زنده اندیشان

مصاحبه با آقای امیدیار( بیل گیتس ایرانی) : بزرگترین فروشگاه اینترنتی
 

در دورانى که دیگر کمتر از معجزه اقتصاد نوین یاد مى شود، یک ایرانى مقیم آمریکا باعث شده تا هنوز هم اعتبار دستاندرکاران اقتصاد نوین و آینده آن حفظ شود. طى دهه نود چنان اقتصاد نوین همه کس و همه چیز را متوجه خود ساخت که همگان باور کردند به زودى ساختارهاى سنتى اقتصاد و صنعت تحت تاثیر آن بسیار کمرنگ و کم رونق خواهند شد. رشد سرسام آور اینترنت و شرکتهاى نوپاى اینترنتى حتى نوعى فرهنگ جدید را در بین مدیران و فعالان اقتصادى ایجاد کرد. این فرهنگ از پوشش و لباس گرفته تا نحوه حرف زدن و فکر کردن را تحت تاثیر خود قرار مى داد. به عنوان مثال در بسیارى از شرکتهاى نوین و نوپا لباس رسمى از کت و شلوار و کراوات به یک تى شرت و شلوار ساده بدل شد. مدیران شرکتهاى اینترنتى که یک شبه ثروتمند شده بودند معتقد بودند بین فضاى سنتى خانه و محیط شرکت نباید مرزى گذاشت و لباس خانه و محل کار باید تا حد ممکن نزدیک به هم باشد تا بدین ترتیب مرز میان کار و «بقیه زندگى» از میان رفته و مرزهاى کار و اداره از میان بروند. در دوران ریاست جمهورى بیل کلینتون رشد بسیار بالا و بىسابقه بورس این تحول را مضاعف کرد. اما اکنون خبر چندانى از آن سروصداها و جار و جنجالهاى خیرهکننده نیست. با این حال پیر امیدیار بیش از هر کس دیگرى باعث مىشود تا تصور گذشته از اقتصاد نوین حفظ شود. این مرد ایرانىالاصل با بنیان نهادن سایت حراج اینترنتى Ebay به یکى از سردمداران اقتصاد نوین بدل شده است.

 

قصه از کجا شروع شد
 

همانند بسیارى از داستان هاى موفقیت آمیز در رشته اینترنت داستان سایت Ebay هم در یک اتاق نشیمن آغاز شد. پیر امیدیار که تخصص وى در زمینه برنامه سازى رایانه اى است در اوقات فراغت خویش و در اتاق نشیمن خانه اش چند سایت اینترنتى را تحت یک مجموعه واحد و با آدرس www.ebay.com گرد آورده و اداره مى کرد. یک بار وقتى که تعطیلات آخر هفته اش طولانى شد تصمیم گرفت جایى را براى برگزارى حراج در اینترنت شکل دهد. وى این کار را انجام داد و حاصل کارش را «حراج شبکه» نامید. براى آنکه کارایى سایت خود را امتحان کند یک دستگاه سوراخ کن لیزرى را که ایراد فنى هم داشت به حراج گذاشت دو هفته بعد این دستگاه به قیمت ۱۴ دلار حراج شد. بدین ترتیب اولین کالا در این سایت حراج شد و رسماً سایت مذکور آغاز به کار کرد. این اتفاق در سال ۱۹۹۵ روى داد و از آن به بعد چنان رشدى در Ebay پدید آمد که وضعیت فعلى آن با شرایط سال ۱۹۹۵ اصلاً قابل مقایسه نیست. سایت مذکور پس از شکل گیرى در سال ۱۹۹۵ تا مدتى با همان نام «حراج شبکه» فعالیت مى کرد. پس از مدتى امیدیار نامش را تغییر داد و آن را Ebay نامید. ایده تشکیل این سایت به گفته خود امیدیار خیلى ساده و البته ایده آلیستى بود: «از طریق اینترنت مى توان بازارى کامل و جامع ایجاد کرد که در آن وضعیت عرضه و تقاضا براى همگان شفاف و روشن باشد.» اخیراً مصاحبه اى از امیدیار چاپ شده که وى طى آن با یادآورى آن دوران مى گوید: «مى خواستم چیزى متفاوت انجام داده باشم تا هر فرد خود به تنهایى بتواند هم تولیدکننده و هم مصرف کننده باشد.» به تازگى هم یک نویسنده آمریکایى به نام آدام کوهن کتابى را با نام یى بى ( Ebay من» منتشر ساخته که در آن به رموز موفقیت امیدیار و سایتش پرداخته است. به اعتقاد کوهن، امیدیار خیلى زود دریافت که ایده ساده اش یعنى همان چیزى که چند سطر بالاتر از آن یاد کردیم مى تواند بسیار موفقیت آمیز باشد و ثروت کلانى را نصیب وى سازد. او ابتدا کارش را براى تفریح و سپرى کردن اوقات فراغت انجام مى داد اما همین سرگرمى بدل به شرکتى با رشد فوق العاده بالا شد. دو سال بعد از آنکه اولین حراج در سال ۱۹۹۵ صورت گرفت شرکت به حدى رشد کرده بود که روزانه بیش از یک میلیون نفر از سایت Ebay بازدید مى کردند.

بزرگترین فروشگاه دنیا


رشد این شرکت اینترنتى و سایت آن به حدى بالا است که امروز دیگر هیچ فروشگاهى را چه در میان سایت هاى حراج اینترنتى و چه در میان لیست بزرگترین فروشگاه ها و سوپرمارکت هاى جهان نمى توان با آن مقایسه کرد. هیچ فروشگاهى را نمى توان در دنیا پیدا کرد که میزان خرید و فروش کالا در آن به اندازه این سایت اینترنتى باشد. امروز به طور متوسط روزانه
۱۲ میلیون عدد کالا در سایت Ebay به فروش مى رود. تعداد مشتریان ثبت شده Ebay هم ۱۴۴ میلیون نفر است. به عبارت دیگر ۱۴۴ میلیون نفر از مردم کره زمین مشتریان رسمى و دائم آن محسوب مى شوند. یکى از بهترین سال هاى امیدیار و سایتش سال ۱۹۹۷ بود که در آن سال بالاترین رشد این فروشگاه اینترنتى به دست آمد. در آن سال همچنین اولین مدیران شرکت منصوب شدند. امیدیار در همین سال هم تصمیم گرفت که براى تداوم رشد شرکتش مدیران با تجربه را وارد Ebay کرده و خود نقش مشاور و «رئیس در سایه» را بر عهده گیرد. او در تاسیس شرکت یک شریک زیرک هم داشت: جف اسکول. اسکول نیز این دیدگاه امیدیار را قبول داشت که اگرچه ایده وى بسیار خوب بوده اما آنها خود به تنهایى نمى توانند در اقتصاد پررقابت امروز هر کارى را انجام دهند. این دو مدیرى را به ریاست شرکت خویش برگزیدند که هنوز هم ریاست Ebay را بر عهده دارد. وى که مگ ویتمن نام دارد اندکى پس از آغاز ریاست خود، توانست در سال ۱۹۹۸ Ebay را با موفقیت وارد بورس سازد. حضور موفق Ebay در بورس ثروت بنیانگذار آن یعنى امیدیار را چند برابر کرد. در آن زمان دیگر ایده ساده مرد جوان موجب پدید آمدن بزرگترین فروشگاه و مرکز حراج دنیا شده بود. آدام کوهن که براى نوشتن کتاب خود اجازه یافته بود تمامى سوراخ ها و گوشه هاى نادیده شرکت را مورد بررسى قرار دهد، در کتاب خود مصاحبه هاى متعددى با امیدیار و تعداد زیادى از پرسنل شرکت انجام داده و حتى نظرات سرمایه گذاران را هم جویا شده است. وى در پایان تمامى این اقدامات نتیجه مى گیرد که در میان شرکت هاى بزرگ دنیا، نهاد اداره کننده سایت Ebay یکى از کم تنش ترین هاى آنهاست. او یکى از دلایل این امر را نوع نگاه و رفتار مدیریتى امیدیار مى داند. وى خود نیز طى مدت تحقیقات خویش به یکى از شیفتگان و طرفداران سرسخت امیدیار و سایت وى بدل شده است. لذا تقریباً تمام کتابش که بیش از ۳۰۰ صفحه است صرف تعریف و تمجید از مرد جوان شده است.

 

مشابهت با بیل گیتس


بسیارى معتقدند آن کارى که امیدیار انجام مى دهد نمونه مشابهى است با عملکرد غول نرم افزارسازى دنیا یعنى بیل گیتس و شرکت وى - مایکروسافت. هر دوى اینها در عالم رایانه سیر مى کنند و هر دو نیز انحصارگرند. گیتس در رشته نرم افزارسازى قدرت بلامنازع دنیاست و از این جایگاه نیز به هر وسیله اى که شده دفاع مى کند _ ولو با شیوه هاى نه چندان اخلاقى. مخالفان سایت
Ebay و شخص امیدیار هم مى گویند همه چیز آن پول و مسائل مادى است و آنقدر بر این امر اصرار مى شود که حتى حاضرند برخى موضوعات و پیش شرط هاى لازم را نادیده بگیرند. در حال حاضر مى توان گفت Ebay تنها سایت جدى حراج در اینترنت است و سایرین در مقابل آن به هیچ وجه مجالى براى فعالیت ندارند. امیدیار در مقابل این مخالفان بارها کوشیده با یک عبارت خاص و کلى جواب بدهد: «انسان اساساً موجود خوبى است. اگر به او فرصت خوب عمل کردن داده شود عموماً رفتارش نیز خوب خواهد بود.» در بسیارى از صفحات اینترنتى مرتبط با Ebay وى همین عبارت را هم به صورت یک پند اخلاقى در گوشه اى از صفحه آورده ا ست.


زندگى خصوصى


امیدیار به رغم مشابهت در رفتار به بیل گیتس برخى ویژگى هاى جالب دارد. غالباً لباس ساده به تن دارد و در اغلب عکس هایى که از وى به چاپ مى رسد کراوات و کت و شلوار نپوشیده است. پیراهن معمولى و کاپشن چرمى ظاهراً لباس هاى محبوبش هستند _ درست مثل مدیران اقتصاد نوین. در سایت اینترنتى شخصى خویش که در آن با مخاطبان و علاقه مندان پیغام رد و بدل مى کند، خودش را چنین معرفى کرده است: «من بیشتر عمرم فردى طرفدار تکنولوژى بوده ام. اگرچه شهرتم به واسطه ابداع Ebay است، اما سعى ام بر آن است که دنیا را به مکانى بهتر بدل کنم.» امیدیار در حال حاضر ثروتمندترین ایرانى است و در لیست ثروتمندترین ساکنان آمریکا هم مکان بیست و هفتم را به خود اختصاص داده است. البته به رغم بحث ایرانى بودن وى، تنها یکى از والدینش ایرانى است و خودش هم در پاریس به دنیا آمده. اول خرداد او سى و هفتمین سال تولدش را جشن گرفت. در سال ۱۹۶۷ یعنى زمانى که خانواده اش در پاریس زندگى مى کردند، به دنیا آمد. پس از آن پدرش براى تحصیل در رشته فیزیک عازم مریلند آمریکا شد تا در دانشگاه جان هاپکینز رشته محبوبش را دنبال کند. پیر امیدیار که به همراه پدر و مادرش به آمریکا رفته بود طى دوران دبیرستان عاشق رایانه شد. بالاخره هم توانست در سال ۱۹۸۸ در رشته رایانه از دانشگاه «تافتس» فارغ التحصیل شود. پس از فارغ التحصیلى در شرکت اپل ( Apple ) _ سازنده رایانه _ مشغول به کار شد. طى همین دوران با خانمى به نام پاملا آشنا شد و مدتى بعد هم با وى ازدواج کرد. جالب است بدانید که خانم پاملا نیز فامیل خود را به امیدیار تغییر داده است. این زوج همانند بیل گیتس و همسرش اعلام کرده اند که قصد دارند طى سال هاى آینده بخش عمده ثروت خود را خرج کنند. آنها گفته اند که تا بیست سال آینده به جز یک درصد از ثروتشان بقیه آن را خرج مى کنند. امیدیار چندان علاقه اى به موضوعات سیاسى ندارد و معمولاً در مورد ایران نیز اظهارنظر چندانى نمى کند. او چند سال قبل بخشى از ثروت خود را در سایت گوگل که بزرگترین موتور جست وجوى دنیاست سرمایه گذارى کرد. چند ماه قبل ورود موفق گوگل به بورس باعث شد تا از این رهگذر نیز مبلغ کلان دیگرى نصیبش شده و باز هم بر ثروتش افزوده شود. مى گویند کسى تاکنون چهره او را بدون ریش ندیده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۳:۴۷
محمدرضا امین

