زنده اندیشان

عشق خالصانه، کارگشاست

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۱۰ ب.ظ

عشق خالصانه، کارگشاست

 

در سال ۱۹۲۱ ، لویس لاس به سمت رئیس زندان سینگ سینگ منصوب شد . در آن زمان خشن ترین و خطرناکترین زندانیان در آن زندان به سر می بردند. وقتی پس از بیست سال ، لاس بازنشته شد ، آن زندان تبدیل به موسسه خیریه شده بود. همه این تغییر مثبت را به رفتار و طرز برخورد لاس نسبت می دادند و از او قدردانی می کردند.

 ولی وقتی در این مورد از او سوال شد ، لاس سری تکان داد و گفت : " من همه این تغییرات را مدیون همسر فوق العاده ام ، کاترین ، می دانم که حالا پشت دیوارهای زندان در خاک آرمیده است."

کاترین لاس وقتی همسر رئیس زندان شد ، مادر جوان سه فرزند زیبا و دوست داشتنی بود. همه از بدو شروع کار همسرش به کاترین هشدار داده بودند که هرگز قدم به داخل زندان نگذارد ، چون زندانیان آنجا بسیار خشن و خطرناک بودند. ولی کاترین اهمیتی به این حرفها نمی داد. زمانی که اولین مسابقه بسکتبال در زندان برگزار شد ، کاترین همراه با سه فرزند خردسالش به زندان رفت و به تماشای مسابقه نشست و آنان را تشویق کرد.

کاترین همیشه می گفت :" من و همسرم باید از این زندانیان مراقبت کنیم و من اطمینان دارم روزی فراخواهد رسید که آنان از ما مراقبت خواهند کرد ! پس جای نگرانی نیست." از این رو کاترین با این اعتقاد به زندان می رفت و سوابق و پرونده های زندانیان را بررسی می کرد و هر کمکی از دستش بر می آمد ، فروگذار نمی کرد.

روزی او متوجه شد مردی که محکوم به قتل است ، نابیناست. پس به ملاقاتش رفت و از او پرسید : " با خط بریل آشنا هستی ؟ " بعد با یاد دادن آن به زندانی ، به او خواندن آموخت. سالها بعد آن زندانی با عشقی قلبی برای کاترین گریست.

مدتی بعد کاترین با یک زندانی آشنا شد که ناشنوا بود. کاترین زبان اشاره را یاد گرفت تا بتواند با او ارتباط برقرار کند. بسیاری کاترین را فرشته ای در قالب انسانی می پنداشتند که از سال ۱۹۲۱ تا سال ۱۹۳۷ در زندان سینگ سینگ ، به یاری زندانیان شتافت و با آنها همدردی کرد. تا اینکه در تصادفی ، جان به جان آفرین تسلیم کرد. روز بعد لاس به محل کارش نرفت و فرد دیگری به جای او نشست. همه زندانیا فورا متوجه شدند که باید اتفاق بدی افتاده باشد.

روز بعد هنوز تابوت کاترین در خانه اش واقع در شش کیلومتری زندان بود که لاس صبح زود به زندان رفت. ولی از دیدن جمعیتی از خشن ترین و خطرناک ترین زندانیان و مجرمان که جلوی در زندان تجمع کرده بودند ، تعجب کرد. وقتی نزدیکتر شد دید که همگی اشک می ریزند و اندوهگین هستند. او می دانست که آنان چقدر کاترین را دوست داشتند. پس رو به آنان کرد و گفت :" بسیار خوب ، می توانید همراه من بیایید، ولی به شرط آنکه شب همگی به زندان برگردید و فکر فرار به سرتان نزند."

بعد در زندان را باز کرد و زندانیان سوگوار با چشمان اشکبار ، بدون داشتن دستبند یا محافظ ، همه راه را تا تا خانه لاس پیاده طی کردند تا با کاترین لاس وداع ابدی کنند.

و عجیب آنکه شب هنگام همگی به زندان برگشته بودند، بدون اینکه تمایلی به فرار از خود نشان دهند. آری عشق خالصانه و صمیمانه می تواند بیشتر از هزاران دستبند و محافظ ، کارگشا باشد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۵/۱۷
محمدرضا امین

نظرات  (۱)

خیلی زیبا بود مرسی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی