زنده اندیشان

سگِ دانا

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۸۷، ۰۷:۵۸ ب.ظ
یکشنبه بیست و هشتم مهر 1387

سگِ دانا

 
 

یک روز سگِ دانایی از کنار یک دسته گربه می گذشت .

 

ووقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند

 

او ایستاد.

 

آنگاه از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت:" ای برادران دعا

 

کنید ؛ هرگاه دعا کردید  باز هم دعا کردید و کردید ، آنگاه یقین بدانید که بارانِ موش

 

خواهد آمد ."

 

سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آن ها رو برگرداند و گفت: " ای

 

گربه های ابله ، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه

 

 به ازای دعا و ایمان  و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است."

جبران خلیل جبران
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۱/۲۷
محمدرضا امین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی