زنده اندیشان

۲۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۸ ثبت شده است


سرگذشت یک آدم خوش شانس


از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام هیچ وقت به این دنیا نمی رسید.

از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.


هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمیکردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از کتاب را که باز میکردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید. این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!

تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفت بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم از نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز میشد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر میکرد. بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجرای خواستگاری ما و بعد هم فامیلی با رئیس دانشگاه ، الان هم که استاد شمام!
کسی سوالی نداره؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۴۷
محمدرضا امین

سرگذشت یک آدم خوش شانس


از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام هیچ وقت به این دنیا نمی رسید.

از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.


هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمیکردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از کتاب را که باز میکردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید. این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!

تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفت بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم از نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز میشد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر میکرد. بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجرای خواستگاری ما و بعد هم فامیلی با رئیس دانشگاه ، الان هم که استاد شمام!
کسی سوالی نداره؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۴۷
محمدرضا امین
پدیده ازدباج را چگونه ارزیابی می کنید؟!

پدیده ازدباج را چگونه ارزیابی می کنید؟!

 

مطلب زیر انشایی است که یک کودک هشت ساله در خصوص ازدواج نگاشته است:

 

ازدباج پدیده ای است که به راحتی نمی شود آن را ارزیابی کرد. به دلیل این که کلاً ارزیابی کار سختی است و بستگی به ارزی دارد که می خواهیم بیابیم! مثلاً دولار و یوروع را شاید سخت بتوانیم بیابیم ولی ریال و افغانی را راحت می توانیم بیابیم! ولی چون شمایید ما یک جوری ارزیابی خوب می کنیم.

تا به اکنون ازدباج از زوایای مختلفی بررسی شده است. از زاویه چهل و پنج درجه گرفته است تا صد و هشتاد درجه. یکی دو نفر هم که خیلی شوت بودند و توی تلویزیون دیدمشان، از طریق زاویه سیصد و شصد درجه به این پدیده نگاه کردند!

بیایید نگاه کنیم که ازدباج از کجا شروع و به کجا ختم می شود:

اول از همه یک پسر جبان یک دختر جبان دیگر را می بیند و می پسندد.(البته او نباید اینقدر زیاد به دختران مردم نگاه کند تا بالاخره یکی شان را بپسندد!) بعد ایشان همراه خانواده اش برای خاستگاری می رود. در خاستگاری بعد از مدتی که دو خانواده از نرخ گوشت، آب و هوا، کارت سوخت و شعرهای معمول دیگر قبل از اصل مطلب صحبت کردند احتمالاً پدر پسره می گوید که برویم سر اصل مطلب. در این لحظه است که معمولاً پسرها سرشان را تا جای کمرشان پایین می آورند و دخترها هم رویشان را تنگ تر می گیرند تا سرخی لپ هایشان معلوم نشود! بعدش که دو خانواده همدیگر را خواستند و گوشت هم به دهان گرگ شیرین آمد! (در این دوره زمونه گوشت جای علف و گرگ ها هم جای بزها را گرفته اند!) همه چی تمام شده است، فقط مانده حرف از مهریه و شیر بلال و جهیزیه.

من خودم شنیده ام که بعضی از ازدباجها به خاطر همین شیربلال بهم خورده است!

مع الاسف باری به هرجهت مستلزم اینست که اگر در همه موارد دو خانواده به تفاوق رسیدند، قبل از عقد آزمایش جنتیک فراموش نشود. اگر آزمایش جنتیک ندهند ممکن است 9 ماه تا یک سال بعد بچه ای مبتلا به تالاسمی مینو یا شوکوپارس روی دستشان بماند.در ضمن همانطور که سعدی شیرین سخن، لسان الغیب گنجوی فرموده هرگز نشه فراموش، بچه اضافی خاموش!، اگر یک وقت آزمایش جنتیکتان خوب بود یک وقت پر رو نشوید و مهدکودک راه بیندازید ها! انشاا... بعد از نتیجه مثبت آزمایش می توانند یک عروسی توپ بگیرند و نوار حرکات موزون دار را ردیف کنند و دست خواهر عروس یا داماد را بگیرند وبیاورند وسط و باهاش...احوالپرسی کنند!( واقعاً که فکر شما دانش آموزان جغله خیلی خراب است!)

در مورد ازدباج و وقایع بعد از آن پدیده زن ذلیلی نیز مطرح است که به علت مهم و فراگیر بودنش(!) آن را برای یک انشای مغتزی دیگر می گذاریم!