 

مصاحبه با بهروز فروتن : شرکت  بهروز

نام و نام خانوادگی: بهروز فروتن

نام محصول: انواع سس ها، ترشیجات، کنسروجات و محصولات متنوع غذایی

شرکت: بهروز

تحصیلات: لیسانس مدیریت

 

من بهروز فروتن در سال 1324 در تهران متولد شدم و در امیریه ی تهران بزرگ شدم. در سن ده سالگی پدرم را از دست دادم. ایشان رئیس اداره ی آگاهی بود البته زمانی که من به دنیا آمدم بازنشسته شده بودند. مهمترین چیزی که از پدرم به یاد دارم این است که میگفت انسان باید جوهر کار داشته باشد. در زمانی که ایشان در قید حیات بودند ما از نظر مالی چندان مشکلی نداشتیم با این حال ایشان اصرار داشتند ما در ایام تعطیل کار کنیم. مهم نبود چه کاری انجام می دهیم بلکه مهم این بود که با فرهنگ کار آشنا شویم.

 

از بچگی سختی زندگی را ناخواسته حس کردم قبل از اینکه زندگی را ببینم سختی زندگی برایم نمایان شد به همین دلیل احساس می کنم یک حالت خود ساختگی خاص دارم.

 

با وجود اینکه بچه ضعیفی بودم، اول کارهای شخصی انجام می دادم مثلاً تابستانها شکلات و اسباب بازی می فروختم. بعد به دنبال کار فنی رفتم و اکثر مواقع درآمدم را برای مسائل تحصیلی یا هزینه ی روزمره مصرف می کردم بیشتر درآمدم را هم به مادرم می دادم تا برایم پس انداز کند. پس از فوت پدرم خیلی از امکانات از ما گرفته شد ولی مادرم با گذشت و عاطفه ای که داشت سرپرستی ما را به عهده گرفت. مادرم را هم پانزده سال پیش از دست دادم.  

 

در هر حال با همه ی مشکلاتی که بود من هم درس خواندم و هم کار کردم و از حاصل کارم، درسم را ادامه دادم. مادرم در این کار مرا بسیار تشویق کردند به نظر من هیچ انسانی موفق نمی شود مگر اینکه تشویق بشود و یا خودش را باور داشته باشد. تشویق، انگیزه و قدرت و روحیه ای  ایجاد می کند که انسان بیش از توان جسمی اش کار کند. 

 

من وضعیت استثنایی داشتم چون پدرم را از دست داده بودم یک مقدار فکرم جلوتر از ذهنم بود. از درک مفاهیم و راهنمایی دیگران بهترین بهره را می بردم و موقعیت را خوب می سنجیدم و جلو می رفتم.

 

یک دوره ی شبانه روزی در اداره وزارت کشاورزی و صنایع معادن بود که دیپلم فنی می دادند. اگر چه جدا شدن از خانواده خیلی سخت بود ولی چون من به کار فنی خیلی علاقه داشتم و به انجا رفتم و در رشته ی مدل سازی و ریخته گری درس خواندم بعد به کلاسهای شبانه دانشگاه تهران رفتم و لیسانس مدیریت گرفتم. به این دلیل کلاسهای شبانه را انتخاب کردم که می خواستم روزها کار کنم. سپس معلم آزاد شدم و مدتی بعد امتیاز یک دبیرستان را خریدم و شروع به کار کردم. من از تمام کارهایی که در دوران زندگی ام انجام دادم راضی هستم سختیها را پذیرفتم تا بتوانم از خوبی ها لذت ببرم. موفقیت های من از لا به لای شکست ها و سختی ها به دست آمده است. یک مدیر کسی است که بپذیرد مشکل را باید حل کند و متعهد باشد.

 

من کارم را از درون خانه شروع کردم مواد غذایی درست می کردم و به فروشگاهها می دادم ولی آنها کالاهای من را نمی خریدند. بالاخره خانه ام را فروختم و با پول آن کار را شروع کردم به تدریج با 11 نفر از بستگانم شریک شدم. در حال حاضرما نزدیک به 1000 نفر پرسنل داریم و شش نقطه از کشور تحت لیسانس صنایع غذایی بهروز کار می کنند.

