زنده اندیشان

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۸۸ ثبت شده است

وقتی خدا بخواهد برای شما هدیه ای بفرستد آن را در مشکلی می پیچد .
هرچه مشکل بزرگتر باشد ، هدیه هم بزرگتر است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۸۸ ، ۱۸:۳۲
محمدرضا امین

7 روش رسیدن به آرزوها

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
 ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم


ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم1- رویاهایتان را وسعت دهید و با شور و اشتیاق به آنها بپردازید

رویاهای بزرگ در انسان انگیزه و تحرک ایجاد می‌کنند. زمانی‌که به رویاهایتان می‌اندیشید به سمت مسیری که به آن علاقه‌مند هستید راهی باز می‌کنید. آرزوهایتان را مرتبا در ذهن آورید زیرا در همین رویاهاست که می‌توانید به انرژی و شور و شوقی که شما را به حرکت وامی دارد، دست یابید. به خاطر داشته باشید تمام چیزهایی که هم‌اکنون در اطرافتان وجود دارند با یک فکر و یک نیت آغاز شده‌اند.

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم2- برنامه‌ریزی کنید

برای آنکه در مسیر رسیدن به آرزوها پیش روید، برای خودتان اهداف میانی تعیین کنید. رمز موفقیت آن است که هدفتان مشخص و ملموس باشد. می‌خواهید بعد از 6 ماه، یک‌سال و یا 2 سال چه کاری انجام دهید؟ به کجا می‌خواهید بروید؟ برنامه عملی بریزید و به این ترتیب یک ‌رؤیا به واقعیت تبدیل می‌شود. روی مقصد و هدفتان تمرکز کنید چراکه بدون هدف تمام انرژی‌تان به‌دلیل اجابت خواسته‌های دیگران به سرعت مصرف می‌شود و یا در اثر برآورده‌کردن نیازهای لحظه‌ای به هدر خواهد رفت.

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم3- وارد عمل شوید

افرادی که به رویاهایشان جامه عمل می‌پوشانند، هر کاری که لازم باشد انجام می‌دهند حتی اگر آن عمل همیشه جالب و خوشایند نباشد. برای پیشروی در این مسیر چه اقدامات خاصی باید انجام دهید؟ در راه رسیدن به هدف اجازه ندهید حتی یک روز هم بدون هیچ سعی و اقدامی هر چند کوچک مثل یک تلفن، مطالعه، کلاس و... از دست برود. روزی از راه خواهد رسید که وقتی به گذشته نگاهی می‌اندازید خواهید دید که با همین قدم‌های کوچک همه مسیر را طی کرده‌اید.

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم4- مسئولیت همه اتفاقات را بپذیرید

برای توجیه عدم‌فعالیت و تنبلی خود به‌دنبال عذر و بهانه و یا دلایل متعدد نباشید. واقعیت زندگیتان را خودتان می‌سازید؛ پس این شما هستید که باید فرمان دهید. نتیجه دلخواهتان را نمی‌گیرید؟ به جای گله‌گزاری از این و آن، دنیا و یا حتی از خودتان، به جای آنکه در زندگی نقش یک قربانی و یا فردی که کشته شده است را بازی کنید، رویکرد و راه و روش زندگیتان را تغییر دهید و به‌دنبال روش‌های دیگری باشید. اگر انتظار دارید که با تکرار کارهای گذشته به نتایج جدیدی برسید، اشتباه کرده‌اید.

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم5- یاد بگیرید از احساسات‌تان استفاده کنید

افرادی که رویاهایشان به حقیقت پیوسته، افکار و احساسات مثبت را در خود پرورش می‌دهند و می‌دانند که چگونه دست از احساسات منفی و فلج کننده‌ای چون ترس، اضطراب، ناامیدی، تردید، ناتوانی، درماندگی و احساس گناه دست بکشند. زمانی‌که یک‌ رؤیا به حقیقت می‌پیوندد، 80درصد بستگی به آن دارد که روی افکار و احساسات‌تان تسلط داشته باشید و 20درصد بقیه مربوط به کنترل وقت و زمان می‌شود.

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم6- ‌انتخابات و تصمیمات‌تان همواره روی اطرفیانتان تاثیر می‌گذارد

مطمئن شوید که آنان نظرات شما را درک و در این را ه شما را تشویق می‌کنند. همچنین با انتخاب دوستان، خواندنی‌ها و برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، محیطی به‌وجود آورید که به شما انگیزه و دلگرمی‌ دهد. به سراغ رسانه‌هایی که در شما ایجاد ترس می‌کنند نروید. درصورت لزوم، از طریق افراد و گفت‌وگوهایی که به شما اعتماد‌به‌نفس و حس ارزشمندی می‌دهند کمک بگیرید.

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم7- ‌مهم‌تر از همه، صبور باشید

عصر حاضر، عصر سرعت وتکنولوژی است و ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که خواسته‌ها و نیازهایمان فورا برآورده می‌شوند اما آرزوهای بزرگ با گذشت زمان تحقق می‌یابند. ما نمی‌توانیم سر این واقعیت کلاه بگذاریم. در عوض، زمانی‌که این آرزوها به حقیقت می‌پیوندند، رضایت خاطر، شعف و شادی زیادی به همراه دارند. بنابراین به راهتان ادامه دهید و بر این باور
باشید که به هدف خواهید رسید. یاد بگیرید از مسیری که طی می‌کنید لذت ببرید و در طول راه به سعی و تلاش‌تان پاداش بدهید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۸۸ ، ۱۸:۲۸
محمدرضا امین