ازدباج های ناآگاهانه هم بد است و منتج به دعوا بین زن و شوهر می شود و این مشاجره و دعوا باعث ساعیده شدن روح بچه می شود و ممکن است بچه را به بیماریهای روحی از قبیل اسکیزوفرنی، راشیتیسم، رمانتیسم، مارکسیسم و پوکی مغز استخوون مبتلا کند و حتی در حالت حاد آن ممکن است باعث شود که این بچه ها در انشاهایشان چرت و پرت و قلت قولوت زیادی بنویسند!

پدرم همیشه می گوید تو نباید جر و بحث های من و مامانت را به فامیل و آشنا و حتی همکلاسی ها و معلمت بگی. من هم همیشه می گویم که پدر جان دهان من قرص قرص است! پدرم هم همیشه به خاطر این قرص بودن دهانم چیزهای خوب خوب برایم می خرد!

یک مورد دیگر هم هست و آن اینست که امروزه در عصر تکنولوجی ازدباج سخت شده است. قدیم که این طوری نبود. ازدباج ها خیلی راحت و بی آرایش برگزار می شد. خیلی ها می گویند در قدیم مهمترین اصل در ازباج تفاهن بوده است ولی حالا مهم ترین اصل پول است. ولی من قبول ندارم. همین زن پسرعمه مان با پسر عمه مان خیلی تفاهن دارد . درست است که پسر عمه مان زانتیا کمری دارد(!) ولی این که دلیل نمی شود! در همین راستا در قدیم شاعران بزرگ شعرهای عاشقانه زیادی می سرودند .این شاعران اگر در زمان ما بودند عمراً می توانستند همچنین شعرهایی بسرایند و به جای شعر گفتن می زدند توی کار بیزیمس!

در پایان این را بگویم که زن و شوهر برای بهتر شدن زندگیشان باید کتابهایی نظیر بهبود روابط و ضوابط زناشویی را هم مطالعه کنند. از همین نویسنده، کتابهای ماشین لباسشویی و اصول مرده شویی هم منتشر شده است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۴۳
محمدرضا امین
پدیده ازدباج را چگونه ارزیابی می کنید؟!

پدیده ازدباج را چگونه ارزیابی می کنید؟!

 

مطلب زیر انشایی است که یک کودک هشت ساله در خصوص ازدواج نگاشته است:

 

ازدباج پدیده ای است که به راحتی نمی شود آن را ارزیابی کرد. به دلیل این که کلاً ارزیابی کار سختی است و بستگی به ارزی دارد که می خواهیم بیابیم! مثلاً دولار و یوروع را شاید سخت بتوانیم بیابیم ولی ریال و افغانی را راحت می توانیم بیابیم! ولی چون شمایید ما یک جوری ارزیابی خوب می کنیم.

تا به اکنون ازدباج از زوایای مختلفی بررسی شده است. از زاویه چهل و پنج درجه گرفته است تا صد و هشتاد درجه. یکی دو نفر هم که خیلی شوت بودند و توی تلویزیون دیدمشان، از طریق زاویه سیصد و شصد درجه به این پدیده نگاه کردند!

بیایید نگاه کنیم که ازدباج از کجا شروع و به کجا ختم می شود:

اول از همه یک پسر جبان یک دختر جبان دیگر را می بیند و می پسندد.(البته او نباید اینقدر زیاد به دختران مردم نگاه کند تا بالاخره یکی شان را بپسندد!) بعد ایشان همراه خانواده اش برای خاستگاری می رود. در خاستگاری بعد از مدتی که دو خانواده از نرخ گوشت، آب و هوا، کارت سوخت و شعرهای معمول دیگر قبل از اصل مطلب صحبت کردند احتمالاً پدر پسره می گوید که برویم سر اصل مطلب. در این لحظه است که معمولاً پسرها سرشان را تا جای کمرشان پایین می آورند و دخترها هم رویشان را تنگ تر می گیرند تا سرخی لپ هایشان معلوم نشود! بعدش که دو خانواده همدیگر را خواستند و گوشت هم به دهان گرگ شیرین آمد! (در این دوره زمونه گوشت جای علف و گرگ ها هم جای بزها را گرفته اند!) همه چی تمام شده است، فقط مانده حرف از مهریه و شیر بلال و جهیزیه.

من خودم شنیده ام که بعضی از ازدباجها به خاطر همین شیربلال بهم خورده است!

مع الاسف باری به هرجهت مستلزم اینست که اگر در همه موارد دو خانواده به تفاوق رسیدند، قبل از عقد آزمایش جنتیک فراموش نشود. اگر آزمایش جنتیک ندهند ممکن است 9 ماه تا یک سال بعد بچه ای مبتلا به تالاسمی مینو یا شوکوپارس روی دستشان بماند.در ضمن همانطور که سعدی شیرین سخن، لسان الغیب گنجوی فرموده هرگز نشه فراموش، بچه اضافی خاموش!، اگر یک وقت آزمایش جنتیکتان خوب بود یک وقت پر رو نشوید و مهدکودک راه بیندازید ها! انشاا... بعد از نتیجه مثبت آزمایش می توانند یک عروسی توپ بگیرند و نوار حرکات موزون دار را ردیف کنند و دست خواهر عروس یا داماد را بگیرند وبیاورند وسط و باهاش...احوالپرسی کنند!( واقعاً که فکر شما دانش آموزان جغله خیلی خراب است!)

در مورد ازدباج و وقایع بعد از آن پدیده زن ذلیلی نیز مطرح است که به علت مهم و فراگیر بودنش(!) آن را برای یک انشای مغتزی دیگر می گذاریم!

ازدباج های ناآگاهانه هم بد است و منتج به دعوا بین زن و شوهر می شود و این مشاجره و دعوا باعث ساعیده شدن روح بچه می شود و ممکن است بچه را به بیماریهای روحی از قبیل اسکیزوفرنی، راشیتیسم، رمانتیسم، مارکسیسم و پوکی مغز استخوون مبتلا کند و حتی در حالت حاد آن ممکن است باعث شود که این بچه ها در انشاهایشان چرت و پرت و قلت قولوت زیادی بنویسند!

پدرم همیشه می گوید تو نباید جر و بحث های من و مامانت را به فامیل و آشنا و حتی همکلاسی ها و معلمت بگی. من هم همیشه می گویم که پدر جان دهان من قرص قرص است! پدرم هم همیشه به خاطر این قرص بودن دهانم چیزهای خوب خوب برایم می خرد!

یک مورد دیگر هم هست و آن اینست که امروزه در عصر تکنولوجی ازدباج سخت شده است. قدیم که این طوری نبود. ازدباج ها خیلی راحت و بی آرایش برگزار می شد. خیلی ها می گویند در قدیم مهمترین اصل در ازباج تفاهن بوده است ولی حالا مهم ترین اصل پول است. ولی من قبول ندارم. همین زن پسرعمه مان با پسر عمه مان خیلی تفاهن دارد . درست است که پسر عمه مان زانتیا کمری دارد(!) ولی این که دلیل نمی شود! در همین راستا در قدیم شاعران بزرگ شعرهای عاشقانه زیادی می سرودند .این شاعران اگر در زمان ما بودند عمراً می توانستند همچنین شعرهایی بسرایند و به جای شعر گفتن می زدند توی کار بیزیمس!

در پایان این را بگویم که زن و شوهر برای بهتر شدن زندگیشان باید کتابهایی نظیر بهبود روابط و ضوابط زناشویی را هم مطالعه کنند. از همین نویسنده، کتابهای ماشین لباسشویی و اصول مرده شویی هم منتشر شده است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۴۳
محمدرضا امین
دو پسر خالی بند در بهشت

 

دو پسر خالی بند در بهشت

 

چند وقت پیش تو شرکت دو تا از کارمندامو دیدم که حسابی برا هم خالی می بستن ، اونم با چه اعتماد به نفسی. خیلی از خالی بندها اصلاً کم نمیارن. این قضیه منو به فکر نوشتن متن زیر انداخت تا بهتون نشون بدم که خالی بندها هیچ جا کم نمیارن.

شاید همچین چیزی غیر ممکنه اما یه جورایی با زورم که شده تصور کنید دو تا پسر خالیبند رفتن بهشت ،هر روز که همدیگرو می بینن شروع می کنن به خالی بستن :

 

- اولی: بابا اینجا چقدر اروپاست !! البته من زیاد خارج نبودم، یه 10_20 مرتبه بیشتر نرفتم، ولی تقریباً همین جوری بود .

 

- دومی : آره خوب ... به خصوص اینجایی که من هستم ، یه کافی شاپ داره که غروبا حوریای خوشگل میان اونجا .... dancing boy

من اصلاً تو نخشون نیستما ! خودشون هی شماره میدن (!!!)

 

-  ای بابا کار من دیگه از این جور چیزا گذشته ... دیروز فکر میکنی کی رو دیدم ؟؟ دویست و نودو هفتمین دوست دختری که تو زمین داشتم ! hot girl  کلی براش مایه گذاشته بودم ... نامرد یه خواستگار پولدارتر داشت ، به خاطر اون منو ول کرد ! دیروز دم در بهشت چند تا بسیجی بهش گیر داده بودن ... اول که بهش  می گفتن آرایش ات رو پاک کن بعد برو تو ... بعداً گفتن تو دل یکی رو شکوندی، اینطوری نمیشه بری ..

به منم گفتن می تونی به ازای بخشیدنش بعضی از کارای نیکش رو برداری یا گناهاتو بدی به اون گفتم نه تو مرام ما نیست man.... خلاصه داداش، مفتی مفتی بخشیدیمش اومد بهشت . از دیروزم کلی منتم رو میکشه ... ولی دیگه نمی تونم ..می فهمی که چی می گم ... نافرم حالمو گرفت .... بد شانسی رو می بینی ؟؟!! صد بار به مادرم اینا گفته بودم بابا وقتی من مردم دو تا CD داریوش دارم اونا رو هم بذارین کنارم ... نذاشتن که !!!!! واسه اینجور مواقع گفته بودم دیگه !!

 

-  بی خیال بابا ، غروب بیا بریم بیرون ، به من یه ماشین دادن آخر سرعته ... حالا مثل ماشینی که خودمون داشتیم که نیست ... ولی خوب بدم نیست (!!) fast driver

 -  بهت فقط یه ماشین دادن ؟؟!! بیا ببین به من یه خونه دادن ، راه که میره هیچ ! پروازم میکنه (!!)

 - یه کامپیوترم بهم دادن خداست ! ... هر وقت مادرم اینا رو زمین ، فاتحه ای ، صلواتی ، چیزی برام میفرستن ، connect می شیم، یه webcam هم داریم خلاصه کلی حال می کنم دیگه ...operator

 

-  نه خوب .. من که اصلاً هر وقت دلم هوای زمین رو می کنه دستور می دم خانوادمو یه سر بیارن و ببرن ، اینترنتی حال نمیده ... هفته ای 5-6 بار میان بهشت ، میرن زمین .... (!!!!)

 

در انتها، بس که این دو تا خالی می بندن ، فرشته ها دست به دامن خدا میشن، که پروردگارا.. هر کدوم هزار سال عبادتمونو میدیم ، ولی اینا رو از اینجا ببر ..

 

 

حالا این دو تا الان تو جهنم هستن ، کم نمیارن که !! نمی خوان نشون بدن که چه عذابی دارن می کشن :

 

- اونجا هوا چطوره ؟

 

- عالی ... یه موقع هایی گرم میشه ... ولی همش دارن بادم می زنن ... اونجا چطوره ؟

 

 

- اینجا که یه موقع هایی اونقدر هوا خوبه آدم هوس می کنه با یه زیر پیرهنی بره اسکی (!!!!!)

 

- امروز ناهار چی خوردین ؟

 

- م م م ... امروز ناهار اینجا به همه قیر می دادن ، اما من زنگ زدم برام پیتزا آوردن .

 

اوضاع احوالت چطوره ؟

 

- هیچی .. هر روز چند نفر میان ماساژم میدن ... نمی دونم چرا یه خورده سفت ماساژ میدن (!) آدم استخوناش می پکه (!!!)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۳۵
محمدرضا امین
دو پسر خالی بند در بهشت

 

دو پسر خالی بند در بهشت

 

چند وقت پیش تو شرکت دو تا از کارمندامو دیدم که حسابی برا هم خالی می بستن ، اونم با چه اعتماد به نفسی. خیلی از خالی بندها اصلاً کم نمیارن. این قضیه منو به فکر نوشتن متن زیر انداخت تا بهتون نشون بدم که خالی بندها هیچ جا کم نمیارن.

شاید همچین چیزی غیر ممکنه اما یه جورایی با زورم که شده تصور کنید دو تا پسر خالیبند رفتن بهشت ،هر روز که همدیگرو می بینن شروع می کنن به خالی بستن :

 

- اولی: بابا اینجا چقدر اروپاست !! البته من زیاد خارج نبودم، یه 10_20 مرتبه بیشتر نرفتم، ولی تقریباً همین جوری بود .

 

- دومی : آره خوب ... به خصوص اینجایی که من هستم ، یه کافی شاپ داره که غروبا حوریای خوشگل میان اونجا .... dancing boy

من اصلاً تو نخشون نیستما ! خودشون هی شماره میدن (!!!)

 

-  ای بابا کار من دیگه از این جور چیزا گذشته ... دیروز فکر میکنی کی رو دیدم ؟؟ دویست و نودو هفتمین دوست دختری که تو زمین داشتم ! hot girl  کلی براش مایه گذاشته بودم ... نامرد یه خواستگار پولدارتر داشت ، به خاطر اون منو ول کرد ! دیروز دم در بهشت چند تا بسیجی بهش گیر داده بودن ... اول که بهش  می گفتن آرایش ات رو پاک کن بعد برو تو ... بعداً گفتن تو دل یکی رو شکوندی، اینطوری نمیشه بری ..

به منم گفتن می تونی به ازای بخشیدنش بعضی از کارای نیکش رو برداری یا گناهاتو بدی به اون گفتم نه تو مرام ما نیست man.... خلاصه داداش، مفتی مفتی بخشیدیمش اومد بهشت . از دیروزم کلی منتم رو میکشه ... ولی دیگه نمی تونم ..می فهمی که چی می گم ... نافرم حالمو گرفت .... بد شانسی رو می بینی ؟؟!! صد بار به مادرم اینا گفته بودم بابا وقتی من مردم دو تا CD داریوش دارم اونا رو هم بذارین کنارم ... نذاشتن که !!!!! واسه اینجور مواقع گفته بودم دیگه !!

 

-  بی خیال بابا ، غروب بیا بریم بیرون ، به من یه ماشین دادن آخر سرعته ... حالا مثل ماشینی که خودمون داشتیم که نیست ... ولی خوب بدم نیست (!!) fast driver

 -  بهت فقط یه ماشین دادن ؟؟!! بیا ببین به من یه خونه دادن ، راه که میره هیچ ! پروازم میکنه (!!)

 - یه کامپیوترم بهم دادن خداست ! ... هر وقت مادرم اینا رو زمین ، فاتحه ای ، صلواتی ، چیزی برام میفرستن ، connect می شیم، یه webcam هم داریم خلاصه کلی حال می کنم دیگه ...operator

 

-  نه خوب .. من که اصلاً هر وقت دلم هوای زمین رو می کنه دستور می دم خانوادمو یه سر بیارن و ببرن ، اینترنتی حال نمیده ... هفته ای 5-6 بار میان بهشت ، میرن زمین .... (!!!!)

 

در انتها، بس که این دو تا خالی می بندن ، فرشته ها دست به دامن خدا میشن، که پروردگارا.. هر کدوم هزار سال عبادتمونو میدیم ، ولی اینا رو از اینجا ببر ..

 

 

حالا این دو تا الان تو جهنم هستن ، کم نمیارن که !! نمی خوان نشون بدن که چه عذابی دارن می کشن :

 

- اونجا هوا چطوره ؟

 

- عالی ... یه موقع هایی گرم میشه ... ولی همش دارن بادم می زنن ... اونجا چطوره ؟

 

 

- اینجا که یه موقع هایی اونقدر هوا خوبه آدم هوس می کنه با یه زیر پیرهنی بره اسکی (!!!!!)

 

- امروز ناهار چی خوردین ؟

 

- م م م ... امروز ناهار اینجا به همه قیر می دادن ، اما من زنگ زدم برام پیتزا آوردن .

 

اوضاع احوالت چطوره ؟

 

- هیچی .. هر روز چند نفر میان ماساژم میدن ... نمی دونم چرا یه خورده سفت ماساژ میدن (!) آدم استخوناش می پکه (!!!)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۳۵
محمدرضا امین
مصاحبه شغلی یک تخم مرغ

                                مصاحبه شغلی یک تخم مرغ

 

تخم مرغی رفته بود اینترویو                                      تا مگر کوکو شود یا نیمرو

 تخم مرغی بود با شور و امید                                خواست تا مرغانه ای باشد مفید

فرم استخدام را پر کرده بود                                   عکس هم همراه خود آورده بود

 توی مطبخ از  برای شرح حال                                پشت هم کردند هی از او سوال:

کیستی تو، از کدامین لانه ای؟                                  بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟

 کی ز پشت مرغ افتادی برون؟                                توی ماهیتابه بوده ای  تاکنون؟

تجربه داری و فرزی در عمل                                  جای دیگر کار کردی فی المثل؟

 داغ گشتی توی روغن یا کره؟                                     حل شدی در شنبلیله یا تره؟

 با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟                              خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟

 پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟                               باد کردی از فشار احتراق؟

 تخم مرغ  این حرف ها را که شنید                     روی وحشت زرده اش هم شد سفید!

 ژوری اینترویو هم بی مجال                                    لحظه‌ای غافل نمیشد از سوال:

 گر"رزومه" داری و "سی.وی" بیار                             ورنه بیخود آمدی دنبال کار

 گر نداری توی کارت سابقه                                          ردّ ردّی گرچه باشی نابغه

 گفت لرزان تخم مرغ بینوا                                        نیست قانون شما بر من روا

 خوب من تازه ز مرغ افتاده ام                                        صفرکیلومترم و آماده ام

 هرکسی کرده ز یک جائی شروع                          می کند خورشیدش از یکجا طلوع

 گر نه در جائی خودم را جا کنم                                    تجربه پس از کجا پیدا کنم؟

 گر که مرواری نباشد در صدف                               پس چگونه تجربه آرد به کف؟

 گر که در میدان نرفته کره اسب                       تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟

گفت "شف" با او که: - زر زر کافیه!                        بیش از این هم ماندنت علافیه

 تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا                               دست به نطقش را ببین بهر خدا!

 تجربه اول برو پیدا بکن                                       بعد فکر پخت و پز با ما بکن

 تخم مرغ بینوا با قلب خون                                        آمد از آن آشپزخانه برون

 رفت غمگین، صاف پیش مادرش                            تا که گرما گیرد از بال و پرش

 گفت مادرجان مرا هم جوجه کن                             جزو باند جوجه های کوچه کن

 مرغ مادر گفت که: دیر آمدی                                  پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟

 من به تو گفتم بگیر اینجا قرار                               تو خودت عازم شدی دنبال کار

 مهلت جوجه شدن شد منقضی                             پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟

تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام                               ماجرا را گفت از بهرش تمام

 گفت در نیمروپزی گشتم کنف                            چونکه از من تجربه میخواست شف

 سابقه یا تجربه با من نبود                                        آشپزخانه مرا ریجکت نمود

 موعد جوجه شدن هم که گذشت                               آه مادر بچه ات بیچاره گشت!

 من از آنجا مانده، زینجا رانده ام                             فاتحه بر هستی خود خوانده ام

 رفت فرصت های عالی از کفم                                    حال دیگر کاملاً بی مصرفم

 پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟                         میروم الان خودم را میکشم!

 گفت مادر: طفلکم قدقدقدا                                         چند مدت صبرکن بهر خدا

صبر کن طفلم بیاید نوبهار                                       باز پیدا میشود بهر تو کار

 گرچه اکنون فرصتت سرآمده                                       تو نگو دنیا به آخر آمده

 تخم مرغ آنجا به حال انتظار                                      ماند تا از ره بیاید نوبهار

 

                                                ×××

 

عید نوروز، عید پاک آمد ز راه                             روی هر میزی بساطی  دلبخواه

 شربت و شیرینی و قند و نبات                                تخم مرغ رنگ کرده در بساط

 روی میز خانه‌ی بانو بهار                              یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار

 تخم مرغ ما نشسته آن میان                                       میفروشد فخر بر اطرافیان

از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد                           حرف های مادرش آمد به یاد:

 بهر هرکس درجهان قدقدقدا                                    هست یک جا و مکان قدقدقدا

 نیست بی مصرف کسی قدقدقدا                                 هست امکان ها بسی قدقدقدا

 هرکسی باید بیابد جای خود                                     تا نهد جای مناسب پای خود

 پس تو هم توی مدارخویش باش                           فارغ از مأیوسی و تشویش باش

 چون شبیه تخم‌مرغ است این کره                           روز و شب گردش کند بی دلهره

 خود تو هم هستی عزیزم بیضوی                            در مدار خویش گردش کن قوی

 زندگی زیباست، زیبایش ببین                                  هم ز پائین، هم ز بالایش ببین

 تخم مرغ ما ز پند مادری                                           شادمان لم داد آنجا یکوری

 گفت گر مطبخ به من میداد کار                               در کجا بودم کنون ای روزگار؟

 گشته بودم جوجه گر روی حساب                            ای بسا که میشدم جوجه کباب

 پس چه بهتر که بد آوردم زیاد                            حال راضی هستم و ممنون و شاد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۳۲
محمدرضا امین
مصاحبه شغلی یک تخم مرغ

                                مصاحبه شغلی یک تخم مرغ

 

تخم مرغی رفته بود اینترویو                                      تا مگر کوکو شود یا نیمرو

 تخم مرغی بود با شور و امید                                خواست تا مرغانه ای باشد مفید

فرم استخدام را پر کرده بود                                   عکس هم همراه خود آورده بود

 توی مطبخ از  برای شرح حال                                پشت هم کردند هی از او سوال:

کیستی تو، از کدامین لانه ای؟                                  بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟

 کی ز پشت مرغ افتادی برون؟                                توی ماهیتابه بوده ای  تاکنون؟

تجربه داری و فرزی در عمل                                  جای دیگر کار کردی فی المثل؟

 داغ گشتی توی روغن یا کره؟                                     حل شدی در شنبلیله یا تره؟

 با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟                              خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟

 پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟                               باد کردی از فشار احتراق؟

 تخم مرغ  این حرف ها را که شنید                     روی وحشت زرده اش هم شد سفید!

