زنده اندیشان

۱۱۶ مطلب در اسفند ۱۳۸۷ ثبت شده است

برنده متعهد می شود.

بازنده وعده می دهد.

وقتی برنده ای مرتکب اشتباه می شود، می گوید: اشتباه کردم .

وقتی بازنده ای مرتکب اشتباه می شود، می گوید: تقصیر من نبود.

 

برنده بیش از بازنده کار انجام می دهد، و در انتها باز هم وقت دارد .

بازنده همیشه آنقدر گرفتار است که نمی تواند به کارهای ضروری بپردازد.

 

برنده به بررسی دقیق یک مشکل می پردازد.

بازنده از کنار مشکل گذشته، و آن را حل نشده رها می کند.

 

برنده می گوید: بیا برای مشکل راه حلی پیدا کنیم .

بازنده می گوید: هیچ کس راه حلی را نمی داند.

 

برنده می داند به خاطر چه چیزی پیکار می کند و بر سر چه چیزی توافق و سازش نماید .

بازنده آن جا که نباید، سازش می کند، و به خاطر چیزی که ارزش ندارد، مبارزه می کند .

 

برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشیمانی خود را نشان می دهد.

بازنده می گوید: «متاسفم»، اما در آینده اشتباه خود را تکرار می کند.

 

برنده مورد تحسین واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجیح می دهد، هر چند که هر دو حالت را مد نظر دارد .

بازنده دوست داشتنی بودن را، به مورد تحسین واقع شدن ترجیح می دهد، حتی اگر بهای آن خفت  و خواری باشد.

 

برنده گوش می دهد .

بازنده فقط منتظر رسیدن نوبت خود، برای حرف زدن است.

 

برنده از میانه روی و نرمش خود احساس قدرت می کند.

بازنده هرگز میانه رو و معتدل نیست گاهی از موضع ضعف، و گاهی همچون ستمگران فرودست  رفتار می کند

برنده می گوید، باید راه بهتری هم وجود داشته باشد.

بازنده می گوید، تا بوده همین بوده و تا هست همین است.

 

برنده به افراد برتر از خود، احترام می گذارد، و سعی می کند تا از آنان چیزی بیاموزد .

بازنده از افراد برتر از خود خشم و نفرت داشته، و در پی یافتن نقاط ضعف آنان است .

 

برنده گامهای متعادلی بر می دارد.

بازنده دو نوع سرعت دارد، یا خیلی تند و یا خیلی کند.

 

برنده می داند که گاهی اوقات، پیروزی به بهای بسیار گرانی بدست می آید .

بازنده بسیار مشتاق برنده شدن است، در جایی که نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است .

 

برنده ارزیابی درستی از توانائیهای خود داشته، و هوشمندانه از ناتوانی های خود، آگاه است.

بازنده از توانایی ها و ناتوانی های واقعی خود بی خبر است.

 

برنده مشکلی بزرگ را انتخاب می کند، و آن را به اجزای کوچک تر تفکیک می کند، تا حل آن آسان گردد.

بازنده مشکلات کوچک را آنچنان به هم می آمیزد، که دیگر قابل حل شدن نیستند .

 

برنده می داند که اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود.

بازنده احساس می کند که اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد.

 

برنده تمرکز حواس دارد.

بازنده پریشان حواس است.

 

برنده از اشتباهات خود درس می گیرد.

بازنده از ترس مرتکب شدن اشتباه، یاد گرفته که اقدام به هیچ کاری نکند .

 

برنده می کوشد تا مردم را هرگز نیازارد، مگر در مواقع نادری که این دل آزاری در راستای یک هدف  بزرگ باشد.

بازنده نمی خواهد به عمد دیگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه همیشه این کار را می کند.

 

برنده ثروت اندوزی را وسیله ای برای لذت بردن از زندگی می داند.

 

بازنده مال اندوزی را هدف خود قرار می دهد،‌ بنابر این گذشته از میزان انباشت ثروت، هیچگاه  نمی تواند خود را برنده محسوب کند، و هرگز برنده نمی شود.  

 

برنده نسبت به فضای اطراف خود حساس است.

بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است.

 

بازنده شکستهای خود را ناشی از، تبعیض یا سیاست می داند.

برنده ترجیح می دهد که، خود را مسئول شکست هایش بداند، و نه دیگران را، و وقت زیادی را صرف عیب جویی نمی کند.

 

بازنده فقط به قضا و قدر اعتقاد دارد.

برنده معتقد است، ما با کارهای درست و اشتباه خود، سرنوشت خویش را تعیین می کنیم.

 

بازنده از این که بیش از آنچه می گیرد، بدهد، احساس می کند بازنده است.

برنده در چنین موقعیتی احساس می کند که اعتبار خود را برای آینده تقویت می نماید.

 

بازنده اگر از دیگران عقب بماند، تندخو و خشن می شود، و اگر جلوتر از دیگران باشد، بی احتیاطی می کند.

برنده در هر شرایطی که قرار بگیرد، آرامش و تعادل خود را حفظ می کند.

 

بازنده از این که خود و یا دیگران به نقایص وی آگاهی یابند، هراسان است.

برنده می داند که نارسایی های او جزیی از شخصیت وجودی اوست، در حالی که می کوشد تا آثار ناگوار این نقایص را پاک کند، و هرگز تاثیر آنها را انکار نمی کند .

 

بازنده هنگامی که از دیگران بدرفتاری می بیند، خشم و ناخشنودی خویش را به زبان نمی آورد و  زجر می کشد، و با انتقام گرفتن از خود، شرایط بدتری را پدید می آورد .