از همون لحظه اول که با پدر و مادرم وارد سالن مهمانی شدم چشمم بهش افتاد و شور هیجانی توی دلم به پا کرد. طول سالن را طی کردم و روی یک صندلی نشسته دوباره نگاهش کردم درست روبروی من بود این بار یک چشمک بهش زدم و لبخند زدم و یواشکی به اطرافم نگاه کردم تا کسی منو ندیده باشد کسی متوجه من نبود. خودم را بی تفاوت مشغول حرف زدن کردم ولی چند لحظه بعد بی اختیار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه کردم چه جذاب و زیبا و با نفوذ بود. دوباره او چشمک زد بیشتر هیجان زده شدم. به خودم گفتم که از فکرش بیایم بیرون باز هم مشغول گوش دادن به حرف های بقیه بودم  ولی حواسم به آن طرف سالن بود. می خواستم برم پیشش ولی خجالت می کشیدم جلوى والدین و صاحب خانه. حتماً اگر جلو و پیشش مى رفتم با خودشون مى گفتن عجب پسر پررویی! توی دوراهی عجیبی مانده بودم. دیگه طاقتم تمام شده بود. دل به دریا زدم و گفتم هر چه باداباد بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه کردم وقتی بهش رسیدم با جرات تمام دستم رو به طرفش دراز کردم؟ برش داشتم و گذاشتمش توی دهنم، به به! عجب شیرینی خامه ای خوشمزه ای بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۸۸ ، ۱۶:۴۸
محمدرضا امین
چشم انداز
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۸۸ ، ۲۰:۳۸
محمدرضا امین
طلوع خورشید در اوقات مختلف سال
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۸۸ ، ۲۰:۲۲
محمدرضا امین

هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد.

شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید«هستید».

اما بیش از آنچه باور دارید «می توانید» انجام دهید.


نورمن وینست پیل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۸۸ ، ۱۷:۵۶
محمدرضا امین

نصایح زرتشت به پسرش

آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فکر کن
هیچکس را تمسخر مکن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب کن
به شرر و دشمنی کسی راضی مشو
تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
کسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
دورو و سخن چین مباش انجمن نزدیک دروغگو منشین
چالاک باش تا هوشیار باشی
سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۸۸ ، ۱۷:۵۲
محمدرضا امین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۸۸ ، ۲۱:۰۳
محمدرضا امین

فلسفه اختراع سرسره

 

می دونی فلسفه اختراع سرسره برای بچه ها چیه ؟

می خوان از بچگی به آدم یاد بدن که صعود چقدر سخت و سقوط چه آسونه .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۸۸ ، ۲۰:۳۹
محمدرضا امین

جان بلاکارد" از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی خود را مرتب کرد و به تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت، دختری با یک گل سرخ ! از سیزده ماه پیش بود که دلبستگی اش به او آغاز شده بود.

از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و محسور یافت اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد، دست خطی لطیف از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه اول "جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد "دوشیزه هالیس می نل" با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.

"
جان" برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او در خواست کرد که به نامه نگاری به او بپردازد. روز بعد "جان" سوار بر کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود.
در طول یک سال و یک ماه پس از آن دو طرف به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند، هر نامه همچون دانه ای بود که برخاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق بود که شروع به جوانه زدن می کرد.

"
جان" درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت "میس هالیس" روبه رو شد، به نظر "هالیس" اگر "جان" قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد. وقتی سرانجام روز بازگشت "جان" فرا رسید آنها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : 7 بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک، "هالیس" نوشته بود "تو مرا خواهی شناخت" از روی گل رز سرخی که روی کلاهم خواهم گذاشت. بنابراین راس ساعت 7 بعد از ظهر "جان" دنبال دختری می گشت که قلبش را خیلی دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود. ادامه ماجرا را از زبان "جان" بشنوید:
زن جوانی داشت به سمت من می آمد، بلند قامت و خوش اندام، موهای طلائی اش در حلقه های زیبا کنار گوشهای ظریفش جمع شده بود، چشمان آبی به رنگ آبی گل ها بود و در لباس سبز روشنش به بهاری می ماند که جان گرفته باشد. من بی اراده به سمت او گام برداشتم، کاملا بدون توجه به این که او نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد اندکی به او نزدیک شدم، لبهایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد اما به آهستگی گفت: "ممکن است اجازه بدهید من عبور کنم؟"

بی اختیار یک گام به او نزدیک تر شدم و در این حال میس هالیس را دیدم تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود. زنی حدود 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود، اندکی چاق بود، مچ پای نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر سبز پوش از من دور شد و من احساس کردم که ب رسر دوراهی قرار گرفته ام ! از طرفی شوق تمنای عجیبی مرا به سمت دختر سبز پوش فرا می خواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنی واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوت می کرد.

او انجا ایستاده بود و با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید همراه با چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید. دیگر به خود تردید راه ندادم ! کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد، از همان لحظه دانستم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود اما چیزی به دست آورده بودم که حتی ارزشش از عشق بیشتر بود، دوستی گرانبها که می توانستم همیشه به او افتخار کنم به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که بر کلامم بود متحیر شدم ! من "جان بلاکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه "می نل" باشید، از ملاقات با شما بسیار خوشحالم، ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟

چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: "فرزندم من اصلا متوجه نمی شوم! ولی آن خانوم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستورن بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست!

او گفت که این فقط یک امتحان است! گر چه"تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست!"

طبیعت حقیقی یک قلب تنها زمانی مشخص می شود

که به چیزی با ظاهر بدون جذابیت پاسخ مثبت بدهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۸۸ ، ۱۴:۵۳
محمدرضا امین