 ژوری اینترویو هم بی مجال                                    لحظه‌ای غافل نمیشد از سوال:

 گر"رزومه" داری و "سی.وی" بیار                             ورنه بیخود آمدی دنبال کار

 گر نداری توی کارت سابقه                                          ردّ ردّی گرچه باشی نابغه

 گفت لرزان تخم مرغ بینوا                                        نیست قانون شما بر من روا

 خوب من تازه ز مرغ افتاده ام                                        صفرکیلومترم و آماده ام

 هرکسی کرده ز یک جائی شروع                          می کند خورشیدش از یکجا طلوع

 گر نه در جائی خودم را جا کنم                                    تجربه پس از کجا پیدا کنم؟

 گر که مرواری نباشد در صدف                               پس چگونه تجربه آرد به کف؟

 گر که در میدان نرفته کره اسب                       تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟

گفت "شف" با او که: - زر زر کافیه!                        بیش از این هم ماندنت علافیه

 تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا                               دست به نطقش را ببین بهر خدا!

 تجربه اول برو پیدا بکن                                       بعد فکر پخت و پز با ما بکن

 تخم مرغ بینوا با قلب خون                                        آمد از آن آشپزخانه برون

 رفت غمگین، صاف پیش مادرش                            تا که گرما گیرد از بال و پرش

 گفت مادرجان مرا هم جوجه کن                             جزو باند جوجه های کوچه کن

 مرغ مادر گفت که: دیر آمدی                                  پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟

 من به تو گفتم بگیر اینجا قرار                               تو خودت عازم شدی دنبال کار

 مهلت جوجه شدن شد منقضی                             پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟

تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام                               ماجرا را گفت از بهرش تمام

 گفت در نیمروپزی گشتم کنف                            چونکه از من تجربه میخواست شف

 سابقه یا تجربه با من نبود                                        آشپزخانه مرا ریجکت نمود

 موعد جوجه شدن هم که گذشت                               آه مادر بچه ات بیچاره گشت!

 من از آنجا مانده، زینجا رانده ام                             فاتحه بر هستی خود خوانده ام

 رفت فرصت های عالی از کفم                                    حال دیگر کاملاً بی مصرفم

 پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟                         میروم الان خودم را میکشم!

 گفت مادر: طفلکم قدقدقدا                                         چند مدت صبرکن بهر خدا

صبر کن طفلم بیاید نوبهار                                       باز پیدا میشود بهر تو کار

 گرچه اکنون فرصتت سرآمده                                       تو نگو دنیا به آخر آمده

 تخم مرغ آنجا به حال انتظار                                      ماند تا از ره بیاید نوبهار

 

                                                ×××

 

عید نوروز، عید پاک آمد ز راه                             روی هر میزی بساطی  دلبخواه

 شربت و شیرینی و قند و نبات                                تخم مرغ رنگ کرده در بساط

 روی میز خانه‌ی بانو بهار                              یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار

 تخم مرغ ما نشسته آن میان                                       میفروشد فخر بر اطرافیان

از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد                           حرف های مادرش آمد به یاد:

 بهر هرکس درجهان قدقدقدا                                    هست یک جا و مکان قدقدقدا

 نیست بی مصرف کسی قدقدقدا                                 هست امکان ها بسی قدقدقدا

 هرکسی باید بیابد جای خود                                     تا نهد جای مناسب پای خود

 پس تو هم توی مدارخویش باش                           فارغ از مأیوسی و تشویش باش

 چون شبیه تخم‌مرغ است این کره                           روز و شب گردش کند بی دلهره

 خود تو هم هستی عزیزم بیضوی                            در مدار خویش گردش کن قوی

 زندگی زیباست، زیبایش ببین                                  هم ز پائین، هم ز بالایش ببین

 تخم مرغ ما ز پند مادری                                           شادمان لم داد آنجا یکوری

 گفت گر مطبخ به من میداد کار                               در کجا بودم کنون ای روزگار؟

 گشته بودم جوجه گر روی حساب                            ای بسا که میشدم جوجه کباب

 پس چه بهتر که بد آوردم زیاد                            حال راضی هستم و ممنون و شاد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۳۲
محمدرضا امین
راهنمای پدر و مادر آزاری مخصوص خردسالان


توصیه های زیر را جدی بگیرید:

1- علم ثابت کرده که غذا رو بمالی به صورتت خوشمزه تر می شه .

 ۲ـ خودتو خسته نکن که فرق آره و نه را یاد بگیری .

 ۳ـ همیشه دو تا شیرینی بردار با هر دستت یکی .

 ۴ـ سینه خیز برو تو جاهای تنگ و تاریک که دست مامان بهت نرسه .