برنده در چنین شرایطی آزادانه، رنجش و آزردگی خود را بیان نموده، تخلیه ی احساسی می کند،  سپس مساله را به فراموشی می سپارد.

 

بازنده به استقلال خود می بالد، در صورتی که در حال دنباله روی است، و اراده ای از خود ندارد .

برنده می داند که کدام تصمیم ها را به طور مستقل بگیرد، و کدام یک را پس از مشورت با دیگران.

 

بازنده نسبت به برندگان حسادت کرده، و دیگر بازندگان را حقیر می شمارد.

برنده داوری او درباره دیگران با توجه به چگونگی استفاده آنان از توانایی ها و استعدادهای خودشان است، نه بر مبنای معیارهای موفقیت مادی و دنیوی، و برای یک «پسربچه واکسی» که   کارش را استادانه انجام می دهد، در مقایسه با یک فرصت طلب تمام عیار احترام بیشتری قایل است

 

بازنده فکر می کند که برای بازنده شدن و برنده شدن قوانینی وجود دارد

برنده می داند که هر قاعده ای در هر کتابی را، می توان نادیده انگاشت، جز یکی، «همانی که   هستی و می خواستی، باش» تنها برگ برنده، در دنیا همین است.

 

بازنده به کسانی که از خودش قوی ترند، تکیه می کند، و عقده های خود را بر سر افراد ضعیفتر از  خویش خالی می کند.

برنده روی پای خود می ایستد و از اینکه دیگران، به وی تکیه کنند، احساس تحمیل شدن نمی کند.

 

برنده در وجود یک آدم بد، خوبی ها را می جوید و روی همین قسمت کار می کند .

بازنده در وجود یک انسان خوب، بدی ها را می جوید. از این رو به سختی می تواند با دیگران  همکاری کند.

 

برنده در عین حال که تعصبات خود را می پذیرد، تلاش می کند که در هنگام قضاوت کردن بر این تعصبات غلبه کند.

بازنده منکر وجود هرگونه تعصب در خود است، و بنابر این در سراسر عمر، اسیر تعصبات خویش  خواهد بود .

 

برنده هراسی ندارد از اینکه دریک موقعیت ضد و نقیض قرار گیرد، زیرا در افکارش خللی  وارد نمی شود.

بازنده سازگار شدن با موقعیتهای ضد و نقیض را به کار شایسته ترجیح می دهد .

 

برنده بازی سرنوشت، و این حقیقت که شایستگی ها را همواره پاداشی نیست، بی آنکه دیدگاهی بدبینانه داشته باشد، درک می کند.

بازنده بی آنکه بازی های سرنوشت را درک نماید، بدگمان است.

 

برنده می داند که چگونه می توان جدی بود، بی آن که خشک و رسمی باشد.

بازنده غالبا" خشک و رسمی است، زیرا فاقد توانایی جدی بودن است .

 

برنده آنچه را که ضرورت دارد، با متانت لازم انجام می دهد، و توان خود را برای راه حل هایی  ذخیره می کند که، در آنها از حق انتخاب برخوردار است.

بازنده آنچه را که ضرورت دارد، با حالتی اعتراض آمیز انجام می دهد، و هیچ توان و نیرویی را برای گرفتن تصمیمات اخلاقی مهم باقی نمی گذارد.

 

برنده ارزش های اخلاقی را به عنوان تنها منبع قدرت حقیقی می شناسد.

بازنده چون در باطن برای ارزشهای اخلاقی احترام اندکی قایل است، بیش از ظرفیت خویش در  جهت کسب منابع قدرت بیرونی تلاش می کند.

 

برنده سعی می کند که رفتارهای خود را براساس نتایج منطقی آنها قضاوت کند، و رفتارهای دیگران  را، براساس قصد و نیت آنها ارزیابی کند.

بازنده رفتارهای خود را براساس قصد و نیت خویش و رفتارهای دیگران را بر اساس نتایج آنها ارزیابی می کند.

برنده دیگران را به موقع پند می دهد، و در صورت بروز اشتباه آنها را می بخشد .

بازنده چنان بزدل است که قادر به پند دادن دیگران نیست، و چنان حقیر که قادر به بخشیدن  دیگران هم نیست

 

برنده پس از بیان نکته اصلی مورد نظرش، لب از سخن فرو می بندد.

بازنده آنقدر به صحبت ادامه می دهد، که نکته ی اصلی را فراموش می کند .

 

برنده هر امتیازی را که بتواند بدهد، می دهد، جز این که اصول بنیادی خود را فدا کند.

بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه می دهد، و این در حالی است که اصول  بنیادی اش رفته رفته از بین می رود.

 

برنده ضعفهای خود را به خدمت توانایی هایش می گیرد.

بازنده توانایی های خود را هدر می دهد، زیرا که آنها را در خدمت ضعفهای خود به کار می گیرد.

 

برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یکسان عمل می کند.

بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقیر می کند.

 

برنده می خواهد مورد احترام دیگران باشد، اما ذهنش را درگیر آن نمی کند.

بازنده برای رسیدن به این هدف، دست به هر کاری می زند، اما سرانجام، با شکست رو به رو می  شود و به هدف اش نمی رسد.

 

برنده حتی زمانی که دیگران وی را به عنوان یک خبره می شناسند، می داند که، هنوز خیلی چیزها  را نمی داند.

بازنده می خواهد که دیگران او را یک خبره بدانند، و این نکته که: «بسیار کم می داند» را هنوز  نیاموخته است.

 

برنده گشاده روست، زیرا که می تواند بی آنکه خود را تحقیر کند، بر خطاهای خویش بخندد.

بازنده چون حتی در خلوت خویش، خود را پست و حقیر می شمارد، در حضور دیگران نیز قادر به  خندیدن بر خطاهای خود نیست.

 

برنده نسبت به ضعفهای دیگران، غم خواری می کند، زیرا ضعفهای خود را درک نموده و آنها را  پذیرفته است.

بازنده دیگران را به دلیل ضعف هایشان خوار و خفیف می شمارد، زیرا وجود ضعف در درون خود را،  انکار نموده و پنهان می کند.

 

برنده هر کاری که از دست اش بر آید انجام می دهد، و اگر سرانجام شکست خورد، به معجزه امید می  بندد .

بازنده بدون آنکه کوچکترین تلاشی کند، به انتظار معجزه می ماند ...

 

 

جمله روز : 

بردن همه چیز نیست ؛ امّا تلاش برای بردن چرا .(( وئیس لومباردی ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۷ ، ۱۳:۳۵
محمدرضا امین
برنده متعهد می شود.

بازنده وعده می دهد.

وقتی برنده ای مرتکب اشتباه می شود، می گوید: اشتباه کردم .

وقتی بازنده ای مرتکب اشتباه می شود، می گوید: تقصیر من نبود.

 

برنده بیش از بازنده کار انجام می دهد، و در انتها باز هم وقت دارد .

بازنده همیشه آنقدر گرفتار است که نمی تواند به کارهای ضروری بپردازد.

 

برنده به بررسی دقیق یک مشکل می پردازد.

بازنده از کنار مشکل گذشته، و آن را حل نشده رها می کند.

 

برنده می گوید: بیا برای مشکل راه حلی پیدا کنیم .

بازنده می گوید: هیچ کس راه حلی را نمی داند.

 

برنده می داند به خاطر چه چیزی پیکار می کند و بر سر چه چیزی توافق و سازش نماید .

بازنده آن جا که نباید، سازش می کند، و به خاطر چیزی که ارزش ندارد، مبارزه می کند .

 

برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشیمانی خود را نشان می دهد.

بازنده می گوید: «متاسفم»، اما در آینده اشتباه خود را تکرار می کند.

 

برنده مورد تحسین واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجیح می دهد، هر چند که هر دو حالت را مد نظر دارد .

بازنده دوست داشتنی بودن را، به مورد تحسین واقع شدن ترجیح می دهد، حتی اگر بهای آن خفت  و خواری باشد.

 

برنده گوش می دهد .

بازنده فقط منتظر رسیدن نوبت خود، برای حرف زدن است.

 

برنده از میانه روی و نرمش خود احساس قدرت می کند.

بازنده هرگز میانه رو و معتدل نیست گاهی از موضع ضعف، و گاهی همچون ستمگران فرودست  رفتار می کند

برنده می گوید، باید راه بهتری هم وجود داشته باشد.

بازنده می گوید، تا بوده همین بوده و تا هست همین است.

 

برنده به افراد برتر از خود، احترام می گذارد، و سعی می کند تا از آنان چیزی بیاموزد .

بازنده از افراد برتر از خود خشم و نفرت داشته، و در پی یافتن نقاط ضعف آنان است .

 

برنده گامهای متعادلی بر می دارد.

بازنده دو نوع سرعت دارد، یا خیلی تند و یا خیلی کند.

 

برنده می داند که گاهی اوقات، پیروزی به بهای بسیار گرانی بدست می آید .

بازنده بسیار مشتاق برنده شدن است، در جایی که نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است .

 

برنده ارزیابی درستی از توانائیهای خود داشته، و هوشمندانه از ناتوانی های خود، آگاه است.

بازنده از توانایی ها و ناتوانی های واقعی خود بی خبر است.

 

برنده مشکلی بزرگ را انتخاب می کند، و آن را به اجزای کوچک تر تفکیک می کند، تا حل آن آسان گردد.

بازنده مشکلات کوچک را آنچنان به هم می آمیزد، که دیگر قابل حل شدن نیستند .

 

برنده می داند که اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود.

بازنده احساس می کند که اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد.

 

برنده تمرکز حواس دارد.

بازنده پریشان حواس است.

 

برنده از اشتباهات خود درس می گیرد.

بازنده از ترس مرتکب شدن اشتباه، یاد گرفته که اقدام به هیچ کاری نکند .

 

برنده می کوشد تا مردم را هرگز نیازارد، مگر در مواقع نادری که این دل آزاری در راستای یک هدف  بزرگ باشد.

بازنده نمی خواهد به عمد دیگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه همیشه این کار را می کند.

 

برنده ثروت اندوزی را وسیله ای برای لذت بردن از زندگی می داند.

 

بازنده مال اندوزی را هدف خود قرار می دهد،‌ بنابر این گذشته از میزان انباشت ثروت، هیچگاه  نمی تواند خود را برنده محسوب کند، و هرگز برنده نمی شود.  

 

برنده نسبت به فضای اطراف خود حساس است.

بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است.

 

بازنده شکستهای خود را ناشی از، تبعیض یا سیاست می داند.

برنده ترجیح می دهد که، خود را مسئول شکست هایش بداند، و نه دیگران را، و وقت زیادی را صرف عیب جویی نمی کند.

 

بازنده فقط به قضا و قدر اعتقاد دارد.

برنده معتقد است، ما با کارهای درست و اشتباه خود، سرنوشت خویش را تعیین می کنیم.

 

بازنده از این که بیش از آنچه می گیرد، بدهد، احساس می کند بازنده است.