 

من در مورد صنایع غذایی اطلاعات فنی نداشتم و بدون داشتن سرمایه و امکانات کار را شروع کردم و جلو رفتم و رمز موفقیت من این بود که از سختی کار لذت می بردم و از حضور پر تلاش همکارانم و بودن در بین آنها خوشحال  می شوم.        

 

من فکر می کنم هر کسی خودش را باور داشت موفق می شود. اگر به خودت احترام گذاشتی و برای باورت ایستادگی کردی و در مقابل اشتباهت عذر خواهی کردی خودت را شناخته ای. ما باید سعی کنیم نکات منفی و مثبت خودمان را بشناسیم و خودمان را باور داشته باشیم. من زندگی را اول در ذهنم ترسیم می کنم و اگر ایرادی داشت آن را تغییر می دهم یعنی روی حرفهایم متعصب نیستم و پذیرای حرفهای دیگران هستم تکامل را در خودم نمی بینم بلکه در جمع می بینم. ما نباید کار را عار بدانیم ارزش کار باید مهم باشد. من در 45 سال پیش کار را بازی می دانستم و این کارها را انجام می دادم و امروز هم همین کار را انجام می دهم چون امروز هم کار را بازی می دانم.   

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۳:۴۳
محمدرضا امین
استفاده از زنبورهای عسل برای دور کردن فیل ها از مزارع
 

پژوهشگران با استفاده از زنبورهای عسل قصد دارند، فیل ها را از مزارع کشاورزان کنیایی دور کنند

 در کنیا فیل ها بطور مداوم به زمین های کشاورزی حمله وی می شوند و محصولات کشاورزان را نابود می کنند و مقامات ناگزیر می شوند، بسوی این حیوان رو به انقراض شلیک کنند.

محققان دانشگاه آکسفورد برای حل این مشکل و نجات جان فیل ها از زنبورهای عسل استفاده کردند.

کشاورزان می توانند با قرار دادن زنبورهای عسل در اطراف زمین های زراعی خود، فیل ها را که بشدت از زنبورها می ترسند، از محل دور کنند.

 این روش در آزمایش 86 درصد موفقیت آمیز بوده است.

استفاده از این روش نه تنها جان فیل ها را نجات می دهد، بلکه مانع از حمله آنها به کشتزارها شده و مانع از تخریب محصولات کشاورزی نیز می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۲:۳۰
محمدرضا امین

حکایت درویش یک دست

 یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

درویشی در کوهساری به دور از خلق می زیست. در آن کوهسار ، درختانِ سیب ، گلابی و انار فراوان یافت می شد و او از آن تغذیه می کرد و در هم آنجا نیز به مراقبه و ذکر و فکر مشغول بود .

روزی آن درویش با خدای خود عهد کرد که هرگز میوه ای از درخت نچیند و تنها به میوه هایی بسنده کند که باد از شاخساران بر زمین می ریزد. مدتی بر این منوال گذشت و درویش بر عهد و پیمان خویش باقی ماند و فقط از میوه های روی زمین استفاده می کرد .

 پس از مدتی که گذشت ، قضای الهی ، امتحانی برای او رقم زد . از آن پس دیگر هیچ میوه ای از شاخه ها بر زمین نمی ریخت و درویش نیز در گرسنگی و ناتوانی ماند . این وضع ، تا پنج روز بطول انجامید و درویش توانست پنج روز را بدون خوردن میوه ای تحمل کند ، ولی بالاخره عنان اختیار و ضبطِ نَفس از کفِ درویش خارج شد و رشته پیمان خود را گسست و دست به چیدن گلابی زد .

 ( نکته ای که لازم است اینجا تذکر بدهم این است که خداوند در امتحانها و آزمایشهایی که در پیش پای ما قرار می دهد به اندازه توان و طاقت ما است و خدا هیچگاه بیشتر از آنچه که می داند ما می توانیم تحمل کنیم بر دوش ما نمی گذارد . گاهی ما از ظرفیت خودمان خبر نداریم و خودمان را دست کم می گیریم و زودتر از موعد مقرر، در آن آزمایش رد می شویم. که البته اگر مقداری خوددارتر بودیم و امتحان را پشت سر می گذاشتیم درجه ای بر ظرفیت ما اضافه می گردید و دریچه ای از نور برای ما باز می شد.)

