اینجا طبیعت به ما چیزی یاد میدهد: اکثر دانهها هرگز رشد نمیکنند. پس اگر واقعاً میخواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید. از این مطلب میتوان این نتایج را بدست آورد: - باید در بیست مصاحبه شرکت کنی تا یک شغل بدست بیاوری. - باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب استخدام کنی. - باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی، بیمه و یا حتی ایدهات را بفروشی. - باید با صد نفر آشنا شوی تا یک رفیق شفیق پیدا کنی. وقتی که “قانون دانه” را درک کنیم دیگر نا امید نمیشویم و به راحتی احساس شکست نمیکنیم. افراد موفق هر چه بیشتر شکست میخورند، دانههای بیشتری میکارند.نگاهی به درخت سیب بیندازید.
شاید پانصد سیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. خیلی دانه دارد نه؟
ممکن است بپرسیم: “چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟”
قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.
یکی از استادهای دانشگاه تعریف میکرد… دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست روی نیمکت کناری مینشست و نامش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟ پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟ اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه… این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر. یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟ چقدر عالی میشه اگه ویژگیهای مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقصهاشون چشمپوشی کنیم.
چندین سال پیش برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم.
سه چهار ماه از آغاز سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروههای پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.
گفت اول باید برنامه زمانی رو به ببینه، ظاهراً برنامه دست یکی از دانشجوها به نام فیلیپ بود.
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!
گفتم نمیدونم کیو میگی!
گفت همون پسر خوشتیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه!
گفتم نمیدونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگیهای منفی و نقصها چشمپوشی کنه…
چقدر خوبه مثبت دیدن…
حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…