برنده در چنین موقعیتی احساس می کند که اعتبار خود را برای آینده تقویت می نماید.

 

بازنده اگر از دیگران عقب بماند، تندخو و خشن می شود، و اگر جلوتر از دیگران باشد، بی احتیاطی می کند.

برنده در هر شرایطی که قرار بگیرد، آرامش و تعادل خود را حفظ می کند.

 

بازنده از این که خود و یا دیگران به نقایص وی آگاهی یابند، هراسان است.

برنده می داند که نارسایی های او جزیی از شخصیت وجودی اوست، در حالی که می کوشد تا آثار ناگوار این نقایص را پاک کند، و هرگز تاثیر آنها را انکار نمی کند .

 

بازنده هنگامی که از دیگران بدرفتاری می بیند، خشم و ناخشنودی خویش را به زبان نمی آورد و  زجر می کشد، و با انتقام گرفتن از خود، شرایط بدتری را پدید می آورد .

برنده در چنین شرایطی آزادانه، رنجش و آزردگی خود را بیان نموده، تخلیه ی احساسی می کند،  سپس مساله را به فراموشی می سپارد.

 

بازنده به استقلال خود می بالد، در صورتی که در حال دنباله روی است، و اراده ای از خود ندارد .

برنده می داند که کدام تصمیم ها را به طور مستقل بگیرد، و کدام یک را پس از مشورت با دیگران.

 

بازنده نسبت به برندگان حسادت کرده، و دیگر بازندگان را حقیر می شمارد.

برنده داوری او درباره دیگران با توجه به چگونگی استفاده آنان از توانایی ها و استعدادهای خودشان است، نه بر مبنای معیارهای موفقیت مادی و دنیوی، و برای یک «پسربچه واکسی» که   کارش را استادانه انجام می دهد، در مقایسه با یک فرصت طلب تمام عیار احترام بیشتری قایل است

 

بازنده فکر می کند که برای بازنده شدن و برنده شدن قوانینی وجود دارد

برنده می داند که هر قاعده ای در هر کتابی را، می توان نادیده انگاشت، جز یکی، «همانی که   هستی و می خواستی، باش» تنها برگ برنده، در دنیا همین است.

 

بازنده به کسانی که از خودش قوی ترند، تکیه می کند، و عقده های خود را بر سر افراد ضعیفتر از  خویش خالی می کند.

برنده روی پای خود می ایستد و از اینکه دیگران، به وی تکیه کنند، احساس تحمیل شدن نمی کند.

 

برنده در وجود یک آدم بد، خوبی ها را می جوید و روی همین قسمت کار می کند .

بازنده در وجود یک انسان خوب، بدی ها را می جوید. از این رو به سختی می تواند با دیگران  همکاری کند.

 

برنده در عین حال که تعصبات خود را می پذیرد، تلاش می کند که در هنگام قضاوت کردن بر این تعصبات غلبه کند.

بازنده منکر وجود هرگونه تعصب در خود است، و بنابر این در سراسر عمر، اسیر تعصبات خویش  خواهد بود .

 

برنده هراسی ندارد از اینکه دریک موقعیت ضد و نقیض قرار گیرد، زیرا در افکارش خللی  وارد نمی شود.

بازنده سازگار شدن با موقعیتهای ضد و نقیض را به کار شایسته ترجیح می دهد .

 

برنده بازی سرنوشت، و این حقیقت که شایستگی ها را همواره پاداشی نیست، بی آنکه دیدگاهی بدبینانه داشته باشد، درک می کند.

بازنده بی آنکه بازی های سرنوشت را درک نماید، بدگمان است.

 

برنده می داند که چگونه می توان جدی بود، بی آن که خشک و رسمی باشد.

بازنده غالبا" خشک و رسمی است، زیرا فاقد توانایی جدی بودن است .

 

برنده آنچه را که ضرورت دارد، با متانت لازم انجام می دهد، و توان خود را برای راه حل هایی  ذخیره می کند که، در آنها از حق انتخاب برخوردار است.

بازنده آنچه را که ضرورت دارد، با حالتی اعتراض آمیز انجام می دهد، و هیچ توان و نیرویی را برای گرفتن تصمیمات اخلاقی مهم باقی نمی گذارد.

 

برنده ارزش های اخلاقی را به عنوان تنها منبع قدرت حقیقی می شناسد.

بازنده چون در باطن برای ارزشهای اخلاقی احترام اندکی قایل است، بیش از ظرفیت خویش در  جهت کسب منابع قدرت بیرونی تلاش می کند.

 

برنده سعی می کند که رفتارهای خود را براساس نتایج منطقی آنها قضاوت کند، و رفتارهای دیگران  را، براساس قصد و نیت آنها ارزیابی کند.

بازنده رفتارهای خود را براساس قصد و نیت خویش و رفتارهای دیگران را بر اساس نتایج آنها ارزیابی می کند.

برنده دیگران را به موقع پند می دهد، و در صورت بروز اشتباه آنها را می بخشد .

بازنده چنان بزدل است که قادر به پند دادن دیگران نیست، و چنان حقیر که قادر به بخشیدن  دیگران هم نیست

 

برنده پس از بیان نکته اصلی مورد نظرش، لب از سخن فرو می بندد.

بازنده آنقدر به صحبت ادامه می دهد، که نکته ی اصلی را فراموش می کند .

 

برنده هر امتیازی را که بتواند بدهد، می دهد، جز این که اصول بنیادی خود را فدا کند.

بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه می دهد، و این در حالی است که اصول  بنیادی اش رفته رفته از بین می رود.