طولی نکشید که حق تعالی ، او را به سزای این شکستن پیمان و عهد ، کیفر و سیاستی سخت کرد . ماجرا از این قرار بود که روزی در همان کوهساری که درویش خلوت کرده بود، بیش از بیست دزد آمده بودند و اموال مسروقه را میان خود تقسیم می کردند. در این اثنا یکی از جاسوسان حکومتی از این قضیه مطلع می شود و داروغه را خبر می کند و بلافاصله ماموران حکومتی بدانجا می ریزند و همه دزدان را دستگیر می کنند و اتفاقا آن درویش را نیز جزو دزدان محسوب می دارند .

هنگامی که دزدان و درویش را به شهر، پیش قاضی آوردند قاضی حکم کرد که در میدان اصلی شهر ، یک دست و یک پای محکومان بریده شود. هنگامی که موقع اجرا حکم می شود ابتدا یک دست و یک پای بیست دزد واقعی را قطع می کنند و سپس نوبت درویش می شود . ابتدا دست درویش را قطع می کنند و همینکه می خواهند پای او را نیز قطع کنند درویش رو به آسمان کرد و گفت: بار الها و سرورا، دستم گناه کرده بود ، پای را چه جرمی است؟

در همین هنگام یکی از ماموران سوار بر اسب می رسد و درویش را می شناسد و بر سر مامور اجرای حکم فریاد می زند که: ای سگ صفت، چشمت را باز کن بببین که را سیاست می کنی ؟! این مرد از اولیاءالله است، چرا دستش را بریدی ؟! آیا خواهید که آسمان به زمین بیاید ؟! این درویش کسی است که خدا بسیار او را دوست می دارد و جزء برگزیدگان خداست .

وقتی داروغه از این ماجرا با خبر می شود شتابان بدانجا می رود و از درویش ، پوزش ها می خواهد و به پای درویش می افتد و از او می خواهد که او را ببخشد . اما درویش با خوشرویی و رضایت می گوید:

 این کیفر، بیشتر از اینکه سزاوار آن بیست دزد باشد ، سزاوار من بود، زیرا عهد خدا گسسته ام و همو مرا عذاب کرد نه شما . پس ناراحت نباش که من این مجازات را از شما نمی بینم و کسی مرا مجازات کرد که حاضرم تمام جان خویش را نیز در راه او بدهم و مجازات او برای من از هزار نوازش دیگران، دلنشین تر و زیباتر است.

زان پس آن درویش در میان مردم به درویشِ یک دست و یا درویشِ دست بریده معروف شد . ولی او همچنان در خلوت از خلق به سر می برد و در آلاچیقی به دور از غوغای شهر به زنبیل بافی مشغول بود .

یک روز مردی سرزده به جایگاه او می رود و با کمال تعجب می بیند که او با دو دست زنبیل می بافد ! درویش که از فهمیدن آن مرد ناراحت شده بود او را به داخل آلاچیق خویش دعوت کرد و او را قسم داد که این موضوع را به کسی نگوید و آن مرد هم قسم می خورد که این راز و کرامت را به کسی بازگو نکند. اما رفته رفته دیگران نیز از این راز با خبر می شوند و در تمام شهر می پیچد که درویش یک دست ، صاحب کرامت است و می تواند با دو دست زنبیل ببافد .

درویش که از برملا شدن راز خویش تعجب کرده بود و دوست نداشت که اینگونه شناخته شود روزی رو به درگاه الهی کرد و گفت: خداوند بزرگ، حکمت فاش شدن راز کرامت من چیست ؟

خدا به او می گوید: چون پس از آن اتفاقی که برای تو افتاده بود و به آن طریق دست تو قطع شد ، مردم به تو ظن بد بردند و بعضیها می گفتند که اگر این درویش از محبان خدا بود اینگونه دستش قطع نمی شد . به این ترتیب تعدادی به حقانیت تو بد گمان شده بودند و به دیده بد به تو نگاه می کردند . پس راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا از این گمان بد دور شوند و به مرتبه والای تو پی ببرند .

 گر با همه ای ، چو بی منی ، بی همه ای

ور بی همه ای ، چو با منی ، با همه ای

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۲:۲۷
محمدرضا امین

چه ذهنی چه فکری می کتد ؟

ذهن های بزرگ، راجع به ایده ها و نظریات بحث می کنند،

ذهن های متوسط، درباره ی اتفاقات و حوادث

و ذهن های کوچک راجع به مردم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۲:۱۱
محمدرضا امین

اطمینان و حرکت

وبلاگ زندگی شاد و موفق

اگر کاری که می‌کنید، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که دیگران شما را نادان بدانند.

 

در انتخاب استراتژی باید نگاهی بلندمدت داشت و اگر به استراتژی خود اطمینان دارید آن را با قدرت ادامه بدهید و توجه چندانی به کسانی که این استراتژی را درک نمی‌کنند و هرازگاهی در مقابل آن جبهه می‌گیرند، نداشته باشید.

دنیا به کام آنانی است که با خلاقیت مسائل را از زوایای جدیدی دیده و حل می‌کنند، نه کسانی که در همان شرایط از انجام چنین کاری عاجز هستند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۲:۰۹
محمدرضا امین

تصمیمات خداوند همیشه به سود ما

 

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت.

 وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست.

 روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد...

چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،

زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.

پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیم نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است

تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد .(( پائولوکوئیلو ))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۲:۰۷
محمدرضا امین

عشق از نگاه بزرگان

 

    • عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد . مادر ترزا

    • عشق نخستین سبب وجود انسانیست .ورناگ

    • عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارگ بزرگ

    • عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . شکسپیر

 

  • عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی . شانفور

  • عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست . کوستین

  • عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . جبران خلیل جبران

  • عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است . مادام دوژیرادرن

 

      • عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است . زابوتن

      • عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است . ژرژسان

      • عشق معجزه ایست . امیل زولا

      • عشق شیرینی زندگیست . مارسل تینر

 

  • عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند . زولا

  •  

عشق یکنوع تب و حرارت شدید است . استاندال

  • عشق گل کمیابی است . آندره توریه

  • عشق حادثه ایست . کولارن

 

    • عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد . ریشله

    • عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . بوبن

    • عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . ایوانز

    • عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم . کن بلانچارد

 

  • عشق یعنی ترس از دست دادن تو . مثل ایتالیائی

  • عشق تاریخچه زندگی است. اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . مادام دواستال

  • عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند . لئوبوسکالیا

  • عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند . ویکتور هوگو

 

    • عشق رمز بزرگیست . افلاطون

    • عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد . شانفور

    • عشق نبوغ عقل است. توسنل

    • عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار . کراتس

 

  • عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود . مادموازل دوسگوری

  • عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد . ولت

  • عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . آلفونس کار

  • عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند . کرنی

 

    • عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است . برنارد شاو

    • عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد .؟ د. اسمیت

    • عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد . د. اسمیت

    • عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند . مارکوس بیکل

    • عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند . ژرژسان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۲:۰۴
محمدرضا امین

حکایت : ساختن جایی بهتر از ان بریمان مقدور نبود

 

زنی پس از عمری زندگی در ناز و نعمت و خوگرفتن به تجملات زندگی، رخت از این دنیا بر می بندد.

در آن دنیا، فرشته ای مامور نشان دادن اقانتگاه همیشگی او می شود.

آن دو پس از گذشتن از خیابان های اصلی و عمارت های بسیار زیبا و مجلل، امارت هایی که زن با دیدن هر یک از آن ها تصور می کرد به او تعلق دارند به حومه ی شهر می رسند.

خانه های این محل رفته رفته کوچکتر و کوچکتر می شد، تا اینکه فرشته در حاشیه ای از آن به آلونکی اشاره می کند و می گوید:« آن خانه مال شماست

زن می گوید:

« خاک عالم بر سرم، من نمی توانم آنجا زندگی کنم

فرشته می گوید:

« متأسفم،با آن مصـــالحی که به اینجــا فرستادید، ساختن جایی بهتر از آن برایمان مقدور نبود

از کتاب: جانب عشق عزیز است فرومگذارش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۲:۰۳
محمدرضا امین
همه جشن‌های اوستایی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۱:۵۸
محمدرضا امین