 ۵ ـ اون لیوان پلاستیکی که سرش چند تا سوراخ داره می دونی اسمش چیه : آب پاش

 ۶ ـ مداد شمعی هاتو گاز بزن نترس گلم اونا به هیچ وجه سمی نیستند.

۷ ـ اگه گفتی کاغذ توالت چند متره ؟

 ۸ ـ می تونی واسه خوابیدنت شرط بذاری مثل اینکه همه جک و جونورات باهات بیان تو رختخواب .

 ۹ ـ یاد بگیر در توالت و از تو قفل کنی و جیغ بزنی .

 ۱۰ ـ شب که می خوای بخوابی وانمود کن که ترسیدی مامان و مجبور کن تا گوشه کنار اتاقت و بگرده تا هیولا را پیدا کنه وقتی همه جا رو گشت و رفت بیرون پنج دقیقه صبر کن دوباره جیغ بکش تا بیاد همه جا رو بگرده .

 ۱۲ ـ یاد بگیر در یخچال و خودت باز کنی نمی دونی انداختن تخم مرغ روی زمین چه کیفی داره .

 ۱۳ ـ آرد + آب = ماکارونی

 ۱۴ ـ برو جلوی میز توالت مامان و رنگهای قشنگو روی خودت امتحان کن خیلی قشنگ میشی.

 ۱۵ ـ وقتی در حال کار خرابی هستی مامان می پرسه چه کار میکنی؟ بگو هیچی مامان جونم .

 ۱۶ ـ وقتی با مامان میری رستوران همه ظرفها رو بنداز زمین .

 ۱۷ ـ مامان عاشق نقاشی های توست.پس دیوارهای اتاقشو.......

 ۱۸ ـ وقتی مامان جاروبرقی رو روشن میکنه از ترس جیغ بکش.

 ۱۹ ـ وقتی مامان بند کفشتو می بنده هی لگد بزن دفعه دیگه کفش بی بند برات می خره.

 ۲۰ ـ وقتی با مامان میری مهمونی برو سراغ چیزای شکستنی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۱۸
محمدرضا امین
راهنمای پدر و مادر آزاری مخصوص خردسالان


توصیه های زیر را جدی بگیرید:

1- علم ثابت کرده که غذا رو بمالی به صورتت خوشمزه تر می شه .

 ۲ـ خودتو خسته نکن که فرق آره و نه را یاد بگیری .

 ۳ـ همیشه دو تا شیرینی بردار با هر دستت یکی .

 ۴ـ سینه خیز برو تو جاهای تنگ و تاریک که دست مامان بهت نرسه .

 ۵ ـ اون لیوان پلاستیکی که سرش چند تا سوراخ داره می دونی اسمش چیه : آب پاش

 ۶ ـ مداد شمعی هاتو گاز بزن نترس گلم اونا به هیچ وجه سمی نیستند.

۷ ـ اگه گفتی کاغذ توالت چند متره ؟

 ۸ ـ می تونی واسه خوابیدنت شرط بذاری مثل اینکه همه جک و جونورات باهات بیان تو رختخواب .

 ۹ ـ یاد بگیر در توالت و از تو قفل کنی و جیغ بزنی .

 ۱۰ ـ شب که می خوای بخوابی وانمود کن که ترسیدی مامان و مجبور کن تا گوشه کنار اتاقت و بگرده تا هیولا را پیدا کنه وقتی همه جا رو گشت و رفت بیرون پنج دقیقه صبر کن دوباره جیغ بکش تا بیاد همه جا رو بگرده .

 ۱۲ ـ یاد بگیر در یخچال و خودت باز کنی نمی دونی انداختن تخم مرغ روی زمین چه کیفی داره .

 ۱۳ ـ آرد + آب = ماکارونی

 ۱۴ ـ برو جلوی میز توالت مامان و رنگهای قشنگو روی خودت امتحان کن خیلی قشنگ میشی.

 ۱۵ ـ وقتی در حال کار خرابی هستی مامان می پرسه چه کار میکنی؟ بگو هیچی مامان جونم .

 ۱۶ ـ وقتی با مامان میری رستوران همه ظرفها رو بنداز زمین .

 ۱۷ ـ مامان عاشق نقاشی های توست.پس دیوارهای اتاقشو.......

 ۱۸ ـ وقتی مامان جاروبرقی رو روشن میکنه از ترس جیغ بکش.

 ۱۹ ـ وقتی مامان بند کفشتو می بنده هی لگد بزن دفعه دیگه کفش بی بند برات می خره.

 ۲۰ ـ وقتی با مامان میری مهمونی برو سراغ چیزای شکستنی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۵:۱۸
محمدرضا امین