 

برنده ضعفهای خود را به خدمت توانایی هایش می گیرد.

بازنده توانایی های خود را هدر می دهد، زیرا که آنها را در خدمت ضعفهای خود به کار می گیرد.

 

برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یکسان عمل می کند.

بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقیر می کند.

 

برنده می خواهد مورد احترام دیگران باشد، اما ذهنش را درگیر آن نمی کند.

بازنده برای رسیدن به این هدف، دست به هر کاری می زند، اما سرانجام، با شکست رو به رو می  شود و به هدف اش نمی رسد.

 

برنده حتی زمانی که دیگران وی را به عنوان یک خبره می شناسند، می داند که، هنوز خیلی چیزها  را نمی داند.

بازنده می خواهد که دیگران او را یک خبره بدانند، و این نکته که: «بسیار کم می داند» را هنوز  نیاموخته است.

 

برنده گشاده روست، زیرا که می تواند بی آنکه خود را تحقیر کند، بر خطاهای خویش بخندد.

بازنده چون حتی در خلوت خویش، خود را پست و حقیر می شمارد، در حضور دیگران نیز قادر به  خندیدن بر خطاهای خود نیست.

 

برنده نسبت به ضعفهای دیگران، غم خواری می کند، زیرا ضعفهای خود را درک نموده و آنها را  پذیرفته است.

بازنده دیگران را به دلیل ضعف هایشان خوار و خفیف می شمارد، زیرا وجود ضعف در درون خود را،  انکار نموده و پنهان می کند.

 

برنده هر کاری که از دست اش بر آید انجام می دهد، و اگر سرانجام شکست خورد، به معجزه امید می  بندد .

بازنده بدون آنکه کوچکترین تلاشی کند، به انتظار معجزه می ماند ...

 

 

جمله روز : 

بردن همه چیز نیست ؛ امّا تلاش برای بردن چرا .(( وئیس لومباردی ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۷ ، ۱۳:۳۵
محمدرضا امین
روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید :
فرض می کنیم که شما متولد 29 تیر 1362 هستید. تیر، ماه چهارم (4) سال است پس :
9=1+8=18=5+9+ 3+1=1395= 1362+4+29
شماره تولد 9 است و اکنون می توانید آنچه را که مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید.
تفسیر اعداد:

یک خالق و مبتکر:
''یک''ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آن ها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آن ها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خودخواه می شوند. با این حال ''یک'' ها بشدت صادق و وفا دارند و به خوبی مهارت های سیاسی را یاد می گیرند. همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که ''بهترین'' باشند. در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگ ترین کمک به آن هاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آن ها را نیز بشنوند.


دو پیام آور صلح:
''دو'' ها سیاستمدار به دنیا می آیند! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران به آن ها فکر می کنند. اصلا تنهایی را دوست ندارند. دوستی و همراهی با دیگران برایشان بسیار مهم است و می تواند آن ها را به موفقیت در زندگی رهنمون سازد. اما از طرف دیگر، چنانچه در دوستی با کسی احساس ناراحتی کنند ترجیح می دهند تنها باشند. از آنجایی که ذاتا خجالتی هستند باید در تقویت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آن ها را از دست ندهند.

سه قلب تپنده زندگی:
''سه'' ها ایده آلیست هستند، بسیار فعال، اجتماعی، جذاب، رمانتیک و بسیار بردبار و پر تحمل. خیلی کارها را با هم شروع می کنند اما همه آن ها را پیگیری نمی کنند. دوست دارند که دیگران شاد باشند و برای این کار تمام تلاش خود را به کار می گیرند. بسیار محبوب اجتماعی و ایده آلیست هستند اما باید یاد بگیرند که دنیا را از دید واقع گرایانه تری هم ببینند.

چهار محافظه کار:
''چهار''ها بسیار حساس و سنتی هستند. آن ها عاشق کارهای روزمره، روتین و پیرو نظم و انضباط هستند و تنها زمانی وارد عمل می شوند که دقیقا بدانند چه کاری باید انجام دهند. به سختی کار و تلاش می کنند. عاشق طبیعت و محیط خارج از خانه هستند. بسیار مقاوم و با پشتکار هستند. اما باید یاد بگیرند که انعطاف پذیری بیش تری داشته و با خود مهربان تر باشند.

پنج ناهماهنگ با جماعت:
''پنج''ها جهانگرد هستند و کنجکاوی ذاتی، خطر پذیری و اشتیاق سیری ناپذیر آن ها به جهان هستی و دیدن محیط اطراف خود، غالبا برایشان درد سر ساز می شود. آن ها عاشق تنوع هستند و دوست ندارند مانند درخت در یک جا ثابت بمانند. تمام دنیا مدرسه آن هاست و در هر موقعیتی به دنبال یادگیری هستند. سوالات آن ها هرگز تمام نمی شود. آن ها به خوبی یاد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل، تمامی جوانب کار را سنجیده و مطمئن شوند که پیش از نتیجه گیری، تمامی حقایق را مد نظر قرار داده اند.

شش رمانتیک و احساساتی:
''شش'' ها ایده آلیست هستند و زمانی خوشحال می شوند که احساس مفید بودن کنند. یک رابطه خانوادگی بسیار محکم برای آن ها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اعمالشان بر تصمیم گیری هایشان موثر است و آن ها حس غریب برای مراقبت از دیگران و کمک به آن ها دارند. بسیار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگی می شوند. عاشق هنر و موسیقی هستند. دوستانی صادق و در دوستی ثابت قدم هستند. ''شش'' ها باید بین چیزهایی که می توانند آن ها را تغییر دهند و چیزهایی که نمی توانند، تفاوت قائل شوند.

