ققنوس

پرسش
آنجا هزار ققنوس
آتش گرفته است
اما صدای بال زدن شان را
در اوج
اوج مردن
اوج دوباره زادن
نشنیده ام هرگز
وقتی که با شکستن یک شیشه
مردابک صبوری یک شهر را
یکباره می توانی بر هم زد
ای دست های خالی! از چیست
حیرانی ؟
گویا
گلهای گرمسیری خونین را
در سردسیر این باغ
بیهوده کاشتند
آب و هوای این شهر
زین سرخ و بوته هیچ نمی پرورد
اما
تو آتش شفق را
در آب جویبار
در کوچه باغ ها
به چه تفسیر می کنی ؟
شفیعی کدکنی
(م.سرشک)
ققنوس یک موجود افسانهای است که هر چند سال یکبار تخم میگذارد و بلافاصله آتش میگیرد و میسوزد و از خاکستر آن دوباره متولد میشود.
علامه دهخدا گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضهای پدید آید و او را جفت نمیباشد و موسیقی را از آواز او دریافتهاند. (برهان)
در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرندهای است افسانهای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود که بنا بر افسانهها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری عرب عمر میکند، خود را بر تلی از خاشاک میسوزاند، از خاکسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر میآورد و دور دیگری از زندگی را میگذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان۱. طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، رویهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده که برگردان آن از متن انگلیسی به فارسی در این جا آورده میشود ۲ مصریان پرنده مقدس دیگری دارند به نام ققنوس که من آن را جز در تصاویر ندیدهام. این پرنده به راستی نادر است و به روایت مردم شهر Heliopolis ، هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر میآید. آن طور که از شکل واندازه اش در تصاویر بر میآید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی هم از کار این پرنده میگویند که به نظر من باور کردنی نیست و آن این که این پرنده جسد والد خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو ۳ اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود میآورد و آن را در آن جا دفن مینماید. میگویند برای آوردن جسد ابتدا گلولهای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از آن صمغ گیاهی میسازد، بعد توی آن را خالی میکند و جسد را در آن میگذارد و دهانه آن را با صمغ تازه میگیرد و گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده به مصر میآورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور که گفتم درون معبد آفتاب میگذارد، و این داستانی است که درباره این مرغ و کارهایش میگویند…
ماخذ « ویکی پدیا »