پیدا کنید
وقتی "اونو" میبینید دلتون هری بریزه پایین !
لحظات خوبی رو با دوستانتون سپری کنید
کسانی رو که دوستشون دارید رو خوشحال ببینید
پلیورش رو بپوشید و ببینید هنوزم بوی عطرش رو میده
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده
  
یکی رو داشته باشید که بدونید دوستتون داره
یادتون بیاد که با دوستای
 دیوونتون چه کارهای احمقانه ای کردید و بخندید و
بخندید و ......... بازم بخندید
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند
قدرشون رو بدونیم
زندگی یک مشکل نیست که حلش کرد بلکه یه هدیه است که باید ازش لذت برد .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۴:۱۱
محمدرضا امین


بهترین لحظات زندگی :
عاشق شدن

انقدر بخندید که دلتون درد بگیره
بعد از اینکه از مسافرت برگشتید ببینید هزار تا ایمیل دارید
به یه جای خوشگل برید برای مسافرت
به آهنگ مورد علاقتون از رادیو گوش بدید
به رختخواب برید و به صدای بارش بارون گوش بدید
از حموم که اومدید بیرون ببینید حو لتون گرمه !
آخرین امتحانتون رو پاس کنید
یه کسی که معمولا" زیاد نمیبینینش ولی دلتون می خواد ببینید بهتون تلفن کنه
 

توی یه شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کردید پول پیدا کنید
برای خودتون تو آینه شکل در بیارید و بهش بخندید
تلفن نیمه شب داشته باشید که ساعتها هم طول بکشه

بدون دلیل بخندید
بطور تصادفی بشنوید که یه نفر داره از شما تعریف می کنه
 

از خواب پاشید و ببینید که چند ساعت دیگه هم می تونید بخوابید
آهنگی رو گوش کنید که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره
عضو یک تیم باشید
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنید
دوستای جدید پیدا کنید
وقتی "اونو" میبینید دلتون هری بریزه پایین !
لحظات خوبی رو با دوستانتون سپری کنید
کسانی رو که دوستشون دارید رو خوشحال ببینید
پلیورش رو بپوشید و ببینید هنوزم بوی عطرش رو میده
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده
  
یکی رو داشته باشید که بدونید دوستتون داره
یادتون بیاد که با دوستای
 دیوونتون چه کارهای احمقانه ای کردید و بخندید و
بخندید و ......... بازم بخندید
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند
قدرشون رو بدونیم
زندگی یک مشکل نیست که حلش کرد بلکه یه هدیه است که باید ازش لذت برد .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۴:۱۱
محمدرضا امین