هفت عاقل و خردمند:
''هفت''ها جستجو گر هستند. آن ها همیشه به دنبال اطلاعات پنهان و مخفی بوده و به سختی اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقیقی آن می پذیرند. احساسات هیچ ارتباطی با تصمیم گیری های آن ها ندارد. با اینکه در مورد همه چیز در زندگی سوال می کنند اما دوست ندارند مورد پرسش واقع شوند و هیچگاه کاری را ابتدا به ساکن با سرعت شروع نمی کنند و شعار آن ها این است که به آرامی می توان مسابقه را برد. آنها فیلسوفهای آینده هستند؛ طالبان علم که به هر چه می خواهند می رسند و سوال بی جوابی ندارند . مرموز هستند و در دنیای خودشان زندگی می کنند و باید یاد بگیرند در این دنیا چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی نه!

هشت آدم کله گنده:
''هشت''ها حلال مشکلات هستند. اساسی و حرفه ای سراغ مشکل رفته و آن را حل می کنند. قضاوتی درست دارند و بسیار مصمم هستند و طرح ها و نقشه های بزرگی دارند و دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند. مسوولیت افراد را بر عهده می گیرند و مردم را با هدف خاص خود می بینند. با شرایط ویژه ای این امکان را به وجود می آورند که دیگران همیشه آن ها را رئیس ببینند.

نه اجرا کننده و بازیگر:
''نه''ها ذاتا هنرمند هستند. بسیار دلسوز دیگران و بخشنده بوده و آخرین پول جیب خود را نیز برای کمک به دیگران خرج می کنند. با جذابیت ذاتی شان اصلا در دوست یابی مشکلی ندارند و هیچ کـس برای آن ها فرد غریبه ای به حساب نمی آید. در حالات مختلف شخصیت های متفاوتی از خود بروز می دهند و برای افرادی که اطرافشان هستند شناخت این افراد کمی دشوار به نظر می رسد. آن ها شبیه بازیگرانی هستند که در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. افرادی خوش شانس هستند اما خیلی وقت ها از آینده خود بیمناک و نسبت به آن هراسان هستند. آن ها برای موفقیت باید به یک دوستی و عشق دو جانبه که می تواند مکملشان در زندگی باشد دست یابند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۷ ، ۱۳:۰۴
محمدرضا امین
روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید :
فرض می کنیم که شما متولد 29 تیر 1362 هستید. تیر، ماه چهارم (4) سال است پس :
9=1+8=18=5+9+ 3+1=1395= 1362+4+29
شماره تولد 9 است و اکنون می توانید آنچه را که مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید.
تفسیر اعداد:

یک خالق و مبتکر:
''یک''ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آن ها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آن ها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خودخواه می شوند. با این حال ''یک'' ها بشدت صادق و وفا دارند و به خوبی مهارت های سیاسی را یاد می گیرند. همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که ''بهترین'' باشند. در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگ ترین کمک به آن هاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آن ها را نیز بشنوند.


دو پیام آور صلح:
''دو'' ها سیاستمدار به دنیا می آیند! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران به آن ها فکر می کنند. اصلا تنهایی را دوست ندارند. دوستی و همراهی با دیگران برایشان بسیار مهم است و می تواند آن ها را به موفقیت در زندگی رهنمون سازد. اما از طرف دیگر، چنانچه در دوستی با کسی احساس ناراحتی کنند ترجیح می دهند تنها باشند. از آنجایی که ذاتا خجالتی هستند باید در تقویت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آن ها را از دست ندهند.

سه قلب تپنده زندگی:
''سه'' ها ایده آلیست هستند، بسیار فعال، اجتماعی، جذاب، رمانتیک و بسیار بردبار و پر تحمل. خیلی کارها را با هم شروع می کنند اما همه آن ها را پیگیری نمی کنند. دوست دارند که دیگران شاد باشند و برای این کار تمام تلاش خود را به کار می گیرند. بسیار محبوب اجتماعی و ایده آلیست هستند اما باید یاد بگیرند که دنیا را از دید واقع گرایانه تری هم ببینند.

چهار محافظه کار:
''چهار''ها بسیار حساس و سنتی هستند. آن ها عاشق کارهای روزمره، روتین و پیرو نظم و انضباط هستند و تنها زمانی وارد عمل می شوند که دقیقا بدانند چه کاری باید انجام دهند. به سختی کار و تلاش می کنند. عاشق طبیعت و محیط خارج از خانه هستند. بسیار مقاوم و با پشتکار هستند. اما باید یاد بگیرند که انعطاف پذیری بیش تری داشته و با خود مهربان تر باشند.

پنج ناهماهنگ با جماعت:
''پنج''ها جهانگرد هستند و کنجکاوی ذاتی، خطر پذیری و اشتیاق سیری ناپذیر آن ها به جهان هستی و دیدن محیط اطراف خود، غالبا برایشان درد سر ساز می شود. آن ها عاشق تنوع هستند و دوست ندارند مانند درخت در یک جا ثابت بمانند. تمام دنیا مدرسه آن هاست و در هر موقعیتی به دنبال یادگیری هستند. سوالات آن ها هرگز تمام نمی شود. آن ها به خوبی یاد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل، تمامی جوانب کار را سنجیده و مطمئن شوند که پیش از نتیجه گیری، تمامی حقایق را مد نظر قرار داده اند.

