شاید نمیدانست که دگر چه باید بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این میگفت و میخندید، داخل خانه با بچهها خوش و بش میکرد شوخطبع و مهربان بود. اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی میشد، سر دیگران داد و فریاد میکرد؟ آن مرد مهربان و بذلهگو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است. زن هر چه که به ذهنش میرسید و هر راهی را که میدانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود. تا اینکه روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی میکند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چارهای شود ! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبهی راهب رساند، قصهی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش میسازد …