شش رمانتیک و احساساتی:
''شش'' ها ایده آلیست هستند و زمانی خوشحال می شوند که احساس مفید بودن کنند. یک رابطه خانوادگی بسیار محکم برای آن ها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اعمالشان بر تصمیم گیری هایشان موثر است و آن ها حس غریب برای مراقبت از دیگران و کمک به آن ها دارند. بسیار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگی می شوند. عاشق هنر و موسیقی هستند. دوستانی صادق و در دوستی ثابت قدم هستند. ''شش'' ها باید بین چیزهایی که می توانند آن ها را تغییر دهند و چیزهایی که نمی توانند، تفاوت قائل شوند.

هفت عاقل و خردمند:
''هفت''ها جستجو گر هستند. آن ها همیشه به دنبال اطلاعات پنهان و مخفی بوده و به سختی اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقیقی آن می پذیرند. احساسات هیچ ارتباطی با تصمیم گیری های آن ها ندارد. با اینکه در مورد همه چیز در زندگی سوال می کنند اما دوست ندارند مورد پرسش واقع شوند و هیچگاه کاری را ابتدا به ساکن با سرعت شروع نمی کنند و شعار آن ها این است که به آرامی می توان مسابقه را برد. آنها فیلسوفهای آینده هستند؛ طالبان علم که به هر چه می خواهند می رسند و سوال بی جوابی ندارند . مرموز هستند و در دنیای خودشان زندگی می کنند و باید یاد بگیرند در این دنیا چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی نه!

هشت آدم کله گنده:
''هشت''ها حلال مشکلات هستند. اساسی و حرفه ای سراغ مشکل رفته و آن را حل می کنند. قضاوتی درست دارند و بسیار مصمم هستند و طرح ها و نقشه های بزرگی دارند و دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند. مسوولیت افراد را بر عهده می گیرند و مردم را با هدف خاص خود می بینند. با شرایط ویژه ای این امکان را به وجود می آورند که دیگران همیشه آن ها را رئیس ببینند.

نه اجرا کننده و بازیگر:
''نه''ها ذاتا هنرمند هستند. بسیار دلسوز دیگران و بخشنده بوده و آخرین پول جیب خود را نیز برای کمک به دیگران خرج می کنند. با جذابیت ذاتی شان اصلا در دوست یابی مشکلی ندارند و هیچ کـس برای آن ها فرد غریبه ای به حساب نمی آید. در حالات مختلف شخصیت های متفاوتی از خود بروز می دهند و برای افرادی که اطرافشان هستند شناخت این افراد کمی دشوار به نظر می رسد. آن ها شبیه بازیگرانی هستند که در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. افرادی خوش شانس هستند اما خیلی وقت ها از آینده خود بیمناک و نسبت به آن هراسان هستند. آن ها برای موفقیت باید به یک دوستی و عشق دو جانبه که می تواند مکملشان در زندگی باشد دست یابند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۷ ، ۱۳:۰۴
محمدرضا امین

در نقل­ها آمده است که :  صیادى گنجشکى گرفت، گنجشک گفت: مرا چکار خواهى کرد؟ گفت بکشم و بخورم. گفت: از خوردن من چیزى حاصل تو نخواهد شد ولی اگر مرا رها کنى سه سخن به تو می‌آموزم که برای تو بهتر از خوردن من است. صیاد گفت بگو. گنجشک گفت یک سخن در دست تو بگویم، و یکى آن وقت که مرا رها کنى و یکى آن وقت که بر کوه نشینم.

گفت: اوّلی را بگو. گفت: هر چه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور. پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت: محال را هرگز باور مکن و پرید بر سر کوه نشست و گفت: اى بدبخت اگر مرا می‌کشتى اندر شکم من دو دانه مروارید بود هر یکى بیست مثقال، که توانگر مى‌شدى و هرگز درویشى به تو نمی‌رسید.

مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت فراوان خورد و ادامه داد از سومی برام بیشتر بگو. گنجشک گفت: تو آن دو سخن را فراموش کردى سومی را می‌خواهی چکار؟ به تو گفتم برای گذشته اندوه مخور و محال را باور مکن. بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نیست آن وقت چگونه در شکم من دو مروارید چهل مثقال وجود دارد و اگر هم بود حالا که از دست تو رفته، غم خوردن چه فایده؟ گنجشک این سخن گفت و پرید.

 و این مثل براى آن گفته شده  که چون طمع پدید آید؛ محالات را هم باور کنند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۷ ، ۱۲:۲۵
محمدرضا امین

در نقل­ها آمده است که :  صیادى گنجشکى گرفت، گنجشک گفت: مرا چکار خواهى کرد؟ گفت بکشم و بخورم. گفت: از خوردن من چیزى حاصل تو نخواهد شد ولی اگر مرا رها کنى سه سخن به تو می‌آموزم که برای تو بهتر از خوردن من است. صیاد گفت بگو. گنجشک گفت یک سخن در دست تو بگویم، و یکى آن وقت که مرا رها کنى و یکى آن وقت که بر کوه نشینم.

گفت: اوّلی را بگو. گفت: هر چه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور. پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت: محال را هرگز باور مکن و پرید بر سر کوه نشست و گفت: اى بدبخت اگر مرا می‌کشتى اندر شکم من دو دانه مروارید بود هر یکى بیست مثقال، که توانگر مى‌شدى و هرگز درویشى به تو نمی‌رسید.

مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت فراوان خورد و ادامه داد از سومی برام بیشتر بگو. گنجشک گفت: تو آن دو سخن را فراموش کردى سومی را می‌خواهی چکار؟ به تو گفتم برای گذشته اندوه مخور و محال را باور مکن. بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نیست آن وقت چگونه در شکم من دو مروارید چهل مثقال وجود دارد و اگر هم بود حالا که از دست تو رفته، غم خوردن چه فایده؟ گنجشک این سخن گفت و پرید.

 و این مثل براى آن گفته شده  که چون طمع پدید آید؛ محالات را هم باور کنند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۷ ، ۱۲:۲۵
محمدرضا امین

فرصتی برای یادگیری !


فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های "استاد" تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما "فرصت یادگیری" و یا "آموزش دادن" را می دهند. در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود، ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت. شاگرد گفت: "این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم، در بهشت بسر می بردند، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند."

"استاد" گفت: "من گفتم "آموختن" و "آموزش" دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد، کافی نمی باشد بایستی دلایل را بررسی کرد پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علت هایش بشویم. سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. یک زوج و سه فرزند با لباسهای پاره و کثیف. "استاد" خطاب به پدر خانواده گفت: "شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟"

آن مرد نیز در "آرامش" کامل پاسخ داد: "دوست من، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه، چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم. و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.

"استاد" فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد و گفت: "آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن!"

شاگرد گفت : اما این کار صحیحی بنظر نمی رسد، آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.

و فیلسوف نیز ساکت ماند ... آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد. این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع، از آن خانواده تقاضای "بخشش" و به ایشان کمک مالی نماید.

اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند، مایوس و ناامید گردید. ناگهان غریبه ای را دید و از او سوال کرد: "آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟" جوابی که دریافت کرد، این بود: "آنها همچنان صاحب این مکان هستند."

مرد، وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات "استاد" فیلسوفش پرسید. اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان و زندگی به آن خوبی شده اند.

آن مرد گفت: "ما دارای یک گاو بودیم، اما وی از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم. گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب یکسال سخت گذشت، اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات، پنبه و سبزیجات معطر بودم. هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که: چه خوب شد آن گاو مرد."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۷ ، ۱۱:۴۷
محمدرضا امین

فرصتی برای یادگیری !


فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های "استاد" تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما "فرصت یادگیری" و یا "آموزش دادن" را می دهند. در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود، ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت. شاگرد گفت: "این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم، در بهشت بسر می بردند، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند."

"استاد" گفت: "من گفتم "آموختن" و "آموزش" دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد، کافی نمی باشد بایستی دلایل را بررسی کرد پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علت هایش بشویم. سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. یک زوج و سه فرزند با لباسهای پاره و کثیف. "استاد" خطاب به پدر خانواده گفت: "شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟"

آن مرد نیز در "آرامش" کامل پاسخ داد: "دوست من، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه، چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم. و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.

"استاد" فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد و گفت: "آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن!"

شاگرد گفت : اما این کار صحیحی بنظر نمی رسد، آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.

و فیلسوف نیز ساکت ماند ... آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد. این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع، از آن خانواده تقاضای "بخشش" و به ایشان کمک مالی نماید.

اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند، مایوس و ناامید گردید. ناگهان غریبه ای را دید و از او سوال کرد: "آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟" جوابی که دریافت کرد، این بود: "آنها همچنان صاحب این مکان هستند."

مرد، وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات "استاد" فیلسوفش پرسید. اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان و زندگی به آن خوبی شده اند.

آن مرد گفت: "ما دارای یک گاو بودیم، اما وی از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم. گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب یکسال سخت گذشت، اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات، پنبه و سبزیجات معطر بودم. هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که: چه خوب شد آن گاو مرد."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۷ ، ۱۱:۴۷
محمدرضا امین

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دور افتاده بود. ناگهان سر و کله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد. راننده ی آن اتومبیل که یک مرد جوان بسیار شیک پوش، با لباس های مارک دار سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر
نوت بوک  خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، روی اینترنت وارد صفحه ی نـــا ســـا  شد، جایی که می توانست سیستم جستجوی ماهواره ای(جی پی اس ) را فعال کند. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحه ی کاربرگ اکسل به وجود آورد و فرمول پیچیده ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد. بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می داد، گفت:

شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری

چوپان گفت: درست است. حالا همان طور که قبلا توافق کردیم، می توانی یکی از گوسفندها را ببری
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی،  گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری! چرا که نه؟

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می گویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ  دادن به سوال که خود من جواب آن را از قبل می دانستم، مزد خواستی. مضافا اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی دانی،
 چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی!
شاد باشید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۷ ، ۲۰:۱۹
محمدرضا امین

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دور افتاده بود. ناگهان سر و کله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد. راننده ی آن اتومبیل که یک مرد جوان بسیار شیک پوش، با لباس های مارک دار سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر
نوت بوک  خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، روی اینترنت وارد صفحه ی نـــا ســـا  شد، جایی که می توانست سیستم جستجوی ماهواره ای(جی پی اس ) را فعال کند. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحه ی کاربرگ اکسل به وجود آورد و فرمول پیچیده ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد. بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می داد، گفت:

شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری

چوپان گفت: درست است. حالا همان طور که قبلا توافق کردیم، می توانی یکی از گوسفندها را ببری
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی،  گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری! چرا که نه؟

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می گویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ  دادن به سوال که خود من جواب آن را از قبل می دانستم، مزد خواستی. مضافا اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی دانی،
 چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی!
شاد باشید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۷ ، ۲۰:۱۹
محمدرضا امین